امین در یادداشتی نسبت به نگرش گوشتنگرانهی یک رهبر اسلامی به جنس زن انتقاد کرده و از عذرخواهی او پس از این سخنان نیز استقبال نموده است.
البته اگر واقعاً چنین عذرخواهی صورت پذیرفته باشد من نیز یقیناً از آن استقبال میکنم زیرا به هرحال نشان از عقبنشینی یک رهبر اسلامی در برابر نفوذِ فرهنگِ غرب دارد.
اما در این باب اولین پرسش آن است که چه چیز در این نوع نگاه و رفتار شیخ الهلالی قابل نقد است؟
آیا باید مسلمان بودن اش را مذمت کنیم یا التزام وی به روایاتِ نبوی را سرزنش نماییم؟
او از منظر پیامبر و کتابِ مقدس دین خود به "زن" نگریسته است.
آیا شیخ در این پایبندی به سنتِ دینی خود مقصر است؟
گویا تنها تقصیر او آن است که نوع ِ مسلمانیاش اصیل و أشبه به سیرهی "گوشتنگر مزمن" پیشوایانِ دیناش میباشد.
در همین باب و درتعیین ربط و نسبتِ اخلاق و دین برای یادداشتِ حجاب از یاسر میردامادی چنین نگاشتم:
"قاعدهی طلائی" در اخلاق اساسا با روح حاکم بر "قرآن" و تمایز غیر قابل انکاری که میان مؤمن و کافر ایجاد میکند، سازگار نیست. اگر در بابِ متن مقدس این دین چنین باشد، دیگر "فقه" که جای خود دارد. بهتعبیری میخواهم بگویم شما نمیتوانید اعتبار یک حکم فقهی را به دلیل تعارض آن با قاعدهی طلائی (که اساسا استناد به امری بروندینی جهتِ سنجش یک حکم دینی میباشد) مردود بشمارید. از این قسم احکام غیر اخلاقی در فقه و از آن مهمتر در خودِ قرآن فراوان یافت میشود. شما اگر احکام فقهی را به جهل و سوء فهم فقها بتوانید نسبت دهید (که این هم بهراحتی میسر نیست، زیرا در ورای هر حکم فقهی، استناد به روایت و حدیثی از پیشوایانِ امامیة خودنمایی میکند)، دیگر در بابِ احکام قصاص و دیات و تعزیرهای مندرج در "قرآن" که نص صریح میباشد، که نمیتوانید چنین توجیهی را بیان کنید. بله! یک چیز مسلم است و آن اینکه حکمی که از مرزهای انسانیت و اخلاق عبور کند، برای هیچ بنیبشری نه تنها الزامآور نیست که اخلاقا مجاز به ارتکابِ آن نیستیم. اما تمام حرفِ من در این است که این بیاعتباری نزدِ داور اخلاقی را نباید همچنین بهمعنی بیاعتباری نزدِ داور الهی قلمداد کنید و از این راه بگویید که شارع نمیتواند چنین حکمی کرده باشد و بهتعبیری بهنحوی متکلفانه "دین" را در مرزهای "اخلاق" قرار دهید و هر آنچه از این چهارچوبِ اخلاقی بیرون ماند را "غیر دینی" قلمداد کنید. تنها چیزی که خواستم بگویم این بود که "ملاکِ اعتبار" یک حکم یا باور دینی را نزدِ آن دین، نمیتوان از اخلاق و امور بروندینی اخذ نمود و اینگونه "دین" را (که در خصوص ادیانِ ابراهیمی - بهویژه یهودیت و اسلام - بهدرستی به "شریعت" تعبیر شده زیرا در فضایِ این ادیان اساسا نگاهِ غالب چنین است که دینداری یعنی التزام به یکسری قوانین دینی) به "اخلاق" فرو بکاهید.
سابقاً نیز در ذیل یادداشتی دست و پا کردن شواهدِ دینی برای "مسلمانی مدرنِ عنکبوتی" را ناروا دانستم. (1 و 2)
خوشبختانه در این موردِ مشخص بهتر میتوان سببِ ناروایی را دریافت.
اگر یک روشنفکر دینی همچون امین عنکبوتی به این شیخ ِ مصری بگوید که در قرآن مثلاً آمده "زن و مرد را از یک ماده آفریدیم" و بلافاصله نتیجههای نواندیشانه بگیرد که پس اسلام قائل به برابریِ زن و مرد است، پیشاپیش شکستِ محتومای را بیهیچ تردیدی در برابر خواهد داشت. زیرا شیخ قصهی ما در برابر شاهدِ او، انبوهی از شواهدِ دینی و مخالف با مطلوبِ عنکبوت در آستین دارد - از "برتری دادن ِ فینفسهی مردان بر زنان" تا "احکام دیات و ارث" و "لزوم حجاب در بدن و حتی نحوهی سخن گفتن" - و در این استنادهای خود نیز کاملاً بر حق میباشد.
پس راه ِ چاره چیست؟
چگونه به این مسلمانِ راستکیش بفهمانیم که این نوع نگاه به "زن" لااقل در این برههی تاریخی معادل با "بلاهتِ واپسگرایانه" است؟
آنچه بهنظر من میرسد آن است که بهجای فریبکاری و دست و پا کردنِ شواهدِ ضعیف و بیربط برای اثباتِ نگاهِ مدرن به زن از طریق متن زنستیزی چون قرآن، باید به یک مسلمان با استدلالی که خواهناخواه روح ِ غالبِ زمانهی حاضر را نمایندگی میکند، بفهمانیم که بهمعنای دقیق کلمه "دین" او - و نه "فهم او از دین" - در نگرش به زن مبتلا به ابزارانگاری و دیدِ جنسیتی میباشد و زندگی مسالمتآمیز در این دوران یعنی گردن نهادن به روح عصر جدید.
بخش اولِ این پروسه معطوف به اثباتِ حقانیتِ عصر جدید و بخش دوم نوعی دلیل پراگماتیستی و سودانگارانه است که میتواند چنین صورتبندی گردد:
"اجتماع و سیاست بر اساس ایدهآلهای مدرن سامان یافته است. برای زندگی در چنین فضایی باید به آن ایدهآلها پایبند باشی نه به آرمانهای دینی خویش."
در هر صورت گدایی کردنِ مشروعیتِ دینی برای اخلاق مدرن و ارزشهایِ مدرنیزم از طریق توسل به کتاب و سنت راه به ناکجاآباد میبرد، دقیقاً به این دلیل که از همان کتاب و سنت شواهدی بسیار قویتر در ردِ توسلاتِ ترحمانگیز روشنفکرانِ دینی قابل استخراج است و برای همین هم راستکیشان بهحق همیشه در این مصاف برندهی نهایی بودهاند.
مسلمانان باید یاد بگیرند که هر چه بیشتر از اسلام عقبنشینی کنند، زندگی بهتری در پیش رو خواهند داشت.
طبعاً تنها اندک افرادی در این بین نامسلمان میگردند و در مقابل عدهی کثیری بهخوبی درخواهند یافت که "مسلمانی" نامی ست بیمسمی که البته هیچ لزومی هم ندارد صراحتاً آن را از خود نفی کنند.
نهادینه ساختن نوعی مسلمانی ِ اخته شده و بیرنگ و بو - در نسبت با اسلام - بهترین راهِ حل تعارضاتِ مسلمانان با ارزشهای مدرنِ غربی ست. برای دست یافتن به چنین نتیجهای یقیناً تنها فرهنگپذیر نمودنِ مسلمین از طریق روشهای برانگیزاننده ثمربخش خواهد بود.
اسلام به خطا رفته است نه مسلمانی.
این پروژهی دینناباورانه که در ذیل "اسلامستیزیِ انسانگرا" قرار میگیرد، در نسبت با پروژهی "تقدیس اسلام و نقدِ مسلمانی" توسطِ روشنفکرانِ دینی، در نظر بهمراتب صادقانهتر بوده و در عمل نیز رخنههای شکستپذیریِ کمتری در بر دارد.
مخلوق عزيز، مسلماً من هم با «گدایی کردنِ مشروعیتِ دینی برای اخلاق مدرن و ارزشهایِ مدرنیزم از طریق توسل به کتاب و سنت» مخالفام، و آشکارا در اين نوشته اين مخالفت را نوشتهام:
پاسخحذفشيوهی فقيهانهی «کشيدن ارزشهای اخلاقی از دل قرآن و سنت» به نظر من کار بيهودهای است چون هنوز داوری بنيادی عقل را نمیپذيرد و به نقل متوسل میشود. بر خلاف چنين شيوهای و البته بر خلاف پست مدرنها، به نظر من چنين ارزشهای اخلاقی خارج از هر دين و سنت و تمدنی وجود دارند، ارزشهايی که فراگير و «انسانی» هستند و برای مثال در اعلاميهی جهانی حقوق بشر مدون شدهاند. (بند دوم پاسخ من به فتوای محمد).
بحث دين و فهم دين هم در مقال من نبوده و مقولهای است مربوط به دکتر سروش، آن هم در مراحل اوليهی کارش.
بقيهی بحث شما هم بيشتر يک اصرار بر سر يک تعريف است. شما اصرار داريد که تعريف خودتان از لغت «اسلام» و «دين» را صادقانه و تعريف ديگران را رياکارانه بناميد. کسی که مدعی تجربهی مسلمانی است میتواند بگويد به چه تعريفی از اسلام دلبسته شدهاست و کسی که مدعی اسلامستيزی است هم حق دارد بگويد که با چه تعريفی از اسلام در ستيز است، اما اين نامگذاریها چه اهميتی دارند؟ مهم اين است که شکل عملی يک اعتقاد که در تعارض با اخلاق است نقد شود، و لزوماً هم نبايد اين نقد تاريخی باشد.
و چه اهميتی دارد که ريشهی تاريخی يک تفکر امروزی چه بوده؟ اگر من زنستيزی در جوامع مسلمان را نقد کنم، و استناد به آيات و سنن را در اين راه اصولاً نپذيرم (چرا که از ابتدا با وجدان اخلاقی زمانه ناسازگار است) چه رياکاری و رفتار غيراصولی در اين نوع استدلال هست؟
ادعای صادقانهتر بودن، و رخنههای شکستپذير کمتر داشتن هم از آن ادعاهاست! چه معياری برای سنجش صداقت گذاشتهايد؟ من در مقال (argument) خودم ذرهای رياکاری و بیصداقتی نمیبينم و اصولاً اين پيشداوری دائمی شما نسبت به چيزی که «نوگرايی دينی» ناميدهايد و اصرار داريد مرا هم در اين طبقه بگنجانيد، چندان به گفتوگو کمکی نمیکند.
امین عزیز!
پاسخحذفاول:
شما با دست و پا کردنِ مشروعیتِ دینی برای ارزشهایِ مدرن مخالف هستید اما در عین حال در مقابل حریفِ خود مکرر مرتکبِ چنین استنادهایی می شوید و یکبار نیز صریحاً در جوابِ من گفتید که وقتی طرفِ مقابل برایِ خود از قرآن حجت می آورد من هم به شیوه ی مقابله بمثل مجبورم از قرآن برایِ خودم شاهد درست کنم.
اما تمام سخن من در این یادداشت در نقدِ همین توسل جستن های بی ثمر به کتاب و سنت بود و نیز خطرهایی که چنین رویکردی در پی می آورد.
ببین دوستِ عزیز!
من می پذیرم که تو شخصاً مبنایی مستقل از دین برایِ زیستِ اخلاقی خود داری اما همین تمسک هایِ شگفت آور تو به آیاتِ قرآن که در مقام جدال با حریف مرتکبِ آن می شوی نیز علی القاعده حاکی از اعتقادِ تو به صحتِ چنین استنادهایی ست و من نیز در این یادداشت جز در صددِ زیر سؤال بردنِ درستی این قبیل شاهد سازی ها نبودم.
دوم:
بحثِ دین و فهم دین قدمت ای بمراتب بیشتر از زمانِ حاضر و عمر امثالِ عبدالکریم سروش دارد بل که می توان رگه های چنین جدال ای را از همان سده های اولیه ی حیاتِ اسلام سراغ گرفت.
وقتی شما دائم به "مسلمانی راست کیشانه" حمله می بری و سعی در ارائه ی تصویری انسان مدار و اخلاق گرا از اسلام داری بمعنی آن است که به تفکیکِ "دین" و "فهم دین" به هدفِ تطهیر دین باور داری.
نوشته های شما در بابِ اسلام و مسلمانی بر پایه ی چنین تفکیک ای بنا نهاده شده و اینجا دیگر سروش این را طرح کرده باشد یا غیر سروش هیچ ربطی به بحثِ ما ندارد.
سوم:
من مدعی این نیستم که صرفِ برداشتِ من از اسلام صادقانه است بلکه در تمام این نوشتار برداشتِ ارتدوکس از اسلام را صادقانه تر و نزدیک تر به روح حاکم بر آموزه هایِ اسلامی دانسته ام.
بنابراین بحثِ برداشتِ دلبخواهی من از اسلام نیست بلکه بحثِ یک برداشتِ ریشه دار از اسلام مطرح است.
چهارم:
البته صرفِ تسمیه اهمیت ای ندارد اما مشکل از آنجا آغاز می شود که این تسمیه های متفاوت حاویِ معنی و محتوایِ متفاوت ای هستند و این البته اهمیتِ بسیار دارد.
این سخن شما مثل آن است که بگویید ما از "خداوند" بحث می کنیم و در این میان تسمیه ی خداوند به مسیح، الله، یهوه، ویشنو، خدایِ هندو یا خدایِ بودا چه تفاوت و اهمیت ای دارد؟!
اما مسئله ی مهم جز این نیست که اینجا در واقع دیگر ما با لفظِ مشترک ای به نام "خداوند" روبرو هستیم چون حقیقتاً هر یک از این الفاظ از خدایی متفاوت از دیگری خبر می دهد.
پنجم:
یقیناً مهم است که شکل عملی یک اعتقاد که در تناقض با اخلاق است نقد شود، اما تمام تلاش من در این نوشته و بحثهایِ سابق ام با شما در آن بود که نشان دهم بهترین و صادقانه ترین راهی که می توان از طریق آن چنین نتایج هولناکِ یک اعتقاد را نقد و اصلاح کنیم جز این نیست که به ریشه هایی بازگردیم که چنین باورهای زندگی ستیزی از آن ریشه ها مدام تغذیه می شوند و نیرو می گیرند. و خواستم به شما نشان دهم که تطهیر سرچشمه هایِ این اعتقادات جز حقیقت ستیزیِ مصلحت اندیشانه و بی ثمر چیز دیگری نیست. سرچشمه ها باید بی رحمانه نقد گردند و ارتباطِ مسلمانی با سرچشمه ی اسلامی اش قطع گردد و الا متاسفانه سموم موجود در این سرچشمه آنقدر زیاد هست که همچنان این رفتارهایِ غیر انسانی را تغدیه کرده و پشتیبان باشد و در این بین بزرگنمایی اندک زلالی موجود در این سرچشمه تنها به تقویتِ همان سیاهی ها و زهرها می انجامد.
برخلاف تمثیل عام در موردِ نسبتِ دین و تاریخ دین که گویند سرچشمه (دین) پاک بوده و به مرور دچار آلودگی (در مسیر تاریخ دین) گردیده است، از نظر من در این مورد سرچشمه خود یگانه عامل آلودگی بوده و برایِ نجاتِ تشنگان باید اساساً از این منشاء دل کنده و یک آلترناتیو دیگر بجایِ آن قرار دهیم ولو که همچنان عناوین اسلامی و مسلمان باقی بماند و البته در اینجا اسم بدونِ محتوی/مسمی اهمیت ای ندارد.
پس دغدغه ی من و شما مشترک است و لزوم تاریخی بودنِ اصلاح این معضل نیز جز پاسداشتِ حقیقت و ثمربخش تر بودنِ آن نمی باشد.
ششم:
نقدِ زن ستیزیِ جوامع مسلمان نیز دغدغه ی هر دوی ما هست.
اما نپذیرفتن استناد به آیات و سنن برایِ توجیهِ این زن ستیزی دو معنی دارد:
1. این استناد ها به همراهِ متعلق استناد (خودِ سندِ دینی) مردود می باشند زیرا با اخلاق جهانی و عام در تضاد هستند.
2. این استناد ها مردود می باشند زیرا اساساً قرآن برایِ جایگاه و شأنِ زن ارزش فراوانی قائل شده و بسیاری از آیاتِ قرآن نیز شاهد بر این مدعا می باشد.
بنظر می آید که حضرتعالی و لو شخصاً اخلاق را مقدم بر دین بدانید اما اولاً از این تقدم نتیجه های ناصواب می گیرید و دین را به اخلاق فرو می کاهید و ثانیاً در بسیاری موارد استناد به آیات و سنن را به معنای دوم نپذیرفته اید و به تعبیر بهتر استناداتِ دیگری را پذیرفته اید و نوشتار من نیز در نقدِ همین رفتار دوم در مواجهه با کتاب و سنت و بیانِ اشکالاتِ آن نگاشته شده است.
چنین رویکردی غیراصولی ست چون با اسلام تاریخی (اسلام واقعی) نسبتی ندارد و فریبکارانه (ریاکارانه؟) است چون آنچنان که من دریافته ام شما خود نیز چندان به استنادهایِ دینی تان وقعی نمی نهید اما در برابر حریف آن را یک استنادِ اسلامی و پایه برایِ نوع مسلمانی خود قرار می دهید.
شما به اخلاق مستقل از دین باور دارید و در واقع اولا و بالذات تابع اخلاق هستید و تنها ثانیا و بالعرض تابع اسلام اما در اسلام آموزه هایِ غیراخلاقی می بینید و آنها را غیراسلامی معرفی می کنید و اینهمانی برقرار کردنِ میانِ "غیر اخلاقی" و "غیر اسلامی" همان بزنگاهِ فریب و فریبکاری (ریاکاری؟) و عدم صداقت است.
ادعای چنین اینهمانی فریبکاری ست زیرا اسلام ای دروغین و غیرواقعی به توده های متدینین عرضه می کند؛ اسلام ای که غیراخلاقی ست اما اخلاقی جلوه داده می شود.
هفتم:
معیار من در سنجش صداقت و سازگاریِ یک دینداری، میزانِ قربِ آن به آموزه هایِ آن دین و روح – حال و هوایِ غالب – آن آموزه ها می باشد.
تدین جز بمعنای التزام به روح متن مقدس نیست.
در میانِ انبوهِ کثیری از آموزه های تبعیض آمیز، زن ستیز و دو گانه هایِ هولناکِ مؤمن/کافر یا زن/مرد توسل به معدودی آموزه ی اخلاقی در اسلام چندان نشانی از صداقت در خود ندارد.
در بابِ موفقیت آمیزتر بودنِ این راه نیز اگر مقاله را به دقت بخوانید متوجهِ توجیهِ من می شوید. این راه مشروعیتِ اخلاق را از دین جدا می نماید و آموزه هایِ غیراخلاقی اسلام را نه غیراسلامی که همان که هست (غیراخلاقی) معرفی می کند و لذا آن را مردود می شمارد. با چنین کاری من اساساً از پارادایم و سیکل بی حاصل تألیفِ شواهدِ دینی بیرون می آیم و همانطور که گفتم کثرتِ آموزه های غیرانسانی و اخلاق ستیز اسلام چنان است که شما در تمسک هایِ خود به کتاب و سنت پیشاپیش در برابر راست کیشان شکست خورده اید.
امیدوارم با این توضیح لااقل توانسته باشم در فهم پذیر کردنِ ادعایِ خود مبنی بر "موفقیت آمیز" بودنِ این پروژه و کم رخنه بودنِ آن توفیق بیابم!
هشتم:
گنجاندنِ شما در مقوله ی "نوگرایی دینی" پیشداوری نیست زیرا نگرش شما به دین ذیل همین عنوان قرار می گیرد گرچه شما را خوش نیاید.
اما همچنان که خودتان بر سر تسمیه اصراری ندارید، بهتر است به محتوایِ نقدِ من بر رویکردِ خود توجه کنید و هر اسمی هم که خوش داشتید بر چنین رویکردی بنهید و در این بین گمان نمی کنم "نوگرا" نامیدنِ شما تاثیری در توفیق و عدم توفیق گفت و گویِ ما داشته باشد.