1. هر
کسی که از آیهی "و لکم فی القصاص حیاة" اینگونه فهم کرده که قصاص باید به حفظِ هرچه بیشتر حیات منجر شود پس اعدام خلافِ مقصودِ شارع است، با دو مشکل بنیادین مواجه است که چنین سخنی را مصداق بارز خطای فاحش هرمنوتیکی و تفسیری نسبت به فهم متن مقدس قرار میدهد:
اول آنکه تکلیفِ آیاتِ قصاص چه میشود که میگوید: چشم در مقابل چشم، گوش در مقابل گوش، دست در مقابل دست. اینها که بهمعنی اعدام نیست دیگر، پس برای این قصاصهای جزئی، امثال عمادالدین باقی (که گویا اخیرا اسم خود را به مجید تغییر داده!!) چه بافتهی دیگری میتوانند سر هم کنند؟
دوم هم آنکه در همین آیه در ادامه میگوید: "و نفس در مقابل نفس". که تیر خلاصی ست به مزخرفاتِ امثال باقی.
چنین تفسیری از متن نادرست و ناموجه است به این دلیل ساده و روشن که دچار ناسازگاری و تناقض درونی ست (و توصیفاتِ ممتیک-تخماتیکِ مالیخولیا در بابِ ارادی یا غیر ارادی بودنِ چنین تفسیرهایی –برداشتِ این قبیل معانی از متن- طبق معمول هیچ ربطی به این مقام از بحث ندارد).
2. در جوابِ تمام
رودهدرازیهای مالیخولیا در بابِ زبان و مقصود و معنا (گرچه طوطی قصهی ما هر سخنی را طرفِ مقابلش بگوید به سیستم ممتیکیاش وارد کرده و مشتی ترهات را بهعنوان خروجی – مدفوع – برداشته و نشخوار میکند) باید بگویم که اساسا مهم نیست "مرادِ واقعی" شارع در لوح محفوظ باشد یا در هر آبریزگاهِ دیگری، مهم آن است که شارع به زبانِ مخاطبانِ وحی و به تناسبِ فهم مردمانِ عصر نزول سخن گفته است و همین کافی ست که "مرادِ استعمالی" شارع را حجتِِ فهم و عمل قرار دهیم.
مالیخولیا میگوید "مقصود در ذهن است و معنا تابع قوانین گرامر و مطلقا نمیتوان میانِ این دو اینهمانی برقرار کرد."
خوب!
از آنجا که شارع – الله باشد یا محمد یا همین مالیخولیا - به مقصودِ خود از هرکس دیگری بهتر آگاه بوده و علیالقاعده به قوانین دستور زبان عربِ بادیهنشین نیز، نتیجهای جز این نمیتوان گرفت که معنای الفاظ در زمانِ نزول وحی، باید بر مقصودِ شارع تطبیق کند و الا در اینجا متکلمان (که بیشترین خدمت را به الحاد و آتهایزم کردهاند) خواهند گفت که عدم پیوند میان معنای الفاظ و مقصودِ شارع، نقض غرض بوده و نقض غرض برای شخص حکیم – و بهطریق اولی برای شارع بهعنوانِ حکیم علیالاطلاق- فعلی قبیح خواهد.
قویترین نظریاتِ زبانشناسانه یا فلسفهی زبانی نیز در موردِ بهخصوص "متن مقدس" باید خود را با این استدلال متکلمانه سازگار کنند و نه بالعکس.
اگر هم این آدم خیلی نگرانِ ارتباط دادنِ معنای مفهوم از متن و مقصودِ شارع از آن هست، اساسا از مقصودِ شارع فاکتور میگیرم – که در واقع کوچکترین اهمیتی در بحث ندارد - و خواهم گفت که فقط و فقط همان معنای مفهوم از متن در Context و بافتِ عصر نزول، باز هم بر اساس بخشی از همان استدلالِ متکلمانه، معتبر میباشد.
هر دیوانهای هم این را میفهمد که معنائی که هزار سالِ بعد برای یک لفظ معمول شده است را نباید بر همان لفظ در هزار سالِ قبل بار کرد، به این دلیل ساده که ما در اینجا جز با "لفظِ مشترک" روبرو نیستیم، اما ابلهِ قصهی ما از مثالهای من که همگی ناظر به همین حقیقت بودند باز هم به آبریزگاهِ ممتیکی – زبانیاش شیرجه زد و ناشیانه مقام توصیف را با مقام توصیه به هم آمیخت.
3. «...از همه اینها گذشته شما بهجای پرداختن بیطرفانه و جامعهشناسی دین و هر آنچه را که در مومنانش برمیانگیزاند و از آنها رفتار اجتماعی میزایایند را با مشکل کاملا شخصی و اعتقادی خودت میخوای روپوشی معتبر و موجه و عقلانی بدی و این به صلاحت نیست عزیز من. شما مخالف اسلام باش ولی سعی نکن از موضع یک نامعتقد دین مردمان را واسشون تفسیر بکنی چون بلانسبت تو و مطالبت را به تخمشان هم حساب نمیکنند و دقیقا بههمین دلیل است که روشنفکران سکولار در جهان اسلام هیچ شانسی واسه به گفتمانگذاری اندیشههای خود هر چند جالب و ناب باشد را ندارند."
اولا که در نگاهِ من رویکردِ فلسفی به دین، جای رویکردِ جامعهشناختی به آن را تنگ نمیکند. ندیده بودم که کسی تابهحال بگوید بهجای نگاهِ فیلسوفانه و منطقی –انتزاعی به دین، نگاهِ جامعهشناختی داشته باشید و بهنحو ضمنی تضادی را میانِ ایندو مفروض بگیرد، اما حال دیدم که چنین ابلهی هم یافت شده است.
دوما که از انگیزهشناسی و نیتخوانی تحفهای مثل مالیخولیا بسیار ممنونم!
سوما آنکه من اساسا در صدد نیستم که تفسیر ارتدوکسوار (تفسیر راستین) از اسلام را به متدینان إماله کنم. اصولا متدینان رویکردی پراگماتیستی به دین دارند نه رئالیستی، با این فرض که متدین کسی ست که میخواهد مشکلاتش را با رجوع به دین جواب بگوید، متدین نمیخواهد بگوید این همان چیزی ست که پیامبر خدا گفته، میخواهد بگوید این آنچیزی ست که برای من نافع است.
بنابراین من با تدینهای اینچنینی – منفعتگروانه - که "قصاص نفس" را که در جوهرهاش جز اعدام نیست، به "ضد اعدام" بدل کنند و حتی به اسلام رنگِ بودیزم هم بزنند، مشکلی که ندارم هیچ، بلکه بسیار هم از آن استقبال میکنم اما فقط و فقط در زندگی شخصی یک متدین (در زندگی جمعی هم که اساسا قوانین هیچ دینی از آنجهت که از جانبِ این دین صادر شده نباید ملاکِ عمل قرار گیرد). ولی یک دینشناس بههیچ وجه مجاز نیست که از "قصاص" آگاهانه تفسیری تا این حد شارلاتانگونه ارائه دهد.
چهارما آنکه ابلهِ قصهی ما در نهایتِ آشفتهگویی و بهنحو مضحکی عبارتِ "روشنفکر سکولار" را بهجای "روشنفکر لائیک" بهکار برده است و الا که من سکولارتر از عبدالکریم سروش، هیچ روشنفکری را نمیشناسم.
پ.ن.ن.ن.ن.ن:
1. "جواب" در قاموس این موجود ترحمبرانگیز چیزی نیست جز معجونی از یاوهگوییهای از سر سوءفهم و قصهگوییهای طوطیوار از کتبِ بلعیده شده بههمراه مقدار معتنابهی از القابِ شایستهی خودش.
2. آخر یکی نیست به این "
نفهم مدعی فهم" بگوید که با حکم به مشروعیتِ "قصاص"، دیگر استحسان و نیکو شمردنِ "عفو" یا تعطیل موقتِ آن طبق جادوی "حکم ثانوی" چه اهمیت و جایگاهی دارد که این دلقکِ بیاستعداد اینقدر برایش بهبه و چهچه سر میدهد؟!
دقیقا مثل این میماند که من جواز قتل این دیوانه را صادر کنم و بعد هم بگویم البته اگر کسی از کشتن او صرفنظر کند، برای خودش هم بهتر است و ثواب دارد.
3. خوب! یکی سخنانِ من را بخواند و به این "برج عاج" ِ متحرک بفهماند که مقصود از آن همین بود که "مرادِ واقعی" شارع قابل دسترسی باشد یا نباشد، برای تشخیص حجیتِ فهم دینی، "مرادِ استعمالی" شارع در عصر نزول، ملاک است.
این سخن هم که از جمله در "قبض و بسط" به صد بیان و استعاره تکرار میشد که میان دین و فهم دین باید تفاوت نهاد، وامگیری از همین تفکیکِ کانتی (با تمام نقدهای وارده به آن) میان نومن و فنومن بود. ابدا هم بحث بر سر آن نبود که فهم دین مقدس است یا نامقدس یا متقن و محتمل (آنچنانکه مالیخولیا بر آن تاکیدِ دیوانهوار میکند)، بلکه تمام سخن در حجیت داشتن و نداشتن فهم دین و ملاکِ این حجیت بود. بحثِ "حجیتِ فهم" از مقدس بودن یا یقینی بودنِ آن کاملا جدا میباشد. (گرچه میدانم مالیخولیای آشفتهذهن، مطلقا ذرهای از این سخنان را نمیفهمد) اما از همه جالبتر اینکه جنابِ سروش با تلاشی مذبوحانه اصرار داشت که "من هر فهمی از دین را مجاز نمیدانم و تنها فهم روشمند مجاز است" حال آنکه ایشان مجاز بداند یا نداند، فرو ریختن ارتباط میان فهم دین و غرض شارع و تقدسزدایی از فهم دین، راه را بر فهمهای فردی و شخصی باز میکند، حال سروش را خوش بیاید یا نیاید.
4. سروش یکبار در "کیان" از "دموکراسی دینی" بهتعبیر مالیخولیا و "حکومت دموکراتیک دینی" به تعبیر خودش دم زد و با نقدِ بسیاری از دوستانِ خود نیز مواجه شد که طی سالهای پس از آن با سکوتی معنادار، از کنار آن نقدها گذشت.
اولا باید پیش از هر چیز اثبات شود که سیطرهی دین در ادارهی اجتماع میتواند ماهیت و خصلتی دموکراتیک داشته باشد و ارجاع مسائل دورانِ جدید به دین (اسلام) پاسخهایی سازگار با حال و هوای دموکراسی و بهدور از تبعیضهای دینی خواهد گرفت (که چنین چیزی جز خواب و خیال نیست) و بعد دادِ سخن سر دهیم از غیر دموکرات بودنِ حکومتهای غیر دینی در یک جامعهی دینی. زیرا ابتداء اگر بر اساس یک تئوری، آشتی میان دین (اسلام) و دموکراسی برقرار نشود، دیگر نوبت به "حکومتِ دینی" (اسلامی) و عقدِ اخوتِ آن با پسوندِ ناچسبِ "دموکراتیک" نخواهد رسید. دوما بزرگترین مغالطهی موجود در سخنانِ سروش و مخالفانش از قبیل همین جنابِ مصباح (که هر دو از "حکومتِ دینی" با تمسک بههمین مغالطه دفاع میکنند، حال یکی میگوید دموکراتیک و دیگری میگوید غیر دموکراتیک) آن است که از صرفِ دینی بودن یک جامعه پل میزنند به احراز قطعی خواستِ آن جامعه در سیطرهی دینشان در امور جمعی.
اما آخر چه کسی میتواند اثبات کند که دینداریِ یک جامعه – که اولا و بالذات در حوزهی خصوصی و خلوتِ هر یک از افرادش معنی دارد - میتواند بهتنهایی نشانهای از خواستِ آن جامعه جهتِ تسلطِ دین مزبور در ادارهی اجتماع باشد.
پس لحاظِ گونههای مختلفِ دینداری (که همین جنابِ سروش از آن فراوان دم میزند) در اینجا چه شد؟
این نحوهی استدلالِ مغالطی یک پیشفرض بیشتر ندارد که حداقل در موردِ جامعهی ایران، جز یاوهگویی چیزی نیست: "تدین غالبِ افرادِ جامعه، تدینای ارتدوکس میباشد، از همین رو از دینداری اینچنینی یک ملت، میتوانیم بهراحتی بهسیطرهی قوانین و دستوراتِ دین در جامعه – بهنحو حداکثری/مصباحی یا حداقلی/سروشی – پل بزنیم."
سوما طبق همان پلهای ساخته شده در تئوری "قبض و بسط" و برجسته کردنِ نقش عقل جمعی در فهم دین و همان اثباتِ نقش شناسنده در مقام شناسایی، حداقل در نظر سروش دیگر هیچ فهمی از دین لزوما تبعیتآور نخواهد بود و این دخالت دادنِ ذهنیت در فهم دین ("عقل جمعی" هم چیزی جز همان انباشتِ فهمهای فردی و خودمختار از دین نیست) یعنی فرد همانطور که برای عقل خود حق سنجش حقانیتِ دین را قائل است، بر اساس همان عقل خود را قادر به سامان دادنِ امور اجتماع خویش مییابد و این جز بهمعنی تفکیکِ حوزهی خصوصی از حوزهی عمومی و دست برداشتن ایمان از دعوی در بابِ حوزهی عمومی (که عقل و فهم بشری مدعی آن است) نمیباشد (دقیقا میشود همان "سکولاریزم"ی که ذهنِ پوسیدهی مالیخولیا از فهم انتساباش به سروش همانندِ بوزینه در باتلاق عاجز مانده بود). یعنی تلاش سروش برای دخالت دادنِ دین در حوزهی عمومی از طریق آن ادعا (حکومتِ دموکراتیکِ دینی) با مبانی معرفتشناسانه و انسانشناسانهاش در "قبض و بسط" مطلقا سازگاری ندارد و این به زبانِ ساده (برای فهماندنِ ماجرا به مالیخولیای نفهم) یعنی "تناقض".
چهارما آنکه تجربهی بهدر آوردنِ حقیقت از انحصار یک طبقهی خاص در غرب به چیزی جز انفکاکِ حوزهی خصوصی از عمومی منجر نشد که اولی از هر آنچه بخواهد میتواند تغذیه کند (دین، اسطورههای مدرن و پسامدرن یا حتی توهماتِ مالیخولیائی همین قهرمانِ خودشیفتهی قصهی ما) اما در دومی مقصود تنها رسیدن به "نظم واجدِ بیشترین منفعت" است و بس. یعنی با فرو ریختن آتوریتهی کلیسا در تفسیر دین، به چیزی جز ظهور ایدهی لیبرالی "معیار حقیقت بودنِ فرد" نرسیدیم. حال
وکیل ناآزموده و ابلهِ جنابِ دکتر سروش یعنی همین مالیخولیای ممتیکی بگوید که رویکردِ ایشان به معرفتِ دینی چگونه میتواند از پیامدهای جنبش اصلاح دینی در غرب مصون بماند؟
5. با توجه به توضیحاتِ بالا، در نظر من "حکومتِ دموکراتیکِ دینی" سروش هیچ تفاوتی با "حکومتِ دموکراتیکِ غیر دینی" ندارد و سروش علیرغم پیشگامی بدون تردیدش در وادی روشنفکری دینی، در واقع یک متفکر سکولار بیش نیست (و لو مالیخولیای سادهاندیش و سطحینگر، شعورش به فهم این مطلب قد ندهد) و قیدِ دینی برای "حکومتِ دموکراتیک" جز تعارف و بیانی صوری چیزی نیست و الا "حکومتِ دینی" موردِ نظر ایشان در بن و بنیاد، ماهیتی غیر دینی دارد که البته سروش هرگز به این مطلب تصریح نخواهد کرد. سروش دیندار، یک روشنفکر سکولار است که با زیرکی قدم به قدم از دین (اسلام) عقبنشینی کرد و جز "اخلاقیات"ی غیر دینی چیزی از آن باقی نگذاشت و این تناقضی ست که تنها مشکل سروش است نه مشکل من (گرچه باز هم ذهن دفرمهی ابلهِ این جمع، حقیقتِ مذکور را درک نخواهد کرد).
6.
مالیخولیای متورم از فهم، هنوز به این حد از شعور نرسیده که بفهمد خواستِ افرادِ جامعه برای قصاص یا تکه تکه کردنِ او، هیچ ربطی به صدور جواز یا عدم جواز از جانبِ من یا دیگران ندارد و اساسا نیازی به آن نیست. مرادِ من (که گویا متاسفانه با یک طوطی خرفت هم طرف شدهام) جز این نبود که فهمهای مدرن از دین در زندگیهای شخصی عامهی مردم نه آگاهانه است و نه مشمولِ داوریِ حق و باطل اما یک دینشناس در مقام رویکردِ آکادمیک به دین، مطلقا مجاز نیست – نه به این معنی که کیفر خواهد شد بلکه بهمعنی "عدم اعتبار" – که از دین تفسیری مدرن و ناسازگار با کلیتِ متن مقدس ارائه دهد.
7. این ابله آنقدر از فهم سخن طرفِ مقابل عاجز است که گمان میکند مرادِ من از "دستور زبان" هنر است و بهرسم چشمبندی میگوید که مرادش "لینگوئیستیک" بوده است. مالیخولیای مدعی علم، هنوز نمیداند که نحوشناسی (Syntax) نیز معرفت بهحساب میآید و آنرا با "توصیههای ادبی" یکسان میپندارد!
8. اینکه من فهم ارتدوکس از اسلام را فهم صحیح میدانم و اسلام مصباح را اسلام راستین، چیزی ست که هر خری (جز این یکی که در خریت همه را پشت سر گذاشته) آنرا میفهمد و خودم هم به صد زبان آنرا بیان کردهام و با این حال ذوقزدگی
این دلقک در توهم به اقرار کشاندنِ من، فقط باعثِ خندههای مداوم بر خودش است.