کاوه کلنگی گمان میکند که هر کس سابقهی حضور در درونِ سنتِ دینی را داشته است، با عباراتی چون "چسنالههایِ یک آخوندِ سابق" از این گذشتهی او میتوان بهعنوانِ حربهای برایِ لجنمال کردناش بهره برد.
اما دست بر قضا اگر به ستیزهایِ فحشناک و سطحی کلنگ بر اسلام نظری بیندازیم، آنوقت به تفاوتِ او با کسی چون مهدی خلجی پی خواهیم برد.
کلنگ یک مارکسیستِ اسلامزده و در عین حال اسلامستیز است.
این حالاتِ اسکیزوفرنیک را در واکنشهایِ او نسبت به نقدِ تاریخ اسلام و پیشوایانِ آن میتوان سراغ گرفت در حالی که همزمان خودش از کاریکاتورهایِ محمد اظهار خشنودی میکند و به اسلامگراها نسبتِ پرروئی و فرصتطلبی میدهد.
خلجی اما از آنجا که بهطور ملموس و عینی در فضایِ پارادایم سنتِ اسلامی تنفس کرده و با متونِ دینی و روح حاکم بر آن زیست نموده، با بصیرتی که از قد و قامتِ امثالِ کاوه کلنگی بسی بالاتر است به نقدِ روشنبینانهی اسلام و سنتِ آن دست مییازد.
تاریخ اندیشه نشان داده که تنها کسانی توانستهاند یک پارادایم و سنتِ فکری را براندازند یا در آن حک و اصلاح بهعمل آورند که خود زمانی در فضایِ آن پارادایم و سنت تنفس کرده و با تمام وجود آن را درک کرده باشند.
تنها فرزندانِ یک سنت اند که میتوانند پاشنهی آشیل آن سنت را هدفِ نقدهایِ خود قرار دهند نه کسانی که از فوئرباخ و کامو شروع کردهاند آنهم تنها در حدِ نوشتن یک پُستِ وبلاگی و بس.
کلنگ در بابِ نقدِ اسلام "کور مطلق" است.
از همین منظر اظهار خشنودی ِ او از بسته شدنِ کتابچهی خلجی کاملاً قابل درک است.
بههرحال، تنها در جایی که امثالِ خلجی نباشند، کوتولههایی چون کاوه میتوانند یاوههایِ متدینانهی خود را بهعنوانِ نقدِ دین به خوردِ دیگران بدهند.
پ.ن:
1. کاوه در وبلاگِ خود به شیوهی معهودِ کلنگی و موردِ تخصص خویش به این یادداشت پاسخ داده است.
2. متاسفانه بخشی از آرشیو کلنگ نابود گشته و بههمین علت امکانِ دسترسی و لینک دادن به آنها در این یادداشت میسر نگردید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر