۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

در ستایش رذالت

در دنیایِ انسانی ما هر کس به‌واسطه‌ی خصلت‌ها، توانایی‌ها و ایده‌هایش شناخته می‌شود و می‌تواند از همان طریق هم شاخص گردد.
توانایی‌ها در هر جهتی که به‌کار افتند توانایی‌اند و غیرقابل انکار.
استعدادِ بافندِگی، آشوبگری و تخریب هم اگر با ظرافت، زیرکی و استادی همراه گردد بدونِ تردید عظمت و شکوهِ خود را در دیده‌ی کسی چون من پیدا خواهد کرد.
خلاقیّت و پختگی در "یاوه‌گویی" و "شرارت" گرچه ویرانگر باشد اما طراحی ماهرانه‌ی یک آشوب من را به ستایش آشوبگر خواهد کشاند.
یک آنارشیستِ واقعی کسی ست که لااقل به برخی الزاماتِ ایده‌ی خود به‌طور کامل پایبند می‌ماند و این تعهدِ به پیامدها برایِ من سخت احترام‌برانگیز است.
امیدِ میلانی در وبلاگستان برایِ خیلی‌ها نام آشنایی ست و برایِ من هم.
کودکی‌ها و ناپختگی‌ها، دگم‌ها، رنگ عوض کردن‌ها، شگردها، شیادی در بحث، قضاوت‌هایِ غیرمنصفانه و آشفتگی در فلسفیدن‌هایش را شاید بهتر از خیلی‌هایِ دیگر (و البته نه بهتر از این یکی) دیده‌ام و می‌شناسم.
اما امید در تمام رذالت‌هایش واجدِ یک ویژگی برتر بود که همیشه او را نزدِ من از مشابه‌هایِ خود در جایگاهی بالاتر می‌نشاند.
امیدِ میلانی دقیق و استادانه می‌کشت و به‌جز یک مورد تا آنجا که دیده و شنیده‌ام غالباً پیروز میدان بود گرچه این پیروزی را به‌قیمتِ رذالت به‌دست می‌آورد.
تنها جایی که خوشه‌نشین حقیقتاً غافلگیر شد، دست و پایِ خود را گم کرد و حتی عنوانی که برایِ مطالب‌اش برگزید نیز (چهارگانه‌ی "پس لرزه") از این دستپاچگی و تشویش خبر می‌داد، در نبردی بود که میانِ او و همزادِ زشت‌گویش سعیدِ درهمی با حلقه‎ی اسلام‌ستیزان (آریا، محمد، انگشت، دخو و مخلوق) درگرفت و برخلافِ دفعه‌هایِ قبل اینبار این امیدِ میلانی بود که ناباورانه می‌باخت و البته به‌نحو ترحم‌برانگیزی نیز سعی می‌کرد پس‌لرزه‌ها را یکی پس از دیگری از سر بگذراند.
از این باختِ فضاحت‌بار و تاریخی که بگذریم، پایبندی به آنارشیزم گفتاری، دقتِ نسبی در بحث و مهارت و خونسردیِ غالبِ او در آشوبگری‌هایش خطِ فاصل میانِ امیدِ میلانی و دیگر آشوبگرانِ آماتور وبلاگستان بود.
به‌عنوانِ نمونه امیدِ آنارشیست کامنتهایش را حقیقتاً با اصولِ آنارشیستی اداره می‌کرد و ذره‌ای در این بین از سانسور استفاده نکرد حتی نسبت به فحش‌هایی که نثار خود و خانواده‌اش می‌شد. (گرچه این آخری را می‌توان به حالاتِ سادو - مازوخیستی او نسبت داد اما آنچه برایِ من مهم است نه اسبابِ چنین رفتاری بلکه سازگاریِ میان رفتار و ایده است) اما در سویِ دیگر هم این کوچولویِ مشوش قرار داشت که با یک بحثِ کامنت‌ای به‌نحو کودکانه‌ای به حذف‌هایِ پی در پی متوسل شد و از همه ترحم‌برانگیزتر آنکه کامنت‌ها را سانسور می‌کرد و هم‌هنگام به آنها پاسخ نیز می‌داد.
مسلماً من منکر نیستم که شیوه‌ی میلانی در اداره‌ی کامنتهایش به آنارشیزم و لجن‌مالی ِ یکدیگر کشیده می‌شود (کما که شد) اما تمام سخن‌ام اتفاقاً جز این نیست که چنین رفتاری از یک آنارشیست نه تنها با ایده‌هایش تناسب دارد بلکه در نسبت با آن ایده‌ها "باید" انجام گیرد.
این "باید" نه یک داوریِ اخلاقی که صرفاً معطوف به لزوم سازگاری میانِ نظر و عمل است و حفظِ این اصل برایِ من یک ارزش است ولو که موردِ بحثِ ما، یک جانی بالفطره باشد.
شاید آنارشیزم ِ میلانی از لحاظِ اخلاقی نمره‌ی منفی بگیرد اما وقتی کسی آنارشیست باشد طبعاً باید به لوازم آن نیز پایبند بماند.
چه بسا اگر می‌توانستیم از یک "اخلاق درجه‌ی دوم" سخن بگوییم آنگاه مدعی می‌شدیم که کسی اخلاقاً نباید آنارشیست باشد اما اگر به آنارشیزم اقتدا نمود، اخلاقاً (اخلاق درجه‌ی دوم) مجاز نیست که از اصولِ آن تخطی کند.
امیدِ میلانی در شرارت، تزویر و تلوّن فکری (یا بنابر نظریه‌ی عمیق و طنزآمیز محمد؛ "تارزانیزم")، نمونه‌ی منحصر به فردی ست و صرفِ این تفاوت (قدرتِ در رذالت) برایِ من ارزشمند و ستودنی است.

پ.ن:
1. برایِ شناختِ بیش‌تری از روحیات و شخصیتِ میلانی از جمله به این بحث (و خصوصاً دو کامنتِ آخر من) رجوع کنید!

2. ه‌مزمان با چاپِ این یادداشت، "برای سانتیمتر 135 تا 150 روده‌ی بزرگ‌ام" که امیدِ میلانی در آن برای بخش تحتانی خویش می‌نویسد به‌راه افتاد و اولین یادداشتِ آن نه تنها دشمنان و بدخواهان را نترساند که قدرتِ سابق صاحبِ روده‌ی بزرگ را نیز در دادنِ هر چه بیش‌تر به اثبات رساند.
إحاله دادنِ توصیه‌ی من برایِ درمانِ آشفته‌اندیشی (لزوم فرصت دادن به ذهن جهتِ هضم خوانده‌ها) به "وجدان" نیز حاکی از نوعی مشنگ‌ایِ تعمدی ست که فقط مختص خودِ میلانی ست و بس!
این شروع بیش‌تر امید کننده و البته ناامید کننده بود تا باقی خروجی‌هایِ روده‌ی میلانی (شطحیات؟!) چه باشد.
در هر حال آسایشگاهِ امیدآبادِ شماره‌ی سه افتتاح شد!

۵ نظر:

  1. هاها، خوشم می‌آید چنان مهم شده‌ام که کیلومتر کیلومتر درباره‌ام چیز بنویسند.

    به هر حال وبلاگِ جدیدم هنوز افتتاح نشده، به خودت هم گفتم که هنوز مانده تا عمومی‌اش کنم. برایِ انجامِ کاری راه‌اش انداخته‌ام، و هنوز نمی‌دانم از عهده‌اش بر می‌آیم یا نه، ترجیح می‌دهم اگر نمی‌توانم خود را ضایع نکنم. به هر حال سخت است آدم وبلاگی بنویسد که شیطان و خدا، پیشوا و رهبرِ حزبِ کمونیست، هردو هم‌زمان برایش دست بزنند.

    کمی کارِ مرا سخت کردی که باید آدرس‌اش را عوض کنم، و زیانی هم به خودت رساندی که دیگر تا عمومی‌شدن(ِ احتمالی) نخواهی توانست بخوانی‌اش. هرچند درعوض وبلاگِ قبلی را باز کردم تا لینک‌هایت کار کنند.

    درباره‌یِ مواردِ دیگر
    ۰. من آنارشیست نسیستم.
    ۱. از سومِ تیرِ پارسال به این طرف هیچ بحثی برایم جدی نبوده و نیست.
    ۲. پس‌لرزه‌ها از نظرِ من بحث نبودند، پس‌لرزه بودند.
    ۳. خیلی بیش از اینها باخت داشته‌ام، مثلاً بحثِ وجودِ خدا با خلبان.
    ۴. فقط یک چیز را باختِ خود می‌دانم، این‌که می‌توانی مدعی شوی می‌شناسی‌ام.
    ۵. امیدوارم بتوانم با اثباتِ عملیِ غلط‌بودنِ تشخیص‌ات این را هم به پیروزی بدل کنم.

    و از همه‌یِ این‌ها گذشته، ترجیح می‌دهم نیرویم را صرفِ جنگیدن در میدانی کنم که فایده‌ای برایِ جیب‌ام (یا جاهایِ مشابه) داشته باشد، بحث و حرف و وبلاگ که مسخره‌گی‌ست.

    راستی خلبان‌جان، اگر کون‌ات اجازه می‌دهد یک پسورد برایم بفرست وبلاگ‌ات را بتوانم ببینم.

    پاسخحذف
  2. بحث وجود خدا نبود در وجود نداشتن‌اش متفق بوديم. بحث معنا بود.
    ---
    پس ورد؟ فکر مي‌کردم تا به حال به‌زور هم که شده در را شکسته و وارد شده باشي.

    پاسخحذف
  3. هه! نه عزیزم! تو مهم نشده ای بلکه این من هستم که تو را مهم جلوه داده ام.

    اگر نمی خواستی افتتاح کنی می توانستی با همان سیستم عدم امکانِ ورودِ دیگران، تنها خودت بتوانی بخوانی اش، به سر و سامان دادن به یادداشتها بپردازی و سر موقع هم راه اندازی اش کنی.
    من نمی دانستم که نباید لینک بدهم و هیچ تصریح ای هم از جانبِ تو در کار نبود.
    ولی در هر صورت بابتِ عدم رضایتِ تو از لینک دادن عذر می خواهم گرچه می دانم نه کار تو سخت شده نه کار من!

    اما درباره ی موارد دیگر:

    1. تو آنارشیست هستی آنهم از نوع آنارشیستِ انقلابی و دست به دامانِ ترور و تخریب.

    2. از سوم تیر پارسال به این طرف اتفاقاً بحثها برای من جدی تر شدند اما گویا شوکِ وارده به حضرتعالی و بر باد رفتن زحماتتان در طراحی و راه اندازیِ سایت های اصلاح طلب، سببِ جنون در هذیان گویی های الفنونولوژیک گشته و هنوز هم به جای خود باقی ست.

    3. پس لرزه ها پس لرزه بودند و بحث های موجود در پس لرزه ها هم بحث بودند.

    4. من تو را در حدِ خودم می شناسم، حال از نظر تو برد باشد یا باخت دیگر اهمیت ای برایم ندارد.

    5. من هم امیدوارم با اثباتِ غلط بودنِ تشخیص مخلوق، حداقل بتوانی یک پیروزی برای خودت ثبت کرده و ذوق اش را کنی!
    اما یک نکته را فراموش نکن!
    همانطور که سابقاً هم گفتم تو در وادیِ معرفت مثل ِ مرحوم "بارباپاپا" می مانی و همانطور که می دانی طبق ِ قاعده ی جهانی "بارباپاپا عوض میشه" براحتی در کسری از ثانیه صد و هشتاد درجه در موضع ِ خودت تغییر می دهی و عوض میشوی. بنابراین بدونِ آنکه بخواهم مأیوس ات کنم می گویم که هرگونه تلاش جهتِ ابطالِ "شخصیتِ بارباپاپایی ات" طبیعتاً بیش از پیش آنرا تأیید خواهد کرد و لذا محکوم به شکست است.

    و آخر اینکه:
    لااقل از نظر من جنگ ای در کار نیست و تو با خیالِ راحت می توانی به جیب یا جاهای مشابه ات مشغول باشی.

    پاسخحذف
  4. دو روز نمیشه تو رو ول کرد؟ باز رفتی سر کوچه دعوا راه انداختی؟

    دهه!

    پاسخحذف