بالاخره امیدِ میلانی هم در بابِ "نقدِ دین" همسو با سعیدِ مجهول (مالیخولیا) لب به سخن گشود:
1. "آنچه مخلوق بهعنوانِ مصداقِ «نقدِ دین» طرح کرده، فقط «نقدِ متنِ مقدس» است نه نقدِ دین"
دین را در سه مرتبه میتوان نقد کرد:
- نقدِ متن مقدس
- نقدِ تفسیرها، تبیینها و شروح دیگران از این متن
- نقدِ دین آنچنانکه در طولِ تاریخ تحقق یافته (نقدِ عمل متدینان)
مراد از نقدِ دین در بحثِ من معنایِ اول بود. و اما آن اشکالِ نخنما هم دیگر به یاریِ متدینانِ پستمدرن نخواهد آمد که در مرتبهی اول هم در واقع تفسیر و فهم خود را از متن به نقد میکشیم. این واضح است که "متن فهم میشود" اما بحث بر سر آن است که آیا ملاکی برای سنجش اعتبار یا عدم اعتبار یک فهم از متن دینی، و قرب و بعد آن به روح حاکم بر متن در اختیار داریم یا نه؟
2. «اگر متن را «مقدس» (بهنحوی کلامِ خدایِ فرضشده) بدانیم، دیگر نقدِ آن چه معنایی میتواند داشته باشد؟ سخنِ خدایی را نقد کنیم که فرض شده هرچه میگوید حقیقت است؟ و اگر متن را مقدس ندانیم، دیگر نقدِ آن چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ مگر بیکاریم شعری را کسی فلان سال پیش سروده، و از اتفاق ادعایِ پیامبری نیز کرده را نقد کنیم؟ نقدِ این «متنِ مقدس»ِ نامقدس، چیزی مانندِ آن است که به نقدِ اشعارِ هومر یا اداها بنشینیم: فقط مایهیِ خنده است و نه بیشتر.»
بله دوستِ عزیز!
این نحوهی نقد نیز از جانبِ تو فقط مایهی خنده است و نه بیشتر.
گاه گمان میکنم که امید، صرفا میگوید که گفته باشد یا بهعبارتِ بهتر صرفا میبافد که بافته باشد.
این دیگر چه سخن بیمعنی و لاطائلی ست که "متن اگر مقدس باشد نقدش محال است و اگر هم نامقدس باشد نقدش بیفایده است."
این شعبدهبازیِ جنابِ میلانی من را به یادِ سخن اپیکوروس در بابِ مرگ میاندازد:
"از مرگ نباید ترسید زیرا تا من هستم که مرگ نیست و وقتی هم که مرگ بیاید، من دیگر نخواهم بود."
اگر مشکل "مرگ" با این سخن حل شد، مشکل "دین" هم با یاوهی امیدِ میلانی حل خواهد شد!
3. «وقتی از فضایِ غیرِ دینی نگاهی واقعبینانه به دین بیندازیم، و دیگر متن را مقدس نشماریم، دین را تا حدِ بسیار زیادی مستقل از متنِ مقدساش خواهیم یافت، چنانچه دیگر نقدِ متنِ مقدس نمیتواند نقدِ دین شمرده شود، و به چیزی معادلِ یک نقدِ هنری تقلیل مییابد. دین یک ایدهئولوژی است، که در طولِ زمانهایِ طولانی، برایِ رفعِ برخی نیازها و ضرورتهایِ اجتماعی شکل گرفته، و همچنین در مقامِ اسطوره (مانندِ هر اسطورهیِ دیگر) فضایی برایِ امکانپذیرساختنِ ارتباطِ اجتماعی و بینِفردی در جامعهیِ سنتی است.»
در بابِ این سخنان که البته تکرار همان رودهدرازیهای "سعیدِ مجهول" (مالیخولیا) است، فقط بر این نکته تاکید میکنم که در این پاراگراف، جنابِ میلانی دین را بهمعنای سوم بهکار برده است و گویا مرادش از ترکیبِ ناموزونِ "نگاهِ غیر دینی"، همان "نگاهِ جامعهشناختی به دین" است. در اینجا باید برای چندمین بار بگویم که منظر من در آن بحث نه از دریچهی "منفعتِ اجتماعی دین" بود (که در آنجا هم البته بابِ بحث باز است) که نگاهی انتزاعی به دین داشت (همان که امیدِ میلانی سخن بیمعنایِ "بیمعنائیاش" را بر زبان راند).
4. امید بهدرستی مقصودِ من را فهم کرده که "او بهدنبالِ فربهتر کردنِ اسلام است و منوط کردن اش به بسیاری چیزهای دیگر" و البته بهنحوی ناشیانه و از رویِ سوء فهم و جهل چنین میگوید:
«تنها چیزی که ذاتیِ مسلمانی است، آن هم فقط به ضرورتِ ادبیات (و نه دین)، اسمِ اسلام است و اینکه فرد خود را مسلمان بداند. محاسبهیِ اینکه چقدر مسلمان است با خدا و سرِ پلِ صراط، چه ربطی به من دارد؟ به نظرم احمقانهتر از این کاری نیست که از داخلِ فضایِ (context) غیرِدینی بخواهیم برایِ یک فضایِ دیگر تکلیف تعیین کنیم که چهکسی مسلمان است و کدام نه، انگار پوپر بخواهد بحث کند که لنین مارکسیستِ اصیل بوده یا مائو!»
اول:
اسلام بهخودیِ خود فربه است و مطلقا بینیاز است از اینکه من یا دیگران زحمتِ فربه کردناش را متقبل شویم.
دوم:
البته بهنظر من هم احمقانهتر از این سخنی نیست که فردی انبوهِ روایاتِ دال بر اشتراط اعتقاد به "قضا و قدر، املاء و استدراج، و حتی رجعت" را در "ایمان به اسلام" نادیده بگیرد و از آن احمقانهتر اینکه این استناد به منابع دینی را به "فضای غیر دینی" تعبیر کند.
سوم:
چه کسی خواست به دیگران انگِ "نامسلمانی" بزند؟
امید هنوز مانندِ "سعیدِ مجهول" عاجز است از فهم اینکه من بهترین نوع مسلمانی را "حداقل مسلمان بودن" میدانم و البته همانطور که خودش هم گفته مطلقا به او ربطی ندارد که بخواهد به سنجش میزانِ مسلمانی بپردازد زیرا اساسا از ابزارهای چنین سنجشی کاملا بیاطلاع است.
5. «ولی در عینِ حال، این «نقدِ دین» که مخلوق طرح کرده، از لحاظِ فلسفی بیمعنا، در عمل و مصداق به نظرم یک عدمِ صداقتِ بسیار شدید، نوعی کلاهبرداری است. در آغاز، وقتی به عنوانِ متنِ مقدس سراغِِ متن میرود، شیوهیِ برخوردَش فقط در فضایِ مذهبی (context) معنی دارد (چه در بیرونِ این فضا هیچ تقدسی برایِ متن تعریف نمیشود)، ولی سپس که به نقد و نفی میرسد، قاعدهای را بر آن اعمال میکند که فقط در فضایِ سکولار تعریف شده و مجاز است، و به عبارتی موضعِ خود را به فضایِ غیرِدینی (سکولار) منتقل میکند؛ و این تغییرِ فضا (و ضرورتاً تغییرِ موضع: سفسطه) کاملاً پنهانشده و غیرِ صریح است. درحقیقت موفقیتِ این نقد در عمل، فقط (و فقط) وابسته به این عدمِ صداقت و پنهانساختنِ تغییرِموضع است، چنانچه مخاطب نفهمد از کجا خورده و چهگونه از اینجا سر در آورده است؛ هرچه دروغ و سفسطهیِ خود را پنهان کند موفقتر خواهد بود، و از همین جهت است که آن را کلاهبرداری میخوانم؛ و درنهایت از همین جهت است که آن نقدِ دین موردِ ادعا، در عمل نیز جز رویِ سادهلوحترین و بیفکرترین مذهبیها اثرگذار نیست، و درنهایت فقط کسانی را قانع میکند که قانعشدن یا نشدنِشان فرقی نمیکند؛ کسانی که چه مذهبی باشند یا غیرِمذهبی هیچ نیستند؛ کسانی که اگر لذائذِ پایینتنهای برایِشان عرضه کنید در تغییرِ عقیدهشان بسیار موفقتر خواهید بود تا هرگونه استدلالی.»
اول:
گویا هرچه در ادعائی گندهگوئی بیشتری باشد، هنر مدعی بیشتر بوده و در کلاهبرداریِ مخاطبان مؤثرتر خواهد بود.
امید میگوید نقدِ دین بهلحاظِ فلسفی بیمعناست و من متحیرم از اینهمه تبختر در گفتن ادعای مضحکی که در واقع یکی از مهمترین شاخهی فلسفههای مضافِ چند قرنِ اخیر – فلسفهی دین – را از رویِ تفنن و تفریح بیمعنی میانگارد.
دوم:
گویا عبارتِ "متن مقدس" برای امید این توهم را بهبار آورده که ناقد متن را مقدس میانگارد و در عین حال نقدش میکند و شتابزده نتیجه گرفته که او سفسطهگر هست و ناصادق!
حال آنکه مراد متنی ست که مقدس انگاشته میشود و البته از منظر یک ناباور به تقدس آن هم میتواند نقد گردد و در این بین جایگاهِ "دروغ"، "سفسطه" و "عدم صداقت" را تنها امیدِ میلانی با "شهودِ آشفتهاش" میداند و بس.
"فضای مذهبی" یعنی چه؟
آیا اگر کسی بگوید "متن را آنگونه بفهمید که مخاطبانِ مستقیماش میفهمیدند" از یک "فضای مذهبی" دم زده است؟
و آیا کسی که میخواهد "متن دینی" را نقد کند لزوما باید آنرا بهنحوی مدرن فهم کند و الا تغییر موضع داده و دچار سفسطهای شده که البته جنابِ میلانی در حال انجام آن هست؟
در واقع امید میگوید که "یا متن را مدرن بفهمید و نقدش نکنید یا سنتی بفهمید و از آن دفاع کنید" و چنین سخنی بهنحوی زیرکانه "دین" را از هر گونه نقدی مبرا میسازد، مضافا بر آنکه خلطِ آشکاری ست میان انگیزهی رجوع به متن مقدس و نحوهی (مکانیزم) فهم تصورات و تصدیقاتِ موجود در متن.
سوم:
اینکه "نقدِ دین" فقط کسانی را قانع میکند که عرضهی استدلال یا عدم آن برایشان فرقی نمیکند و مذهبی باشند یا غیر مذهبی صرفا لذائذِ پایین تنهای برای تغییر عقیدهی شان کفایت میکند، از آن نحوه سخن گفتنی ست که من تابهحال فقط از دهانِ دکاندارانِ دینی و البته غیر دینی شنیدهام.
این نوع لیچاربافی علاوه بر آنکه ناشی از "قیاس بهنفس" جنابِ امیدِ میلانی ست که دیگران را نیز چون خود پنداشته است، "دم خروس"ی از آن پیداست که من با تمام خوشبینیام نمیتوانم آنرا نادیده بگیرم.
پ.ن:
در رابطه با این کامنتِ سعیدِ مجهول:
"کرم خاکی"/ دخو
پ.ن.ن:
لینکِ "بهترین نوع مسلمانی" به یادداشتِ "در بابِ لزوم بهرسمیت شناختن تدینهای باز" اضافه گردید.
مرتبط با همین یادداشت:
"بیکار الدولهها و جلقیها"/ دخو
هرگونه پستمدرنیسم از سویِ خود را تکذیب میکنم.
پاسخحذفباقیاش:
پاسخحذفمن مسلمان، قرآن را هم مقدس میدانم، درست مثلِ تورات و انجیل، درست مثلِ «حلقهیِ واگنر یا فاوستِ گوته یا چنین گفت زرتشتِ نیچه»؛ حالا نقد کن ببینیم چه را میخواهی نقد کنی. و البته بی آنکه به من انگِ نامسلمانی بزنی، چراکه «چه کسی خواست به دیگران انگِ "نامسلمانی" بزند»؟
مشکلِ مرگ هم دقیقاً با سخنِ اپیکور دربارهاش حل شده، و اساساً از آغاز هم چیزی به نامِ مشکلِ مرگ وجود نداشته چراکه مرگ (هم درست مانندِ خدا) بیمعنی است.
و درضمن بله، «کسی که می خواهد "متن دینی" را نقد کند لزوما باید آنرا بنحوی مدرن فهم کند و الا تغییر موضع داده و دچار سفسطه شده»، جنانچه خیلی صریح نوشتهام «نقدِ دین، اگر تعریفنشده و امکانناپذیر نباشد، لااقل مطلقاً بیهوده و بیمورد است. از درِ مخالفت، تنها کاری که با دین میتوان کرد، انکار، مخالفت و حمله بدان است». بسیار آشکار است که دین را از هرگونه نقد مبرا است: از داخلِ فضا خودِ دین نقدش ناممکن است، چراکه فضا (همهجا به معنیِ context) دلایلِ ابطالناپذیر مبتنی بر صحتِ مطلقِ آن را پیشفرض دارد و هرگونه نقد خروج از آن فضاست؛ از فضایِ غیرِدینی و سکولار نقدش بیمورد است چراکه به محضِ ورود به آن فضا اساساً دین را منکر شدهایم، دیگر چه را میتوان نقد کرد؟ دقیقاً به همین ترتیب هرگونه عرفانِ سرخپوستی و خرافهیِ آفریقایی هم مطلقاً بری از نقد است.
امید خان!
پاسخحذفاینها را قبلا هم که گفته بودی.
سخنانت بیشتر شبیهِ "حدیثِ نفس" و زمزمه با خویشتن است تا گفتگو با مخاطب.
در بابِ "مرگ" خوشحالم که مشکلی نداری و از حضرتِ حق برای من نیز طلب ِ آمرزش کن!
و اما این رویکرد ِ "نسبی گرایانه" در وادی ِ معرفت البته همان صفت "پست مدرنیست" را بر شما بیشتر سزاوار می کند ولی تنها خواهشم آنست که دیگر بر سبیل ِ همان دروغ، کلاه برداری، سفسطه و مهمتر از همه یک بام و دو هوائی، به نقدِ مدرنیزم و ارزشهای آن از قبیل حقوق ِ بشر دست نیازید و اگر نظری بر زبان می رانید به استلزاماتش هم بنحو صادقانه تن دهید.
خوب ببينم اميد........ميلاني ( نقطه ها نام ميانت است
پاسخحذفکه به احترام صاحب وبلاگ که نميشناسمش گذاردم
يادت نرود !!!!) تو نوشته اي :
((من مسلمان، قرآن را هم مقدس میدانم، درست مثلِ تورات و انجیل،
درست مثلِ «حلقهیِ واگنر یا فاوستِ گوته یا چنین گفت زرتشتِ نیچه»؛
حالا نقد کن ببینیم چه را میخواهی نقد کنی. و البته بی آنکه به من
انگِ نامسلمانی بزنی، چراکه «چه کسی خواست به دیگران انگِ
"نامسلمانی" بزند»؟ ))
من ابدا از بحث شماها چيزي سرم نميشود ولي ميخواهم بپرسم
اگر تو بگوئي که :
فرض کن من مسلمان قران را هم مقدس ميدانم و بل بل بل بل بل
چه ايرادي دارد ؟
که حتما حتما بر مبني خصلت حقير آرتي فارتي بودن سطح پائين
يک طوطي سخنور !!!!!!!
بايد تورات و انجيل و واگنر و فاوست و گوته و چنين گفت زردتشت و
نيچه را در ماتحت سخنانت بچسباني !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!و مثلني
ارواح مشگ عمه ات سخنانت را آرتي فارتي کني و به اصطلاح
خود را سطح بالا نشون بدي !!!!!!!!!!!!!!!!!
بابا جان من تو اين کاره نيستي دستت مانند آب خوردن رو ميشود
تو همان کار اداري را که داري بچسب و بهشون بگو ديگه حال
کاميپوتر بازي رو ندارم و دستم هم رو شده و لو رفته ام خلاص
هم خودتو راحت ميکني هم ما را از شر اخ تف !!!!!!!! نانا
متکلمین هم لابد بیکارند که از دین در مقابل منتقدین دفاع می کنند؟ فکر میکنند اگر دفاع نکنند یا گلوله بر پیشانی را یادآوری نکنند،ممکن است چه اتفاقی بیفتد...؟
پاسخحذفمثلا پایه های دین سست شود؟ایمانها سست شود؟ احتمالا در یک پروسه امیتیکی داروینی نوع مربوطه قدش کوتاه بماند و سرآخر له شود؟ یا چه؟
نظام ها و افراد مقدس چه؟ نظام نبوی یا علوی یا خود علی و نبی....نظام مقدس جمهوری اسلامی چطور؟ از دیدگاه آنها که مقدس میشمارندش....عذر میخواهم این وسط تکلیف اصلاح طلبان پس تا حدودی روشن است...یعنی یا قبول داری...یا در پس نابودی هستی و یا اگر زر زیادی در باب اصلاح طلبی زدی که زیاد زدی! نزدی!
قصه منافع مالی قضییه باشد برای بعد از زیارت حج ان شاءالله
خوب فکر نکنم کسی سلیقه من را خواسته باشد که بخواهم بگویم این مبحث چندان مورد علاقه من نیست. واقعیت دیگر هم اینکه چیز زیادی هم در ابن باب نمیدانم و از بر نکرده ام. حالا اینکه آیا جهل من بی علاقگی ام را بوجود آورده یا بعکس حقیقت دیگری است که خودم هم از آن بی خبرم
پاسخحذفاما در باره یک موضوع ناچار از اظهار نظرم و اینهم نه به خاطر علاقه یا معلومات، بلکه به خاطر عقل سلیم نصفه نیمه ام است که سکوت را برایم غیرقابل تحمل میسازد
امید میلانی: مشکلِ مرگ هم دقیقاً با سخنِ اپیکور دربارهاش حل شده، و اساساً از آغاز هم چیزی به نامِ مشکلِ مرگ وجود نداشته چراکه مرگ (هم درست مانندِ خدا) بیمعنی است.
--
این دیگر حرف زور است
!
خواهشا پاک کردن صورت مساله را با حل کردن آن اشتباه نگیرید .هر چند که در جریان یکی از چت های متاخرم با مخلوق عزیز به این نتیجه رسیدیم که این پاک کردن صورت مساله بعضا جواب میدهد! اما این جواب دادن کجا و جواب دادن به اصل مساله کجا
!
پاک کردن صورت مساله میتواند دل آدم را خنک کند یا عقده های فروخورده
انسانهای ناکامی چون اپیکور را فرو بنشاند اما کدام دیوانه ای ممکن است فکر کند که مساله را اینطور هم میشود حل کرد؟
از نظر فلسفی؛ هر چیزی که چرایی و چگونگی ای داشته باشد و سوالی را در ذهن بر انگیزاند یک مساله فلسفی است و کوشش برای یافتن پاسخ-نه صرفا یافتن پاسخ بلکه فقط کوشش برای یافتن آن- رویکردی فلسفی یا اصطلاحا همان فلسفیدن است
حال مساله دین باشد یا خدا یا اخلاق یا مرگ
قدر مسلم مساله هست. همین که هست و پرسشی را در ذهن می آورد یعنی که مساله ای هست و همین که هست یعنی که هست
!!!
هرگونه توضیح بیشتر اینهمانگویی بیش نیست. در واقع تعریف هستی مساله در خودش هست
حال اگر کسی بگوید فکر کردن به مرگ بیهوده است و اساسا مساله مرگ مطرح نیست ، مانند این است که بگوید مساله ای که هست؛ اساسا نیست
!
یعنی فرض را بر وجود مساله گذاشته، در واقع همینکه به آن فکر کرده نشاندهنده وجود مساله بوده اما در تالی گزاره بدون هیچ پروسه استدلالی ناگهان با این موضوع مواجه میشویم که مساله نیست
!
و این به راستی همان لفظ شعبده بازی را لایق است که مخلوق به کار برده
شعبده ی غیب کردن مساله
!
کم نبوده اند در تاریخ از این امثال اپیکورها و شعبده باز ها
اما این جواب گونه های صدمن یک غاز و این پاک کردن صورت مساله ها جز آنکه عقده های روانی و خشم ناشی از جهل حضرات را فرونشاند هیچ تاثیر قابل ذکری در سیر اندیشه نداشته و نخواهد داشت
شاید در این مواقع نوشیدن یک لیوان آب خنک برای پایین آوردن درجه حرارت متفکر-شعبده باز مربوطه مفید واقع گردد
قصه وجوه دیگری هم دارد. یعنی غیر از مسئله عقده.اینها گمان می کنند که مثلا سکولاریسم یک مرتبه از زیر بوته آمده بیرون ! حالا نگاه کن این ها که مدعی داروینیسم هستند در باب علل ماندگاری فلان و بهمان نوع عقیده یک جنگ تمام عیار در باب نقد دین و متون مقدس! را کلا نفی می کنند !! لابد یا نبوده یا بیهوده بوده!یعنی واقعا مسائل دوران روشنگری را حداقل مزه کرده اند؟ یا نگاه کردن به فیلم سوپر وقتی باقی نگذاشته؟
پاسخحذفجناب آقای مسلمان لطفی کن و از مسلمانی ات بیشتر بگو شاید ما هم شدیم!
پاسخحذف...
پاسخحذف