اینکه وقتی در معرض خوانِش دیگران قرار میگیری، بتوانی خودت باشی و بهقیمتِ آرام زیستن و صفتِ خودفریبانهی "اعتدال" را بر خویش حمل نمودن "خودفروشی" نکنی، هنری ست که در "وبلاگآباد" یقینا سرانگشتِ نازنین آن را بهتمام و کمال داراست.
او با یادداشتهای اخیرش نشان داد که همانطور استادانه هجو میکند که به تحلیل میپردازد. (همچنانکه با یادداشتِ "چهار کلمه حرف حسابی" نشان داد که همانطور استادانه تحلیل میکند که طنز میپردازد.)
"بهداشتی زیستن" البته در نزدِ دیگران تحسینبرانگیز است اما در شرائطی جز انفعال و موقعیتناشناسی نخواهد بود.
انگشت بهموقع عالمانه مینویسد، آنچنانکه بحث را از بیراهه بهدر میآورد و بسیاری از ابهامهایش را برطرف میسازد و در این قبیل نوشتههایش کوچکترین نشانی از طعنه، هجو و یا توهین وجود ندارد.
اما اگر موقعیت ایجاب کند، او همانقدر در هجو و اثباتِ زبونی طرفِ مقابل استادانه قلم میزند که در نقدهای موشکافانهاش، مضافا بر اینکه بهواقع بیانصافی ست که "هجوهای ادیبانه"ی او را با توهینهای خشک و معمولِ دیگران یکسان بپنداریم.
بنابراین، چندان سخن آن دوستِ نازنین را نمیپذیرم که مالیخولیا توانسته باشد قواعدِ بازی خود را به طرفِ مقابل تحمیل کند یا حداقل برخوردِ انگشت با او نمیتواند مصداق این سخن باشد.
از زمین تا آسمان تفاوت است میانِ کسی که در بحثِ علمی، عالمانه و دوستانه (بهدور از هر نوع طعنه و توهین) وارد میشود و در مقابل فحاشان نیز پیروزمندانه بیرون میآید (و بهقولِ خودش: "خداحافظ حریفان ِ دغلباز ، مگر آن که دوباره سر بر آرید") با کسی که توهین و تحقیر، شیوهی معهودش بوده و بحثهای بهظاهر علمیاش و فحاشیهایش همیشه همآغوش یکدیگر بودهاند و اساسا بلاهتِ مالیخولیاییاش مانع از آن میشود که بهدور از غرض و مرض چیزی را قلمی کند.
منطق حاکم بر رفتار این کامنتنشین مجهول، دقیقا همان است که دو یادداشتِ "امیدِ میلانی" (مرگِ اخلاق، و جملاتی از ضدِ تقلید) به آن اشاره دارد.
------------
در همین زمینه و در رابطه با هوایِ آلوده:
1. "سخنی با حریفان" / سر انگشت
2. کامنتهای یادداشتِ "از پرتگاه به اوجگاه" / آریا
3. "شايد شرافت از رذالت تازيانه بخورد اما قرار نيست شکست هم بخورد" / محمد
4. "جانماز مربوطه احتیاط دارد" / دخو
5. "اصل اولِ وبلاگ داری" / پارسا نوشت
6. "هنر نه کم مخاطب بودنِ وبلاگ که کم مخاطب بودنِ کامنت است" / پاگنده
پ.ن:
لینکِ "پارسانوشت" و "پاگنده" اضافه گردید.
خوب تحلیل می کنی.
پاسخحذفامیر عزیز.
پاسخحذفشاد و خوش باشی. درد بزرگ اینه که اگه انسانی واقعا منطق و فهم و شعور و استدلال داره و جیگرش برای مثلا کژرویهای بشری کبابه و دلش می خواد هشداری بدهد و انسانهایی کژرو مثل آریا را بیدار کنه و حواست جمعه باشه، نیفتی توی درّه، فریاد بزنه. خب دیگه چه محتاجه به فحاشیگری آخه؟. بیایند و استدلالها و پرسشها و منطق ( اگر به راستی منطق می باشه ) را در کاربست نظرات خود نشان دهند. مگه منطق چیه آخه؟. همان شیوه ی درست سخن گفتن و گویا و ژرف و تکاندهنده، استدلال آوردن؛ طوری که ابناء بشر بتوانند با همان فهم بشری خود دریابند که منظور نظر دیگری چیست. اینکه یکی بیاد و شبانه روز، هنرش فقط توهین و بدپوزی باشه و بعدش ادّعا کنه که دارد علمی و منطقی و فلسفی و نمیدونم صدها اتیکت دیگر به مثلا نقض و لت و پار کردن نظرات دیگران مشغوله. اونوقت آدم به همه چیز طرف، مشکوک میشه. مگه میشه کسی بخواد استدلالی بحث کنه و یه دفعه وسط بحث اگه نتونه استدلال در برابر استدلال بیاره، شمشیر بکشه و قمه کشی کنه و فحش و لیچار نصیب دیگرون؟. اینکه دیگه بحث نیست. اصلا کسانی می توانند با همدیگه بحث داشته باشند که جوینده باشند و واقعا در آرزوی شناخت مسئله ای. من اگر نظراتی را می نویسم، هیچوقت به صد در صد درست بودن آنها اعتقادی نداشته ام و ندارم. من خودم همش سعی می کنم مسئله ای را که به جانم افتاده است در عبارات فردی خودم، یه جورایی پیکر مادّی به آن بدهم تا بهتر بتونم بفهمم چه چیزی ذهنیّت مرا درگیر خودش کرده. کماکان هستند بسیاری از انسانها که خیلی مسائل را خوب نمی تونند بیان کنند؛ ولی حرفی برای گفتن دارند. آدم بایستی تلاش کنه افکار و ایده ها و نظرات دیگران را؛ ولو خیلی خام نیز باشند، بفهمد و نویسنده و گوینده را بیش از آنچه که بیان می کنه، تجربه اش را بفهمد. به قول معروف. چطور می توان افکار و ایده های دیگری را بهتر از فهم و درک خودش و بیشتر از آنچه که تجربه کرده است، دریافت و فهمید؟ طرف ناخلف و بدجنس ما ( همین سعید خان ) اساسا اهل بحث و گفت و شنود نبود؛ زیرا هر کجا با استدلال منطقی روبرو می شد؛ بلافاصله به صحرای کربلا می زد و عین این پرده زنهای دوره گرد و آخوندها به سر و مغز خودش می زد که جوّ بحث را گرد و خاکی کنه تا بتونه نیّتها و مقاصد خودش را اجرا کنه. هیچ چیزیش ، باعث خنده من نمیشد؛ سوای این ادّعای « نظریه ی انتقادی » داشتنش که هی به پوپر آویزون بود ( کاشکی یه کلمه از افکار پوپر را می فهمید و اونوقت اینقدر بهش آویزون می شد ) و خبر نداره که همین نظریه را که در غرب به « سنجشگری راسیونالیستی » مشهوره، از طریق همون راسیون، حسابی پنبه اش را به قول معروف زده اند. آخه انسان که فقط راسیون نیست. تازه راسیوی بشر همون بخش بسیار فشرده شده ی حسیّات آدمیست. بگذریم. امیر جان. از اینکه دیدم « سرانگشت عزیز و نازنین ( شرمنده ی منش پهلوانی اش هستم ) » مجبور شد در برابر این جاهل پریشیده مغز بایستد و عبید زاکانی وار بر او بتازد، خوشحالم. نه برای اینکه چنین شیوه هایی ایده آل بشر می باشه. نه به جان عزیزت. برای اینکه در جامعه ای که عدّه ای بخواهند « شرم » را زیر پا بگذارند و رذالت را آنقدر شدّت و توسعه بدهند که « نیکی و نیکمنشی و فرهنگ آدمیگری » در لجن پلشتیها فرو رود، آنگاه نبایستی سکوت کرد؛ بلکه بایستی وقاحت رک گویی را همچون عبید زاکانی، در برابر چنان خبیثانی به کار بست. من امیدوارم نه تنها آن جاهل، به خود آمده باشد؛ ( که بعید می دانم؛ زیرا مالک حقیقت، بی شرم مطلق هست و بس ) بلکه دیگرانی که چنان شیوه های شانتاژگری و قصّابی را عاشقش هستند، دیگه رویش را خط بکشند. امیدوارم. //