کعبه پیش از محمد یک منبعِ درآمدِ پُرسود بوده است و هنوز هم با گذشتِ سدهها از مرگِ آن آدم (کسی که خودش بهطبع در دورانِ تاسیسِ دینِ نوین Das Man نبود اما با پایهگذاریِ اسلام، شُمارِ فراوانی از انسانها را در بیمایهترین صورتِ سامی بدل به Das Man کرد) نه تنها از منفعتِ این خانه کم نشده که بسی بر ارزشِ سرمایهدارانهی آن افزوده شده است. در این معنا، کعبه بهراستی «خزانهی بیکرانِ الاهی» ست. شایستهی درنگِ درازدامنی ست که اینگونه معنویت چگونه با مادیت هماغوشی میکند، آنسان که در وحشیانهترین تنانگیهای بشری نیز نتوان سراغش را گرفت. ایمان مالِ ماست و مالِ ما از ایمان است. ایمانورزی و مالاندوزی از دیرباز تا همین امروز همبسترهای کهنهکاری در چهاردیواریِ خانهی خدای ابراهیم بودهاند.
پسنوشت:
چنانکه دوستان بهتر از من میدانند آرتیکلِ Das در آلمانی نه برای جنسیتِ مرد یا زن که برای وضعیتِ خنثی (neutral) بهکار میرود. زین پس هر چه میگویم ممکن است یکسره نادرست باشد، چون من هیچ تخصص و دانشی دربارهی هایدگر ندارم اما تا جایی که خواندم و ناخنکی زدم اینگونه فهمیدم که Das Man یک جعلِ اصطلاح از سوی فیلسوفِ آلمانی است برای نشاندادنِ وجودی که خودبنیاد نیست یا شاید بشود گفت برای ارجاع به «وجودِ غیرِاصیل» در برابرِ اصالتِ وجودیِ مطلوبِ او بهکار برده شده است. Das Man هیچکس نیست و همهکس هست درست به این دلیل که فردیت/شخصیت/بودشِ ویژهای از خودش ندارد. حتی نمیشود با ضمیرِ «او» موردِ اشاره قرار گیرد، چون Das Man نامتعین است و در روزمرگی و میانمایگیِ خودش فاقدِ هرگونه تمایز/مرز/محدودهی مشخص با دیگری ست. شاید بشود به «دیگران» هم آنرا برگرداند، با لحاظِ اینکه این «دیگران» مجموعهای از «فرد»ها نیست بلکه وجودِ تابع/بیرنگ/نامشخصی ست که در برابرِ «فرد» در معنای کسی که در-جهان-بودگیِ ویژهی خودش را تجربه میکند، قرار میگیرد و بس. Dasein (واژهی کلیدی در زبانِ هایدگر برای اشاره به «وجودِ انسانی» یا «وجودِ فینفسه» [دربارهی درستیِ این تعبیر برای دازاین البته تردید دارم] که خودآگاه و دارای شناختِ دوسویه/بازتابی/انعکاسی نسبت به وجودِ خودش بهمثابهی وجود است) برای شناختِ خودش هرگز معیار/سنجه/ملاک را دیگران قرار نمیدهد؛ یعنی نمیگذارد که اصالتِ وجودیاش را کسی جز خودش تعیین کند. Das Man درست اما وارونه است؛ چنین خودی «خودِ خودش» نیست بلکه «خودِ دیگران» یا خودِ وابسته به دیگران است. البته ما هیچکدام زندگی را بهعنوانِ سوژههای فردی آغاز نمیکنیم و از همان اول واردِ جهانی عمومی/مشترک میشویم. اما جهانِ مشترکِ «من» در نهایت نباید تعیینکننده و سنجهی چیزی باشد که من هستم یا در حالِ شدنم؛ یعنی باید بتوانیم از آتوریتهی دیگران جست بزنیم و گذر کنیم. بودن در موقعیتِ Das Man میتواند سرآغازِ گذارِ ما به وجودِ ویژهی خودمان باشد. اما باید مراقب بود که فریبِ آنرا نخوریم؛ چون ممکن است گمان کنیم که به اصالتِ وجودی رسیدهایم در حالی که هنوز زیرِ سلطهی Das Man هستیم. دازاین باید بتواند از یک جوهرِ ویژهی سیال به هیاتِ جوهرِ فردی یا «خود» دربیاید. دازاین نه سوژه (subject) هست و نه جهان (world)، اما باید بتواند مابینِ سوژه و جهان جایی برای خودش پیدا کند و وجودِ ویژهی خودش را برای بودن داشته باشد. دازاین یگانه است و در این یکیبودگیِ خودش، «انتخاب» را بر میگزیند (میدانم که برخی از این تعابیر شبیهِ توتولوژی/اینهمانگویی یا مبهم/ناروشن است. اما این مشکلِ انحصاریِ هایدگر یا مفهومهایی ازین دست نیست بلکه مسالهی کلِ فلسفهی قارهای/اروپایی ست). اصالتِ دازاین بیش از آنکه وابسته به پیوند با دیگران باشد، وابسته به پیوندش با وجود (being) است. البته آنگونه که «دیکشنریِ هایدگر» (نوشتهی مایکل اینوود) بیان میکند، گرایشِ فیلسوفِ آلمانی در نهایت از بررسیِ «دازاینِ فردی» به «فرهنگهای تاریخی» تغییر پیدا کرد. حالا بهقولِ طلاب در ما نحن فیه (یعنی بحثی که ما الان در آن بهسر میبریم) محمد میشود کسی که کمابیش در برابرِ سنتِ حاکم بر جامعهی خودش ایستاد (گیرم هر جا توانست با زورِ شمشیر) و بنابراین، از جهاتی تابع/فرمانبردارِ جمع و دیگران نشد. اما وقتی سنتِ خودش را پایهگذاری کرد (با همان شمشیرِ مربوطه) پیروانِ دینِ نوین را از دستیابی به هرگونه اصالتِ وجودی محروم کرد. شاید بشود «امت» را برابرنهادهی Das Man در اسلام دانست. البته اینگونه تطبیقها بهلحاظِ روششناسیِ سختگیرانهی فلسفی/تفسیری شاید چندان موجه نباشد اما دریافتِ من میگوید که مفهومِ «امت» درست کارکردِ همان وجودِ نااصیل/بیمحتوا/بردهوار/تابع را دارد. هنگامی که هر فرد با نامیدهشدن بهعنوانِ «مسلمان» در روندی قهری به «امت» استحاله میشود، دیگر هیچ فردیت و تمایزی از دیگری ندارد.
پسنوشت:
چنانکه دوستان بهتر از من میدانند آرتیکلِ Das در آلمانی نه برای جنسیتِ مرد یا زن که برای وضعیتِ خنثی (neutral) بهکار میرود. زین پس هر چه میگویم ممکن است یکسره نادرست باشد، چون من هیچ تخصص و دانشی دربارهی هایدگر ندارم اما تا جایی که خواندم و ناخنکی زدم اینگونه فهمیدم که Das Man یک جعلِ اصطلاح از سوی فیلسوفِ آلمانی است برای نشاندادنِ وجودی که خودبنیاد نیست یا شاید بشود گفت برای ارجاع به «وجودِ غیرِاصیل» در برابرِ اصالتِ وجودیِ مطلوبِ او بهکار برده شده است. Das Man هیچکس نیست و همهکس هست درست به این دلیل که فردیت/شخصیت/بودشِ ویژهای از خودش ندارد. حتی نمیشود با ضمیرِ «او» موردِ اشاره قرار گیرد، چون Das Man نامتعین است و در روزمرگی و میانمایگیِ خودش فاقدِ هرگونه تمایز/مرز/محدودهی مشخص با دیگری ست. شاید بشود به «دیگران» هم آنرا برگرداند، با لحاظِ اینکه این «دیگران» مجموعهای از «فرد»ها نیست بلکه وجودِ تابع/بیرنگ/نامشخصی ست که در برابرِ «فرد» در معنای کسی که در-جهان-بودگیِ ویژهی خودش را تجربه میکند، قرار میگیرد و بس. Dasein (واژهی کلیدی در زبانِ هایدگر برای اشاره به «وجودِ انسانی» یا «وجودِ فینفسه» [دربارهی درستیِ این تعبیر برای دازاین البته تردید دارم] که خودآگاه و دارای شناختِ دوسویه/بازتابی/انعکاسی نسبت به وجودِ خودش بهمثابهی وجود است) برای شناختِ خودش هرگز معیار/سنجه/ملاک را دیگران قرار نمیدهد؛ یعنی نمیگذارد که اصالتِ وجودیاش را کسی جز خودش تعیین کند. Das Man درست اما وارونه است؛ چنین خودی «خودِ خودش» نیست بلکه «خودِ دیگران» یا خودِ وابسته به دیگران است. البته ما هیچکدام زندگی را بهعنوانِ سوژههای فردی آغاز نمیکنیم و از همان اول واردِ جهانی عمومی/مشترک میشویم. اما جهانِ مشترکِ «من» در نهایت نباید تعیینکننده و سنجهی چیزی باشد که من هستم یا در حالِ شدنم؛ یعنی باید بتوانیم از آتوریتهی دیگران جست بزنیم و گذر کنیم. بودن در موقعیتِ Das Man میتواند سرآغازِ گذارِ ما به وجودِ ویژهی خودمان باشد. اما باید مراقب بود که فریبِ آنرا نخوریم؛ چون ممکن است گمان کنیم که به اصالتِ وجودی رسیدهایم در حالی که هنوز زیرِ سلطهی Das Man هستیم. دازاین باید بتواند از یک جوهرِ ویژهی سیال به هیاتِ جوهرِ فردی یا «خود» دربیاید. دازاین نه سوژه (subject) هست و نه جهان (world)، اما باید بتواند مابینِ سوژه و جهان جایی برای خودش پیدا کند و وجودِ ویژهی خودش را برای بودن داشته باشد. دازاین یگانه است و در این یکیبودگیِ خودش، «انتخاب» را بر میگزیند (میدانم که برخی از این تعابیر شبیهِ توتولوژی/اینهمانگویی یا مبهم/ناروشن است. اما این مشکلِ انحصاریِ هایدگر یا مفهومهایی ازین دست نیست بلکه مسالهی کلِ فلسفهی قارهای/اروپایی ست). اصالتِ دازاین بیش از آنکه وابسته به پیوند با دیگران باشد، وابسته به پیوندش با وجود (being) است. البته آنگونه که «دیکشنریِ هایدگر» (نوشتهی مایکل اینوود) بیان میکند، گرایشِ فیلسوفِ آلمانی در نهایت از بررسیِ «دازاینِ فردی» به «فرهنگهای تاریخی» تغییر پیدا کرد. حالا بهقولِ طلاب در ما نحن فیه (یعنی بحثی که ما الان در آن بهسر میبریم) محمد میشود کسی که کمابیش در برابرِ سنتِ حاکم بر جامعهی خودش ایستاد (گیرم هر جا توانست با زورِ شمشیر) و بنابراین، از جهاتی تابع/فرمانبردارِ جمع و دیگران نشد. اما وقتی سنتِ خودش را پایهگذاری کرد (با همان شمشیرِ مربوطه) پیروانِ دینِ نوین را از دستیابی به هرگونه اصالتِ وجودی محروم کرد. شاید بشود «امت» را برابرنهادهی Das Man در اسلام دانست. البته اینگونه تطبیقها بهلحاظِ روششناسیِ سختگیرانهی فلسفی/تفسیری شاید چندان موجه نباشد اما دریافتِ من میگوید که مفهومِ «امت» درست کارکردِ همان وجودِ نااصیل/بیمحتوا/بردهوار/تابع را دارد. هنگامی که هر فرد با نامیدهشدن بهعنوانِ «مسلمان» در روندی قهری به «امت» استحاله میشود، دیگر هیچ فردیت و تمایزی از دیگری ندارد.