۱۳۸۵ آبان ۸, دوشنبه

زیستن برای واقعیت یا زیستن برای آرمان


آژانس شیشه‌ایِ ابراهیم حاتمی‌کیا، فارغ از محتوی و مضمون، از حیثِ فرم کار، کپی ناشیانه‌ای ست از فیلم بعد از ظهر سگی به کارگردانی سیدنی لامت و با بازیِ آل پاچینو.
نوع روایتِ داستان عیناً همانندِ بعد از ظهر سگی پیش می‌رود، حتی در کوچک‌ترین جزئیات از جمله در آسم داشتن یکی از گروگان‌ها.
سانی یک سرباز از ویتنام برگشته است همچون حاج رضا که یک بسیجی دچار نوستالژیِ دورانِ جنگ است و هر دو در فیلم تهدید می‌کنند که در جنگ آدم کشته‌اند و باز هم می‌توانند این کار را انجام دهند. مهم‌ترین تفاوت فیلم در آن است که سانی و سال هرگز موفق به پرواز نمی‌شوند برخلافِ حاج رضا و دوستش.
بعد از ظهر سگی، داستانی اورجینال و مربوط به زندگی ملموس و رئالِ جامعه است. سانی می‌خواهد پولِ تغییر جنسیتِ دوستِ خود لئون را فراهم کند - که به‌دلیل اختلالاتِ جنسی دست به خودکشی زده و کارش به آسایشگاهِ روانی کشیده - و برایِ همین به سرقتِ بانک و در نهایت گروگان‌گیری دست می‌زند. همین ماجرایِ انسانی و رئال در آژانس شیشه‌ای صورتی ایده‌آل، ارزشی و آرمان‌گرایانه به‌خود گرفته است. حاج رضا به آژانس حمله می‌کند تا خرج عمل دوستِ بسیجی خود را فراهم کند.
بیماریِ عباس البته یک واقعیتِ دردناک است اما مسئله از جایی شروع می‌شود که این بیماری به آرمان‌هایی بیمارگونه گره می‌خورد.
باز هم مثل همیشه فرم از غرب اخذ شده و محتوایِ متعفن انقلابی به آن تزریق شده است.

۱۳۸۵ آبان ۶, شنبه

گوشت‌نگری مزمن در اسلام

امین در یادداشتی نسبت به نگرش گوشت‌نگرانه‌ی یک رهبر اسلامی به جنس زن انتقاد کرده و از عذرخواهی او پس از این سخنان نیز استقبال نموده است.
البته اگر واقعاً چنین عذرخواهی صورت پذیرفته باشد من نیز یقیناً از آن استقبال می‌کنم زیرا به هرحال نشان از عقب‌نشینی یک رهبر اسلامی در برابر نفوذِ فرهنگِ غرب دارد.
اما در این باب اولین پرسش آن است که چه چیز در این نوع نگاه و رفتار شیخ الهلالی قابل نقد است؟
آیا باید مسلمان بودن اش را مذمت کنیم یا التزام وی به روایاتِ نبوی را سرزنش نماییم؟
او از منظر پیامبر و کتابِ مقدس دین خود به "زن" نگریسته است.
آیا شیخ در این پایبندی به سنتِ دینی خود مقصر است؟
گویا تنها تقصیر او آن است که نوع ِ مسلمانی‌اش اصیل و أشبه به سیره‌ی "گوشت‌نگر مزمن" پیشوایانِ دین‌اش می‌باشد.
در همین باب و درتعیین ربط و نسبتِ اخلاق و دین برای یادداشتِ حجاب از یاسر میردامادی چنین نگاشتم:
"قاعده‌ی طلائی" در اخلاق اساسا با روح حاکم بر "قرآن" و تمایز غیر قابل انکاری که میان مؤمن و کافر ایجاد می‌کند، سازگار نیست. اگر در بابِ متن مقدس این دین چنین باشد، دیگر "فقه" که جای خود دارد. به‌تعبیری می‌خواهم بگویم شما نمی‌توانید اعتبار یک حکم فقهی را به دلیل تعارض آن با قاعده‌ی طلائی (که اساسا استناد به امری برون‌دینی جهتِ سنجش یک حکم دینی می‌باشد) مردود بشمارید. از این قسم احکام غیر اخلاقی در فقه و از آن مهم‌تر در خودِ قرآن فراوان یافت می‌شود. شما اگر احکام فقهی را به جهل و سوء فهم فقها بتوانید نسبت دهید (که این هم به‌راحتی میسر نیست، زیرا در ورای هر حکم فقهی، استناد به روایت و حدیثی از پیشوایانِ امامیة خودنمایی می‌کند)، دیگر در بابِ احکام قصاص و دیات و تعزیرهای مندرج در "قرآن" که نص صریح می‌باشد، که نمی‌توانید چنین توجیهی را بیان کنید. بله! یک چیز مسلم است و آن اینکه حکمی که از مرزهای انسانیت و اخلاق عبور کند، برای هیچ بنی‌بشری نه تنها الزام‌آور نیست که اخلاقا مجاز به ارتکابِ آن نیستیم. اما تمام حرفِ من در این است که این بی‌اعتباری نزدِ داور اخلاقی را نباید همچنین به‌معنی بی‌اعتباری نزدِ داور الهی قلمداد کنید و از این راه بگویید که شارع نمی‌تواند چنین حکمی کرده باشد و به‌تعبیری به‌نحوی متکلفانه "دین" را در مرزهای "اخلاق" قرار دهید و هر آنچه از این چهارچوبِ اخلاقی بیرون ماند را "غیر دینی" قلمداد کنید. تنها چیزی که خواستم بگویم این بود که "ملاکِ اعتبار" یک حکم یا باور دینی را نزدِ آن دین، نمی‌توان از اخلاق و امور برون‌دینی اخذ نمود و اینگونه "دین" را (که در خصوص ادیانِ ابراهیمی - به‌ویژه یهودیت و اسلام - به‌درستی به "شریعت" تعبیر شده زیرا در فضایِ این ادیان اساسا نگاهِ غالب چنین است که دین‌داری یعنی التزام به یکسری قوانین دینی) به "اخلاق" فرو بکاهید.
سابقاً نیز در ذیل یادداشتی دست و پا کردن شواهدِ دینی برای "مسلمانی مدرنِ عنکبوتی" را ناروا دانستم. (1 و 2)
خوشبختانه در این موردِ مشخص بهتر می‌توان سببِ ناروایی را دریافت.
اگر یک روشنفکر دینی همچون امین عنکبوتی به این شیخ ِ مصری بگوید که در قرآن مثلاً آمده "زن و مرد را از یک ماده آفریدیم" و بلافاصله نتیجه‌های نواندیشانه بگیرد که پس اسلام قائل به برابریِ زن و مرد است، پیشاپیش شکستِ محتوم‌ای را بی‌هیچ تردیدی در برابر خواهد داشت. زیرا شیخ قصه‌ی ما در برابر شاهدِ او، انبوهی از شواهدِ دینی و مخالف با مطلوبِ عنکبوت در آستین دارد - از "برتری دادن ِ فی‌نفسه‌ی مردان بر زنان" تا "احکام دیات و ارث" و "لزوم حجاب در بدن و حتی نحوه‌ی سخن گفتن" - و در این استنادهای خود نیز کاملاً بر حق می‌باشد.
پس راه ِ چاره چیست؟
چگونه به این مسلمانِ راست‌کیش بفهمانیم که این نوع نگاه به "زن" لااقل در این برهه‎ی تاریخی معادل با "بلاهتِ واپس‎گرایانه" است؟
آنچه به‌نظر من می‌رسد آن است که به‌جای فریبکاری و دست و پا کردنِ شواهدِ ضعیف و بی‌ربط برای اثباتِ نگاهِ مدرن به زن از طریق متن زن‌ستیزی چون قرآن، باید به یک مسلمان با استدلالی که خواه‌ناخواه روح ِ غالبِ زمانه‌ی حاضر را نمایندگی می‌کند، بفهمانیم که به‌معنای دقیق کلمه "دین" او - و نه "فهم او از دین" - در نگرش به زن مبتلا به ابزارانگاری و دیدِ جنسیتی می‌باشد و زندگی مسالمت‌آمیز در این دوران یعنی گردن نهادن به روح عصر جدید.
بخش اولِ این پروسه معطوف به اثباتِ حقانیتِ عصر جدید و بخش دوم نوعی دلیل پراگماتیستی و سودانگارانه است که می‌تواند چنین صورت‌بندی گردد:
"اجتماع و سیاست بر اساس ایده‌آل‌های مدرن سامان یافته است. برای زندگی در چنین فضایی باید به آن ایده‌آل‌ها پایبند باشی نه به آرمان‌های دینی خویش."
در هر صورت گدایی کردنِ مشروعیتِ دینی برای اخلاق مدرن و ارزش‌هایِ مدرنیزم از طریق توسل به کتاب و سنت راه به ناکجاآباد می‎‌برد، دقیقاً به این دلیل که از همان کتاب و سنت شواهدی بسیار قوی‌تر در ردِ توسلاتِ ترحم‌انگیز روشنفکرانِ دینی قابل استخراج است و برای همین هم راست‌کیشان به‌حق همیشه در این مصاف برنده‌ی نهایی بوده‌اند.
مسلمانان باید یاد بگیرند که هر چه بیش‌تر از اسلام عقب‌نشینی کنند، زندگی بهتری در پیش رو خواهند داشت.
طبعاً تنها اندک افرادی در این بین نامسلمان می‌گردند و در مقابل عده‌ی کثیری به‌خوبی درخواهند یافت که "مسلمانی" نامی ست بی‌مسمی که البته هیچ لزومی هم ندارد صراحتاً آن را از خود نفی کنند.
نهادینه ساختن نوعی مسلمانی ِ اخته شده و بی‌رنگ و بو - در نسبت با اسلام - بهترین راهِ حل تعارضاتِ مسلمانان با ارزش‌های مدرنِ غربی ست. برای دست یافتن به چنین نتیجه‌ای یقیناً تنها فرهنگ‌پذیر نمودنِ مسلمین از طریق روش‌های برانگیزاننده ثمربخش خواهد بود.
اسلام به خطا رفته است نه مسلمانی.
این پروژه‌ی دین‌ناباورانه که در ذیل "اسلام‌ستیزیِ انسان‌گرا" قرار می‎‌گیرد، در نسبت با پروژه‌ی "تقدیس اسلام و نقدِ مسلمانی" توسطِ روشنفکرانِ دینی، در نظر به‌مراتب صادقانه‌تر بوده و در عمل نیز رخنه‌های شکست‌پذیریِ کم‌تری در بر دارد.

شیوه‌های عنکبوتی در تفسیر

در بابِ شیوه‌ی خودساخته‌ی تفسیریِ عنکبوت از نقدِ دو موردِ نمی‌توان چشم‌پوشی کرد:

اول:
امین در چند مورد و از جمله در بحثِ مفصلی که میانِ من و او در قالبِ چندین نامه در گرفت به‌راحتی آیاتِ ناسازگار با ایده‌های خود را متشابه نامیده و با این حربه شر آن آیات را از سر خود کم نموده است.
اما "متشابهات" در قرآن نه بی‌معنایی آیه را می‌رساند و نه اینکه یک آیه به صرفِ تضاد با یافته‌هایِ عقلی می‌تواند کنار گذاشته شود. (کدام یافته‌های عقلی؟)
متشابهات آیاتی هستند که چند معنی از آنان مستفاد می‌شود اما تعین معنی در آنان دشوار است.
صفتِ متشابه مربوط به آیاتی ست که با دیگر آیاتِ قرآن – محکمات – در تضاد قرار دارند و راهِ رفع این تشابه هم از منظر اسلام یا از طریق همان محکمات است (به‌عنوانِ مثال "إلی ربها ناظرة" متشابه است که با آیه‌ی محکم "لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار" معنایِ "قابل رؤیت بودن الله" از آن نفی می‌گردد) و یا از طریق رجوع به "راسخانِ در علم" که به پیشوایانِ اسلام ارجاع داده شده است.
و اما اینکه گفته شده اگر معنایِ یک آیه با مسلماتِ انکارناپذیر عقلی در تضاد افتد باید به تأویل آن دست زد، نه ربطی به دوگانه‌ی محکم – متشابه دارد (چه این تأویل در محکماتِ قرآن هم راه دارد) و نه می‌توان از آن برایِ منسوخ ساختن آیاتِ متضاد با ارزش‌های مدرن بهره برد.
محکم و متشابه در قرآن دایرمدار سلیقه‌ی شخصی و برداشت‌های فردی از آیات نیست بلکه دارای تعریف، ضابطه و معیار مشخص در علم تفسیر می‌باشد.
مضحک‌تر از این شیوه‌ای نیست که کسی "اخلاق مدرن" را مسلم عقلی بگیرد و سپس مدعی شود که خودِ اسلام، آیاتِ خود را در این باب در معرض نسخ یا بایگانی قرار داده است.
به‌واقع اگر ارزش‌هایِ مدرنیزم از منظر اسلام – و نه از دیدِ امین عنکبوتی – مسلم عقلی باشد و بتوان آیاتِ معارض با آن را کنار گذاشت، از قرآنِ محمدبن‌عبدالله چیزی باقی نخواهد ماند.
با این نوع نگاه به متشابهات، اسلام دچار "خود-ویرانگری" می‌باشد و لاجرم باید بپذیریم که این دین با دستِ خود حکم به نابودیِ خویش داده است!

دوم:
عنکبوت مدعی می‌شود که تحدی یعنی این متن تمدن آفریده و تابه‌حال متن دیگری چنین نبوده است:
1. تحدیِ قرآن هیچ ارتباطی به "تمدن‌ساز" بودنِ آن ندارد. انکار نمی‌کنم که این یک نگاهِ نو به ماجرای تحدی ست اما مشکل‌اش آن است که با متن مقدس و شأنِ نزول (Context) مربوط به آیاتِ تحدی هیچ نسبت‌ای ندارد.
2. بر فرض که تمدنِ اسلامی در برهه‌ای از تاریخ – قرونِ هفتم و هشتم - تحقق یافته چه کسی گفته ظهور این تمدن بر پایه‌ی عمل به دستوراتِ اسلامی بوده است؟
اتفاقاً کاملاً برعکس است:
مسلمین اگر در آن دوره - که عصر زرین فرهنگِ اسلامی نامیده‌اند - در هنرهایی چون شعر، نگارگری یا فلسفه رشد داشته‌اند دقیقاً به‌قیمتِ عدول از دستوراتِ دینی مبنی بر نهی از این هنرها و معارف، به آن دست پیدا کرده‌اند.
یعنی بخشی از مهم‌ترین پیشرفت‌های علمی و فرهنگی مسلمانان در قرن هفتم به‌قیمتِ عدول از کتابِ مقدس و دستوراتِ دینی پدید آمد.

۱۳۸۵ آبان ۴, پنجشنبه

سگ‌شناسی

تفاوتِ سگِ گوته و سگِ بولگاکف، تنها در آن است که اولی با وردهایِ جادوگرانه سربرآورد و دومی با سرپنجه‌ی علم پزشکی.
اما هر دو در شرارت و ویرانگری از یک تبار هستند.

فواره‌های سکسی

تا به‌حال به دیدِ جنسی به فواره‌ها نگاه نکرده بودم. اما امروز که از ونک به‌سمتِ خیابانِ ولیعصر می‌رفتم دیدم که دختری تنها کنار یک فواره ایستاده و به آن نگاه می‌کند. احتمالاً اگر آن دختر آنجا نبود فواره‌ها هرگز سکسی جلوه نمی‌کردند، اما ترکیبِ این دو تصویر کاملاً سکسی از آب در آمد.
فواره با فشار هر چه تمام‌تر آب را به‌سمتِ بالا می‌پاشید و دختری به این صحنه زل زده بود.
نمی‌دانم آیا دختر هم همان را در فواره می‌دید که من دیدم؟

۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

سکولاریزم شکلاتی


در شکلات، جسارت و مهرورزیِ زنی به‌تصویر کشیده می‌شود که در برابر راست‌کیشی مردمانِ دهکده یک تنه قد علم کرده و بدونِ هیچ پرده‌پوشی به مسؤولِ کلیسا که کنجکاوانه به مغازه‌ی این تازه وارد پا گذاشته، می‌گوید او با اینکه یک دختر دارد هرگز ازدواج نکرده است.
شکلات‌هایِ وسوسه‌انگیز این زن، سفیرانِ ناسوتی هستند که دست‌اندازیِ عالم بالا را در زندگی انسانی هدف گرفته‌اند.
زن گاه از ناملایمات و سخنانِ مسؤولِ کلیسا به تنگ می‌آید که در حضور دیگران او را یک ناباور به مسیح و فرزندش را نامشروع نامیده است. اما سرانجام سرسختی این زن در بی‌اعتنایی به ایام روزه‌ی مسیحی به‌وسیله‌ی فروش شکلات‌هایِ وسوسه‌انگیزش و برگزاریِ فستیوالِ شکلات دقیقاً هم‌زمان با عیدِ پاک، به پیروزیِ او بر تعصب‌هایِ دینی دهکده ختم می‌شود.
صحنه‌ای فراموش‌ناشدنی ست وقتی که مسؤولِ کلیسا روز عیدِ پاک در ویترین مغازه در حالی به خواب رفته باشد که شبِ قبل آن با انبوهی از شکلات‌هایِ رنگارنگ هم‌بستریِ نامشروع داشته است.
بی‌مدارایی و تحمیل مناسکِ دینی بر مناسباتِ اجتماعی به‌فرجام جایِ خود را به مدارا و پذیرش قواعدِ زندگی عرفی می‌دهد.

پ.ن:
نتیجه‌ی روشنفکریِ وطنی محافظه‌کار: شکلات را فراموش کن! خریّت ماندنی ست.
پ.ن.ن:
تمپلیتِ مخلوق در فایرفاکس مشکل جدی داشت. خطوط بر روی هم آوار می‌شدند به‌گونه‌ای که گمان می‌کردی به طویله‌ای از کلمات پا گذاشته‌ای. امین عنکبوتی زحمتِ اصلاح تمپلیتِ وامانده‌ی این وبلاگ را متقبل شد. البته سابقاً نیز نازلی دختِ آیدین برخی از مشکلاتِ آن را برطرف ساخته بود. همین جا از هر دو دوستِ عزیزم سپاس‌گزاری می‌کنم!

۱۳۸۵ مهر ۲۹, شنبه

Theology within Sex

one day I saw a porn movie in group sex range. one woman fucked by three men and naturally wailed and said something like this:
oh!
oh my god!
oh my god!
oh my god!
oh my fucking god!
then because of the last sentence, I choosed a nickname for this woman:
THE GREAT NASTY THEOLOGIAN

۱۳۸۵ مهر ۲۶, چهارشنبه

My Holy Mary

تو رفتی و من تنها ماندم.
شیفتگی در من منجمد شد،
و تا پایانِ عصر یخبندان باقی خواهد ماند.
شیفتگی یعنی عشق.
برایِ من شیفتگی یعنی عشق.
تو رفتی و خنده‌هایِ ویرانگرت را جا گذاشتی،
و سرمایِ دستان‌ت را،
و چشمانِ معصومانه‌ات را،
و آن صدایِ یگانه را،
و من را.
در این یک هفته من پر از امید بودم،
و الان لبریز از حسرت هستم،
و فردا تنها خاطره‌ی خنده‌هایت باقی خواهد ماند.
وقتی از شوپنهاور می‌گفتی من در تو غرق گشته بودم،
و تنها چیزی که نمی‌شنیدم همان حرف‌ها بود و اسم نحس شوپنهاور.
پس شوپنهاور و فروید را نیز با خود ببر!
اما کمپلکس رابطه‌ی پایدار در من باقی خواهد ماند.
مرسی!

۱۳۸۵ مهر ۲۵, سه‌شنبه

نتایج پیوند مغز

غده‌ی هیپوفیز کلنگ کلنگوویچ شاریکوف به‌طرز معجزه‌آسایی احساساتِ نوع‌دوستانه را در او بیدار نموده است.
بررسی‌هایِ پزشکی نشان داده که شاریکوف عاداتِ زندگی سابق خود را با خواندنِ کتبی که رفیق اشووندر در اختیارش قرار داده ناخودآگاه شبیه‌سازی نموده است.
به‌عنوانِ نمونه او هنوز هم نسبت به بویِ سوسیس گندیده شیفتگی خاصی دارد و یکبار که همراهِ پرستار به قدم‌زنی در پیاده‌رو مشغول بود با دیدنِ سوپوری که سوسیس‌هایِ گندیده را جمع‌آوری کرده و در زباله می‌ریخت ناگهان به‌طرزی مشمئزکننده فریاد کشید:
"سوپورهای پَست هرگز از زمره‌ی پرولتارها به‌حساب نمی‌آیند"!
در نمونه‌ی دیگر مذکور در پرونده‌ی پزشکی شاریک، او تجمع خود و همجنسان‌اش از محله‌هایِ سراسر مسکو در به اشتراک گذاشتن تجربه‌هایِ ولگردی در زباله‌هایِ شهر را در طی چهل و هشت ساعتِ گذشته با تکرار سرسام‌آور و پیاپی انترناسیونالیزم پرولتاریایی بازتولید نموده است.
طبق گزارشاتِ پزشکی، اولین کلمه و ترکیب‌هایی که بر زبان آورده چنین است:

"مادر قحبه!"

"بورژوایِ غارتگر"

"گم شوید!"

"وطن‌پرستانِ ابله!"

"به تخمم!"

"پرولتارهایِ شریف"

"جلق می‌زنم"

پ.ن:
1. به‌مدتِ یک روز وبلاگ برایِ همگان قابل دسترس خواهد بود تا دوستِ عزیز کاوه کلنگی در بازنشر نوشته‌هایم آنهم با آن فونتِ بدترکیب متحمل رنج و زحمت نگردد.
2. در بابِ بحثِ درگرفته پیرامونِ سقراط، این یادداشتِ محمد نیز به‌واقع خواندنی ست:
لیوتار به مکتبِ فرانکفورت می‌پیوندد +

انسانیت به‌سبک روحانی مبارز عرب

اینکه سید حسن نصرالله در زمانی که مردم لبنان و کودکانِ بی‌گناه کرور کرور کشته می‌شوند در حالی تصاویرش از رسانه‌هایِ ج.ا.ا پخش می‌گردد که با افتخار می‌گوید اسرائیل حتی یک پایگاهِ حزب الله را هم نتوانسته هدف قرار دهد، هیچ تعجبی ندارد.
اساساً برایِ حسن نصرالله همچون سایر کوتوله‌هایِ بنیادگرا این مهم نیست که هزاران انسان به‌خاطر او کشته شوند، تنها چیزی که اهمیت دارد برنده شدن در نبردی ست که تنها بازندگان‌اش مردم لبنان هستند.

۱۳۸۵ مهر ۲۴, دوشنبه

مارکسیست دوپاره

کاوه کلنگی گمان می‌کند که هر کس سابقه‌ی حضور در درونِ سنتِ دینی را داشته است، با عباراتی چون "چس‌ناله‌هایِ یک آخوندِ سابق" از این گذشته‌ی او می‌توان به‌عنوانِ حربه‌ای برایِ لجن‌مال کردن‌اش بهره برد.
اما دست بر قضا اگر به ستیزهایِ فحشناک و سطحی کلنگ بر اسلام نظری بیندازیم، آنوقت به تفاوتِ او با کسی چون مهدی خلجی پی خواهیم برد.
کلنگ یک مارکسیستِ اسلام‌زده و در عین حال اسلام‌ستیز است.
این حالاتِ اسکیزوفرنیک را در واکنش‌هایِ او نسبت به نقدِ تاریخ اسلام و پیشوایانِ آن می‌توان سراغ گرفت در حالی که هم‌زمان خودش از کاریکاتورهایِ محمد اظهار خشنودی می‌کند و به اسلام‌گراها نسبتِ پرروئی و فرصت‌طلبی می‌دهد.
خلجی اما از آنجا که به‌طور ملموس و عینی در فضایِ پارادایم سنتِ اسلامی تنفس کرده و با متونِ دینی و روح حاکم بر آن زیست نموده، با بصیرتی که از قد و قامتِ امثالِ کاوه کلنگی بسی بالاتر است به نقدِ روشن‌بینانه‌ی اسلام و سنتِ آن دست می‌یازد.
تاریخ اندیشه نشان داده که تنها کسانی توانسته‌اند یک پارادایم و سنتِ فکری را براندازند یا در آن حک و اصلاح به‌عمل آورند که خود زمانی در فضایِ آن پارادایم و سنت تنفس کرده و با تمام وجود آن را درک کرده باشند.
تنها فرزندانِ یک سنت اند که می‌توانند پاشنه‌ی آشیل آن سنت را هدفِ نقدهایِ خود قرار دهند نه کسانی که از فوئرباخ و کامو شروع کرده‌اند آنهم تنها در حدِ نوشتن یک پُستِ وبلاگی و بس.
کلنگ در بابِ نقدِ اسلام "کور مطلق" است.
از همین منظر اظهار خشنودی ِ او از بسته شدنِ کتابچه‌ی خلجی کاملاً قابل درک است.
به‌هرحال، تنها در جایی که امثالِ خلجی نباشند، کوتوله‌هایی چون کاوه می‌توانند یاوه‌هایِ متدینانه‌ی خود را به‌عنوانِ نقدِ دین به خوردِ دیگران بدهند.
پ.ن:
1. کاوه در وبلاگِ خود به شیوه‌ی معهودِ کلنگی و موردِ تخصص خویش به این یادداشت پاسخ داده است.
2. متاسفانه بخشی از آرشیو کلنگ نابود گشته و به‌همین علت امکانِ دسترسی و لینک دادن به آنها در این یادداشت میسر نگردید.

زمانه‌ی مدرن

«... به شهادت تاريخ و تئولوژي، خشونت ، ذاتيِ آن اديان ابراهيمي است که هنوز در آن‌ها رفورم صورت نگرفته است. آنها جهان‌گستر و قدرت‌مدارند تا زمانی که در آستانه‌ی عصر جديد قرار گيرند. يهوديت و مسيحيت نيز برخوردار از اين خشونت بوده‌اند اما در قرن‌های اخير به‌دنبال انکشاف مُدرنيّت و سکولاريسم در غرب، از خشونتِ ديني فاصله گرفته‌اند.» +

چرخش‌های خوشه‌نشین

«مصباح و ازغدی کاملاً درست می‌گویند، صحبت از اسلامِ نسبی و قابلِ قبض و بسط چیزی جز انکارِ اسلام و حقانیت‌اش نیست.»

گمان نکنید که این جمله را من نوشته‌ام، این جمله را امیدِ میلانی در نهایتِ پرت و پلاگویی نگاشته است.
یعنی همان کسی که آسمان و ریسمان به‌هم می‌بافت تا بگوید حقیقتِ اسلام نسبی است و سرشتِ تاریخی دارد و نمی‌توان از دیدِ انتزاعی و کلی به آن نگریست و لذا به نقدش پرداخت، حالا بنا به مصلحت حاضر شده چیزی بنویسد در حکم ردیه بر تمام گفته‌های پیشین خود.
بحث با رفیق اشووندر ثمر ندارد چه هدفِ او از بحث صرفا همان بحث کردن بوده و از آنجا که تمام تلاشش چیزی جز پیروزیِ ظاهری در برابر دیگری نیست، در بحث حاضر می‌شود به هر سفسطه، شعبده‌بازی و مبهم‌بافی تن دهد تا آنجا که مزورانه صد و هشتاد درجه نیز در موضع خود تجدیدنظر کند و بر اساس همان منطق دروغین و کلاه‌بردارانه که به دیگری نسبت می‌داد حتی به سنگر طرفِ مقابل نیز پناه ببرد.
در خوش‌بینانه‌ترین حالت باید گفت که آشفته‌اندیشی، بافتن‌هایِ شبهِ پست‌مدرنیستی و البته سطحی نتیجه‌اش نیز جز این نخواهد بود که مرز باورهای متضاد با یکدیگر را به هم بیامیزی و هر دو را در موقعیت‌های مختلف بر زبان آوری.
پارتنر جنابِ میلانی که نسبت به تفسیرهایِ اینچنینی از اسلام سخت بر می‌آشفت و دهن‌دریدِگی می‌نمود در برابر این یادداشتِ همکارش سکوت پیشه کرد و جز مقادیری آه و ناله از نفهمی و عجز خود واکنش دیگری نشان نداد.
باج‌دادن‌هایِ این دوقلوی افسانه‌ای به یکدیگر به‌واقع جذاب و دیدنی است.

۱۳۸۵ مهر ۲۱, جمعه

اعتیاد سقراطی

از فرازهایِ پایانی رساله‌ی "آپولوژی"، به‌روشنی پیداست که سقراط حتی در حین محاکمه نیز تنها به این دل‌خوش بود که جهانی دیگر وجود دارد و او می‌تواند در آنجا نیز به دیالکتیکِ سادیستی خود پرداخته، همچنان به نقش "خرمگس" ادامه داده و با امثالِ اورفئوس و موسایوس و هسیودوس و هومر و دیگران پرسش‌هایِ مردم‌آزارانه‌ی خویش را از سر بگیرد تا برایش معلوم گردد کدام‌یک به‌راستی داناست و کدام به‌غلط خود را دانا می‌پندارد!
از قدیم گفته‌اند "ترکِ عادت موجبِ مرض است"، خصوصاً اگر از به‌تناقض کشاندنِ دیگران و آزار دادنِ‌شان با توهم اینکه از جانبِ سروش دلفی ماموریتی الهی بر این کار داری، لذت ببری و سقراط هم صریحاً به لذت‌بخش بودنِ این کار اعتراف کرده است.