تو رفتی و من تنها ماندم.
شیفتگی در من منجمد شد،
و تا پایانِ عصر یخبندان باقی خواهد ماند.
شیفتگی یعنی عشق.
برایِ من شیفتگی یعنی عشق.
تو رفتی و خندههایِ ویرانگرت را جا گذاشتی،
و سرمایِ دستانت را،
و چشمانِ معصومانهات را،
و آن صدایِ یگانه را،
و من را.
در این یک هفته من پر از امید بودم،
و الان لبریز از حسرت هستم،
و فردا تنها خاطرهی خندههایت باقی خواهد ماند.
وقتی از شوپنهاور میگفتی من در تو غرق گشته بودم،
و تنها چیزی که نمیشنیدم همان حرفها بود و اسم نحس شوپنهاور.
پس شوپنهاور و فروید را نیز با خود ببر!
اما کمپلکس رابطهی پایدار در من باقی خواهد ماند.
مرسی!
مخلوق عزيز، در فايرفاکس حروف نوشتهها بدجور در هم فرو میروند.
پاسخحذفببخشيد برای شعر کامنت گذاشتم!
عشق رو فقط میشه احساس کرد نه میشه درکش کرد نه توضیح داد نه اینکه انتظار داشت کسی اونو بفهمه.
پاسخحذف