در بابِ شیوهی خودساختهی تفسیریِ عنکبوت از نقدِ دو موردِ نمیتوان چشمپوشی کرد:
اول:
امین در چند مورد و از جمله در بحثِ مفصلی که میانِ من و او در قالبِ چندین نامه در گرفت بهراحتی آیاتِ ناسازگار با ایدههای خود را متشابه نامیده و با این حربه شر آن آیات را از سر خود کم نموده است.
اما "متشابهات" در قرآن نه بیمعنایی آیه را میرساند و نه اینکه یک آیه به صرفِ تضاد با یافتههایِ عقلی میتواند کنار گذاشته شود. (کدام یافتههای عقلی؟)
متشابهات آیاتی هستند که چند معنی از آنان مستفاد میشود اما تعین معنی در آنان دشوار است.
صفتِ متشابه مربوط به آیاتی ست که با دیگر آیاتِ قرآن – محکمات – در تضاد قرار دارند و راهِ رفع این تشابه هم از منظر اسلام یا از طریق همان محکمات است (بهعنوانِ مثال "إلی ربها ناظرة" متشابه است که با آیهی محکم "لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار" معنایِ "قابل رؤیت بودن الله" از آن نفی میگردد) و یا از طریق رجوع به "راسخانِ در علم" که به پیشوایانِ اسلام ارجاع داده شده است.
و اما اینکه گفته شده اگر معنایِ یک آیه با مسلماتِ انکارناپذیر عقلی در تضاد افتد باید به تأویل آن دست زد، نه ربطی به دوگانهی محکم – متشابه دارد (چه این تأویل در محکماتِ قرآن هم راه دارد) و نه میتوان از آن برایِ منسوخ ساختن آیاتِ متضاد با ارزشهای مدرن بهره برد.
محکم و متشابه در قرآن دایرمدار سلیقهی شخصی و برداشتهای فردی از آیات نیست بلکه دارای تعریف، ضابطه و معیار مشخص در علم تفسیر میباشد.
مضحکتر از این شیوهای نیست که کسی "اخلاق مدرن" را مسلم عقلی بگیرد و سپس مدعی شود که خودِ اسلام، آیاتِ خود را در این باب در معرض نسخ یا بایگانی قرار داده است.
بهواقع اگر ارزشهایِ مدرنیزم از منظر اسلام – و نه از دیدِ امین عنکبوتی – مسلم عقلی باشد و بتوان آیاتِ معارض با آن را کنار گذاشت، از قرآنِ محمدبنعبدالله چیزی باقی نخواهد ماند.
با این نوع نگاه به متشابهات، اسلام دچار "خود-ویرانگری" میباشد و لاجرم باید بپذیریم که این دین با دستِ خود حکم به نابودیِ خویش داده است!
دوم:
عنکبوت مدعی میشود که تحدی یعنی این متن تمدن آفریده و تابهحال متن دیگری چنین نبوده است:
1. تحدیِ قرآن هیچ ارتباطی به "تمدنساز" بودنِ آن ندارد. انکار نمیکنم که این یک نگاهِ نو به ماجرای تحدی ست اما مشکلاش آن است که با متن مقدس و شأنِ نزول (Context) مربوط به آیاتِ تحدی هیچ نسبتای ندارد.
2. بر فرض که تمدنِ اسلامی در برههای از تاریخ – قرونِ هفتم و هشتم - تحقق یافته چه کسی گفته ظهور این تمدن بر پایهی عمل به دستوراتِ اسلامی بوده است؟
اتفاقاً کاملاً برعکس است:
مسلمین اگر در آن دوره - که عصر زرین فرهنگِ اسلامی نامیدهاند - در هنرهایی چون شعر، نگارگری یا فلسفه رشد داشتهاند دقیقاً بهقیمتِ عدول از دستوراتِ دینی مبنی بر نهی از این هنرها و معارف، به آن دست پیدا کردهاند.
یعنی بخشی از مهمترین پیشرفتهای علمی و فرهنگی مسلمانان در قرن هفتم بهقیمتِ عدول از کتابِ مقدس و دستوراتِ دینی پدید آمد.
باز شما را ارجاع میدهم به پاسخی که به فتوای محمد دادهام: در همانجا نوشتهام که بدون اعتقاد داشتن به نيکسرشتی و درستی وجدان اخلاقی بشر، دينداری ممکن نيست يا اگر ممکن باشد لااقل دينداری خودمتناقضی خواهد بود. بنابراين، باور به وجدان اخلاقی يکی از محکمات هر ايمان دينی است که نمیتوان در درون متن دين آن را نقض کرد. پس میتوان آن آيات را متشابه ناميد.
پاسخحذفآن چيز که شما خودويرانگری میناميد، اصولاً به بخش بزرگی از اسلام بیاعتناست و بخش بزرگی از قرآن در متشابهات قرار نمیگيرد. هيچجای سورهی فاتحه و هيچجای سورهی توحيد در تعارض با محکمات مورد ادعای من نمیافتد. و در نتيجه حکم به نابودی اسلام نمیدهد. در ضمن ادعای من در مورد «مسلمات عقلی» نيست چرا که چنين مسلماتی بسيار معدودند، ادعای من دربارهی وجدان اخلاقی است.
در مورد تحدی، ادعای من صرفاً يک فرضيه است و خودم چندان مطمئن نيستم که حريفطلبی قرآن چه معنايی میدهد. با اين حال نمیتوان منکر اين شد که تمدن اسلامی تمدنی است که در ديالکتيک با يک متن، يعنی قرآن شکل گرفته است.
اول:
پاسخحذفچگونه از تقدم اخلاق بر دین و لزوم دینداریِ اخلاق مدار به این نتیجه ی شگرف پل خواهید زد که باید دین را به اخلاق فروبکاهیم؟
این بخش دوم تمام اختلاف و چالش ای ست که میانِ من و شما وجود دارد.
دوم:
البته که بخش بزرگی از قرآن در متشابهات قرار نمی گیرد اما بخش بزرگی از قرآن در تضاد با ارزشهایِ عصر جدید قرار دارد و مراد از آن پیامدِ "خود ویرانگرانه"ی رویکردِ شما به اسلام جز این نبود که فرافکنی وجدانِ اخلاقی عصر حاضر بر اخلاق حاکم بر هزار و چهارصد سالِ پیش و در نتیجه با تیغ اخلاق مدرن به سلاخی اسلام پرداختن و مدعی اسلامی بودنِ چنین شیوه ای شدن همانا خودویرانگریِ اسلام خواهد بود.
سوم:
وجدانِ اخلاقی امری قطعی، کلی و منتزع از تاریخ حیاتِ بشری نیست. گرچه این اعترافِ تلخی ست اما باید بپذیریم که تاریخیت در این آموزه ی کانتی نیز خواه ناخواه دخیل می باشد.
ما از منظر اخلاق عصر خویش به تاریخ بشر می نگریم اما این به معنی ازلی – ابدی بودنِ چنین اخلاق ای نیست.
مضافاً بر اینکه حتی اگر همدلی من و شما در کلیت بخشیدن به "وجدانِ اخلاقی عصر جدید" نیز لحاظ گردد - چه من شخصاً باور ندارم که لااقل بخشی از بنیانهای "اخلاق" خصلتِ عام و غیر تاریخی نداشته باشد - باز اتفاقی که افتاده است جز این نیست که آموزه هایِ اسلام متضاد با "وجدانِ اخلاقی" مقبولِ همه ی اعصار می باشد و شما همچنان با معضل فروکاهیدنِ این اسلام به اخلاق جهانی روبرو خواهید بود.
چهارم:
مراد از تمدنی که در یک دیالکتیک با متن بوجود می آید چیست؟
وقتی شما ادعا می کنید که "قرآن تالی ندارد زیرا منشاء ایجادِ تمدن اسلامی بوده است" طبعاً به رابطه ی مستقیم میانِ متن و تمدن نظر دارید ولی در دیالکتیک لزوماً ما با رابطه ی مستقیم میانِ دو پدیده روبرو نیستیم و شما نمی توانید مثلاً ادعا کنید که قرآن بهرحال پایه ی تمدنِ اسلامی بوده است زیرا در ربط و نسبتی با این تمدن قرار می گیرد و لو که این نسبت معکوس باشد!