۱۳۸۵ فروردین ۱۶, چهارشنبه

الحاد و مدارا

مقاله‌ی "اسلاوی ژیژک" فیلسوفِ اسلوانیایی درباره‌ی ضرورتِ احیاء میراثِ "آته‌ئیزم" در اروپا و رابطه‌ی الحادباوری با مدارا، در عین اختصار، بسیار ارزشمند بود.

1. ژیژک به‌درستی می‌گوید که "تروریزم" درسی به ما داد تا هرگز خطر کسانی را که ادعای پیوندی مستقیم با خداوند دارند، فراموش نکنیم و بدانیم که اعتقاد به ماموریت از جانبِ خداوند، به‌راحتی می‌تواند توجیه‌گر هر نوع جنایتی باشد. او همچنین اشاره‌ی تیزبینانه‌ای دارد به تشابه حال و هوای یک بنیادگرای مسلمان و یک استالینیستِ کافر. هر دو گمان می‌کنند که از سوی نیروئی ماورائی و برتر، وظیفه‌ای بر دوش دارند، یکی فرمانبر "خدا"ست و دیگری سرسپرده‌ی "ضرورتِ تاریخی".
جمله‌ی او در معارضه با سخن مشهور داستایوفسکی (و تأیید نیچه بر آن) شنیدنی ست: «اگر خدایی باشد، هر چیزی مجاز است، حتی ترور!»
2. ژیژک انجام کار نیک را از آن جهت که درست است از جانب آته‌ئیست‌ها بر انجام کار نیک به‌جهتِ کسبِ لطفِ خدا و پاداش او (آنچنانکه "بنیادگرایان" به‌تعبیر او و "متدینان" به‌تعبیر من انجام می‌دهند) برتری می‌دهد و استدلال می‌کند که کار اخلاقی به‌حسبِ تعریف، خود پاداش خویش است.
اما در اینجا مسئله‌ای رخ می‌نماید که نه تنها مشکل ژیژک، که سده‌ها قبل از او معضله‌ی کانت هم بود.
اگر غایتِ اخلاق در خودِ اخلاق است، با کدام انگیزه باید مردمان را به ارتکابِ عمل اخلاقی بر انگیزاند؟
این معضلی بود که کانت را نهایتا وادار کرد تا بگوید گرچه "فضیلت‌مندان" نباید به‌دنبال پاداش باشند اما خداوند راضی نمی‌شود که فضیلت‌مندان همان "سعادتمندان" نباشند (یعنی آنان که به بهشت راه می‌یابند). کانت با این سخن از موضع اصلی خود مبنی بر "عدم لحاظِ هر نوع غایتی ورای اخلاق" عدول کرد و به‌هرحال به‌منظور ایجاد انگیزش برای اخلاقی زیستن (مثلا به عدالت رفتار نمودن) غایتی را برای آدمیان تصویر کرد: "شما اخلاقی زندگی کنید و مطمئن باشید که خداوند بهشت را برای‌تان تضمین کرده است."
بنابراین، اینکه ملحدان صرفا به‌خاطر خود اخلاق هست که اخلاقی زندگی می‌کنند و متدینان به‌خاطر چیزی بیرون از اخلاق، تنها در مقام نظر حرف درستی ست و می‌تواند رفتار یک ملحد را بر یک مؤمن از این جهت برتری دهد، اما در واقع امر آنچه رخ می‌دهد جز این نیست که همیشه ارتکابِ فعل اخلاقی، به‌منظور غایتی بیرون از اخلاق صورت می‌گیرد (که حداقلش ارضاء حس خودپسندی یا رضایتِ باطن در فاعل است). نهایت آنکه ملحدان کم‌تر از مومنان به غایت‌ای ورای اخلاق نظر دارند.
3. شاید مهم‌ترین بخش مقاله‌ی ژیژک، ذکر این نکته است که بزرگ‌ترین دشمنان مسلمانان در اروپا همان هم‌زادهای مسیحی‌شان هستند و حامیانِ واقعی حقوق مسلمانان در اروپا همان آته‌ایست‌ها و لیبرال‌های ملحدی هستند که به بازچاپِ کاریکاتورهای محمد مبادرت ورزیدند. آنها به حکم "آزادی بیان" محمد را از طریقی نقد کردند که به‌قولِ محمدِ خودمان از هیچ راهِ دیگری نمی‌شد آن را به‌تصویر کشید (فعلا بحث بر سر درستی یا نادرستی نقدها نیست، بلکه بیان این نکته است که "نقدِ هنری" از طریق کاریکاتور، مضامینی را منتقل می‌کند که اگر بخواهد به‌نحوی غیر از این انجام پذیرد، آن مضامین نیز از دست می‌رود).
4. ژیژک به‌درستی معتقد است که "رعایتِ عقائدِ دیگران" یا از روی ترحمی تحقیرآمیز صورت می‌گیرد یا با تکیه بر "تکثر حقیقت" و در هر دو صورت ما با عدم نقدِ دیگران، حقیقتی را کتمان کرده‌ایم و اینکه «باید با مسلمانان همان رفتاری را بکنیم که با آدم‌های بالغ می‌کنیم، انسان‌های بالغی که مسؤولِ اعتقاداتِ خودشان هستند».
اما اگر بخش قابل توجهی از متدینان (در این مورد مسلمین) به بلوغ فکری نرسیده باشند، به‌نظرم ابتدا باید آنها را با روش‌های تربیتی، به بلوغ رسانید و سپس در برابر اعتقادات‌شان علامتِ سوال و پرسش قرار داد و الا کشیدن کاریکاتور پدر برای یک کودک، همان غیرت و تعصبی را بر می‌انگیزد که در ماجرای کاریکاتورهای محمد برانگیخت.
(پافشاری کشورهای اروپایی بر تربیتِ مدرسان اسلامی در مدارس که در برابر فرهنگِ مدرن آن کشورها سر تعظیم فرود آورده باشند و نیز کنترل بیش‌تر بر امامان جماعتِ مساجد در اروپا، شاهدی ست بر درکِ ضرورتِ تربیتِ شهروندانِ مسلمانی که فرهنگِ غرب را پذیرفته و با سنت‌های فعلی آن سازگار شده باشند).
شاید دهه‌ها تلاش نیاز باشد برای فهماندن سخن دوارکین به مسلمانان که: «این دین است که باید اصولِ دموکراسی را بپذیرد [حداقل در کشورهای دموکراتیک]، نه اینکه دموکراسی اصولِ دین را.»
5. نفهمیدم که چرا ژیژک در این مقاله از دیوید هیوم، با عنوان "خداباور" یاد کرده است؟!

۱۵ نظر:

  1. در واقع هنوز مشخص نشده که هيوم دئيست بود يا آته‌ايست.

    پاسخحذف
  2. امیر جان:

    میخواستم در باره ی این پاساژت، یه مطالبی بنویسم، دیدم که خیلی پرسشها به دنبال حرفام، ایجاد خواهد شد و دوباره بایستی مفصّل برایت هر گوشه ای را توضیح دهم. فقط چند تا نکته را اشاره می کنم و می روم:

    1-مسئله ی اخلاق اگر بخواهد به اهرمهای راسیونالیستی تکیه کنه که خب، کارش زاره؛ زیرا به راحتی میشه از راه همان راسیونالیسم، به بطالش کوشید. حتّا مسئله ی « کاتگوریشه ایمپراتیو = kategorische Imperativ » در تفکّرات کانت نیز، یه چیزایی توی همون مایه های « امر به معروف و نهی از منکر » شرایع اسلام می باشه!. مسئله ی اخلاق که متفکّران بزرگی مثل « نیتچه و کییرکگارد و داستایفسکی و امثالهم » به گلاویزی با آن رو آوردند بر سر « پرنسیپهای زایشی / پیدایشی » انسانها بود که با گوهر آزادمنش آنها، پیوندی همبسته و همسرشته دارد. اینم که آنها از دامنه ی راسیونالیستی می گریخته اند و حاضر نبوده اند برای اخلاق مورالیستی، تره خورد کنند، ریشه اش به آزادی فردی بازمی گردد. من فعلا اینا همین جا ناتمام میذارم؛ زیرا جلوتر برم اونوقت کهکشان توضیح، شروع میشه!.

    2-من بعضی از کتابها و مقالات این ژیژک را خونده ام. بهترین کتابش به نظر من، کتاب: « عشق بی ترحم » می باشه که نقد خیلی خوبی بر مسئله ی « اخلاقیات مسیحی و جلوه های بازاری آن » می باشه. در راستای بعضی تاملات ارزشمند او بایستی بگویم که ایرانیان باستان حداقل در طول هزاره ها باهمزیستی اقوام مختلف در کنار یکدیگر به این نتیجه رسیده بودند فقط خود انسان است که « اندازه ی خود » را می شناسد و می داند. حتّا همین پرنسیپ در شاهنامه نیز، انعکاس داره. اونجا که رستم می خواهد با سهراب، نبرد کنه. بعد از پروردگار می خواهد که نیروی درست و حسابی به او بدهد تا بتواند از پس سهراب برآید. بعد که نیرو را میگیره، وقتی می خواد راه برود، پاهایش در زمین فرو می روند. برمی گرده رو به پروردگار و میگه: بابا جون به من، نیرویی بده که بتوانم آن را تاب آورم و به کار ببرم؛ نه نیرویی که باعث زحمت انسان بشه. در حقیقت، انسان است که ظرفیت خودش را می داند و فراتر از آن ظرفیّت؛ یعنی آزخواهی و ستمگری و فلاکتهایی که به دنبالش میاد. به عبارت بهتر؛ حتّا خدا نیز نمی داند که گنجایش آدمی چقدر است!. جالبه! مگه نه؟. بنابر این در دامنه ی اخلاقیات از « پسند و ناپسند »، بحث بود؛ نه از امریّه و نهی و زورگویی و غیره. یعنی اینکه، اگر کسی، چیزی را نمی پسندید به انجام یا انتخاب آن نیز تمایلی نداشت و هرگز نیز نمی کوشید که آن چیز ناپسند را نیست و نابود کند. بر خلاف مذاهب سامی؛ بویژه اسلام که هر چیزی را بر خلاف « امر و نهی آن باشد » در صدد نابودی اش برمی آید تا اخلاق اسلامی، محفوظ و پایدار بماند!.

    3 - در باره اینکه دیوید هیوم را خدا باور قلمداد کرده است، آنقدرها هم بی راه نگفته. زیرا از آرای خود هیوم می توان این احتمال را استنباط کرد. بویژه در همان کتاب معروفش در باره ی فهم آدمی. البته خدای هیوم، ربطی به خدایان سامی نداره. یه چیزی توی مایه های ته ایستی می باشه. اساسا هیوم در بستر همان سنّت فلسفی انگلیسی می اندیشد و تجربی مسلک است و اخلاق را از ابعاد « اوتیلیتاریستی » برانداز می کند و بیشتر جنبه های پراگماتیستی آن را که مثلا مفید برای انسانها باشند، مدّ نظر دارد. حتّا عملا بر این امر صحه نیز می گذاره که « هستی دلیل برآن نیست که بخواهیم بایستی را از آن، استنتاج کنیم ». میشه گفت که خیلی به اسکپسیزها = شکّ گرایان متمایل بود. درست در کشاکش همین ته ایستی – شکّاکی بود که کانت را به فراتر کاویدن مسئله انگیزاند و باعث شد که در تاریخ تفکّر، همانطور که « سرانگشت نازنین » نیز اشاره کرده است، پس از عصر روشنگری: بحث ایمان را از دانش، جدا کنند.

    اینم که میگی دین در معنای سامی آن و به طور کلّی بایستی خودش را با اصول دمکراسی وفق دهد، حرفیه که اگر در باره یتمام مذاهب روی کره زمین صدق کنه در باره ی اسلام صدق نمی کنه؛ زیرا تا فتوای شمشیری آن، حاکم و آمره، برا مسلمان متعصّب و قوچ مجتهد او، دمکراسی، حرف مفتیه که بایستی گردنش را زد!.

    پاسخحذف
  3. توضیح درباره ی هیوم:
    در مورد موضع هیوم نسبت به خداوند، رای مورخان فلسفه بین این سه مورد در نوسان است:
    1. هیوم، آته ایست (ملحد) بود.
    2. هیوم، دئیست (خداباور طبیعی/عقلی) بود.
    3. هیوم، آگنوستیک (لاادری) بود.
    اما چون در سراسر مقاله ی ژیژک، بحث از "خداباوریِ دینی" بود، من گرچه حدس زدم که مقصودِ او همانطور که امین و آریای عزیز اشاره کرده اند "دئیزم" باشد، ولی بنظرم گرایش غالب (یا حداقل اونطور که من در ذهن دارم) آن است که هیوم یک "شکاکِ لاادری گرا" بود و لفظِ "خداباور" نیز برای رساندنِ معنای "دئیزم" اساسا نارسا می باشد.
    واقعیت آن است که بکار بردن معادلِ "خداباور" بجای Deism، تا حدی رهزن است و آقای عبدی کلانتری یا هر کس دیگر باید معادلی برای این واژه بکار ببرند که با Theism یک تفاوتی داشته باشد و اشتباه گرفته نشود. شاید قیدِ توضیحی "طبیعی" یا "عقلی" برای این نوع خداباوری، بتواند مرز میان آن و Theism (خداباوریِ توحیدی) را روشن کند.

    پاسخحذف
  4. ... امیر جان.

    حدست کاملا درسته. هیوم همونطور که نوشتم در راستای متفکّران تجربی مسلک انگلیسی می باشه. منظور از دئیسم نیز همانطور که ریشه ی لاتین کلمه نشان می دهد: از دئوس = Deus برشکافته شده که به معنای خدای آفرنشگری کائنات می باشه که پس از آفرینش کائنات، هیچ نقشی در چگونه گی کرد و کار آن نداره. چنین نیگرشی، نوعی حدّ میانگین می باشه مابین اته ایسم و ته ایسم. یعنی ته ایسمی که همیشه نثش تاثیر گذار یک خدایی را در تحوّلات کیهانی، سهیم می دانه و همانطور که گفتم دقیقا همین کشمکش روانی و مغزی هیوم بود که کانت را انگیخت و بقیه قضایا. ( منظور منم در کامنت اولم همون دئیسم بود که اشتباهی روی ته ایسم تایپ کردم .)

    بهتره که معادلتراشی نکنیم و آن را همانطور به کار ببریم که در تمام زبانهای دنیا به کار می برند. ولی محض شوخی در باره ی معادل فارسی دئیسم می توان به نظر من نوشت: خدای خفته! ( عجب معادل با مزه ای!. ). یعنی خدا یی که یک بار آفریده و سپس تحفه اش را که کائنات باشه، سر کوچه ی حوادث رها کرده و خودش به خواب فرو رفته!.

    پاسخحذف
  5. یک بار در جریان بحثی با یکی از همین دین باوران عزیز نکته ای مشابه همین را گوشزد کردم و او با حالت شگفتی گفت: مگر میشود بدون اینکه به خدا باور داشت کار خوبی کرد؟ و من وقتی بحث وجدان انسانی را پیش کشیدم گفت: وجدانی در کار نیست و تلویحا گفت که اگر روزی بفهمد خدایی نیست پدر همه را در می آورد

    پاسخحذف
  6. ای بابا.. آخه من ِ بی سواد این وسط چی بگم ؟

    پاسخحذف
  7. رو پاکت ِخارجی ها یه چیزهای دیگه ای نوشته که من چون سواد ندارم نمی خونمشون !!!!

    پاسخحذف
  8. اميرجان سلام سال نو مبارك من مسافرت بودم وقتي رسيدم ايميلي فرستادم ولي انگار ايميلم مشكلي داره
    در هر صورت سال وبلكه عمر خوبي داشته باشي.

    پاسخحذف
  9. باز چندتا توضیح اساسی به ذهنم رسید :
    1- نیچه داستایوسکی رو میستود اما هیچوقت در هیچ کجا آن جمله را تائید نکرد که اگر خدا نباشد هرکاری مجاز است
    برعکس جای جای اندیشه نیچه تلاشی است برای دگرگون کردن مفهوم اخلاق-ارزشیابی دوباره ارزشها- ،فردی کردن وظایف اخلاقی، و حفظ اخلاقیات-به مفهوم جدید، از نظر نیچه تنها مفهوم- در جهان بدون خدا.
    2-شکل جدیدی که خود ژیژک به کار برده از آن جمله به نظر من مزخرف است-ببخشید که رک گفتم-
    اگر خدا باشد هر کاری مجاز است حتی ترور؟
    اینجا یک اشتباه اساسی در برداشت ژیژک از مفهوم خدا صورت گرفته
    خدا اتفاقا ضمانتی است برای اجرای اخلاق
    فراورده ی عقل جمعی بشر است در طول تاریخ
    بشریتی که به خوبی همان امثال تروریست های امروزی را -انسانهای تبهگن و بی اصالت را- دیده که اگر-به قول همان آخوند طرف بحثم- روزی بفهمند خدایی نیست پدر همه را در می آوردند.
    بشریتی که این را دیده در تلاش برای مقید کردن آنها به امر اخلاقی-مصلحت جامعه- به مفهوم خدا رسیده

    اما خدا را با الله-خدای مسلمانان- اشتباه نگیرید
    یک بار محمد-هلزویگ- به خوبی اشاره کرده بود که حساب مسلمانان از پیروان سایر ادیان جداست
    اسلام دین-به مفهوم کلی آن- نیست
    ایدئولوژی سلطه طلبانه ی بربر هاست
    تحقیر نفس ویژگی بارز دین است
    دین ؛ مخصوص اقوام متمدن است و از دل تمدن بیرون می آید
    و تنها یک فرد متمدن است که به آن درجه از آگاهی رسیده که بدبختی هایش زیر سر خودش است
    تنها یک انسان متمدن میتواند خود را تحقیر کند
    یهودیت و مسیحیت سرشار از تحقیر نفس است و گناه نخستین و غیره
    برعکس اسلام انباری است از اعتماد به نفس فردی که ویژگی بربریت بوده
    آئین راستین بربرها که ریشه تمام مشکلات را در دیگران می یابد
    فتوای قتل دیگران از اینجا نشات میگیرد
    قرآن میگوید:
    اگر کافری را دیدید حتی اگر پرده ی کعبه را چنگ زده باشد او را هلاک کنید .
    آقای ژیژک اسلام را با دین عوضی گرفته و الله را با خدا
    کدام مسیحی در طول تاریخ عملیات شهادت طلبانه انجام داده؟
    جنگ بعله اما ترور نه
    کجا یهودیت و مسیحیت و سایر ادیان توحیدی اینقدر به اندازه اسلام به ترور پیوند خورده اند که ایشان کلا مقوله دین را با ترور نزدیک میکند؟

    3- ژیژک انجام کار نیک را از آن جهت که درست است از جانب آته ئیست ها بر انجام کار نیک به جهتِ کسبِ لطفِ خدا و پاداش او ( آنچنانکه بنیادگرایان به تعبیر او و متدینان به تعبیر من انجام می دهند) برتری می دهد و استدلال می کند که کار اخلاقی بحسبِ تعریف، خود پاداش خویش است

    با این قسمت کاملا موافقم اما باز به عقیده من این دین باوران نبوده اند که دین را ساخته اند (چون تا دینی نباشد دین باوری هم نیست) بلکه دین محصول تاریخی آته ایست هاست
    در واقع وقتی خدا -به قول نیچه-مرد باز این آته ایست هایی چون خود او بوده اند که به تکاپو افتاده اند تا جای خالی را پر کرده و کانت بدبخت بینوا را از سردرگمی نجات دهند
    هیچ کس به اندازه آته ایست ها از مرگ خدا اندوهگین نشد
    توده ی پست مردم برای تشویق به انجام امر اخلاقی محتاج غایتی فرا از اخلاق هستند و خلق این غایت بر عهده ی خداناباورانی است که بر حفظ نظم جامعه و جهان اخلاقی کمر بسته اند
    مثل نیچه که ابرانسان را جایگزین میکند . دیگری وجدان انسانی را. ریگری(کانت) وظیفه را .
    البته این اشتباهات در جهان دموکراتی که عادت کرده همه مردم را برابر ببیند پیش می آید . چه بخواهیم چه نخواهیم توده ی پست مردم وجود دارد و دین واقعا افیون آن توده هاست اما اگر مارکس آن را افیونی مضر میدانست من بر عکس معتقدم که توده های هار و وحشی را تنها این افیون میتوانست سربه زیر و آرام و انسان کند
    و اکنون بشریت به دنبال افیون تازه ای است
    مخدری قوی تر از خدا
    آیا ممکن است؟

    پاسخحذف
  10. محمدِ عزیزم!
    1. تا اونجا که به یاد دارم، داستایوفسکی گفته بود "اگر خدا نباشد، هر کاری مجاز است" و نیچه گفته بود:
    " راست می گوید، اما نمی داند که خدا دیر زمانی ست مرده است."
    این تایید کاملا هماهنگ است با گره زدنِ بندِ نافِ اخلاق (همان اخلاقِ متعارف) به دین در نزد نیچه.
    مثلا نیچه ملحدانِ انگلیسی را بسیار به سخره می گیرد که در عین انکار خدا، حتی سعی می کنند بیشتر از دیگر مردمان اخلاقی زیست کنند (به خود از اینجهت سخت بگیرند) و به قولِ نیچه "این تاوانی ست که در آن دیار به سببِ انکار خداوند می پردازند."
    اخلاقِ مطلوبِ نیچه که شاید بتوان آنرا "اخلاقِ سالم" یا "اخلاقِ ملائم و سازگار با غرائز انسانی" نامید، ارتباطی به اخلاقِ متعارف ندارد. ( همان اخلاقی که با از دست رفتن خداوند، بر باد می رود.)
    به تعبیری خواستم بگویم تایید سخن داستایوفسکی منافاتی با نظریاتِ نیچه ندارد، زیرا آن تایید ناظر به اخلاق متعارف بوده است نه اخلاقِ مطلوبِ یک اخلاق ستیز.
    (اگر خدا بمیرد، تمام آن اخلاقیاتی که خداوند ضامن اجرایشان بود مجاز می گردد به همین دلیل ساده که دیگر ضمانتی برای اجرایشان وجود نخواهد داشت.)
    2. خدا ضمانتی ست برای اجرای اخلاق، اما کدام اخلاق؟
    خدا ضامن اجرای "اخلاقِ دینی" ست و در این اخلاق، ممکن است جواز قتل و کشتار هم صادر شود.
    یا شاید به تعبیر بهتری باید بگویم خدا هم ضمانتی ست برای "اخلاق دینی" و هم نزدِ کثیری از مردمان ضامنی ست برای نوعی از "اخلاق عام".
    بنظرم گرچه ژیژک مرادش بیشتر از "خدا" به قولِ تو همان "الله" بوده است، اما گویا مهمتر از آن در صددِ بیانِ یک نکته ی روانشناختی بود که هیچ اختصاصی هم به الله ندارد (همانطور که خودش به کمونیست ها نیز در این زمینه مثال می زند.): " اگر اعتقاد داشته باشی که از جانبِ یک نیروی ماورائی ماموریتی داری، در آنصورت دیگر هیچ قید و بند و منع انسانی نیز نمی تواند در برابر تو ایستادگی کند."
    و این یعنی اگر چنان نیروی فرمان دهنده ای - حال اسمش را خدا بگذاری یا هر چیز دیگر - باشد (در "ذهن" یا "عین" در این مورد فرق نمی کند)، هر چیزی مجاز است حتی ترور.
    3. در بابِ اسلام نظرم با تو کاملا متفاوت است:
    "تحقیر نفس ویژگی بارز دین است "
    بله! من این را قبول دارم اما قبول ندارم که در اسلام، با تحقیر نفس روبرو نیستیم.
    اسلام دین بربرها باشد یا نباشد، با یهودیت تشابه نزدیکی دارد.
    اسلام نیز همانندِ یهودیت، انسان را تحقیر شده می پسندد.
    یهودیت نیز مانندِ اسلام، فرمانِ قتل یا کشتار دارد.
    در بابِ "انسانِ تحقیر شده" در اسلام به این آیات نظر کن:
    "ان الانسان لفی خسر"
    "ان الانسان لظلوم کفار"
    "خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصیم مبین"
    "ان الانسان لکفور"
    "ان الانسان کان ظلوما جهولا"
    "ان الانسان لکفور مبین"
    یا نفرین هایی از این دست:
    "قتل الانسان ما اکفره"
    گرچه در اسلام مفهوم "گناهِ نخستین" وجود ندارد اما داستانِ رانده شدگی آدم و حوا از بهشت و تحقیر شدگی ناشی از آن، همچنان به جایِ خود باقی ست.
    پس من مطلقا نمی پذیرم که اسلام سرشار از حس "اعتمادِ به نفس فردی" باشد.
    آنچه تو "حس اعتماد به نفس فردی" می نامی، من به "هویتِ دینی" تعبیر می کنم که اساسا هر دینی برای متدینانش چنین هویت و تشخصی را به ارمغان می آورد.
    اما اینکه دین از دلِ تمدن بیرون می آید و اسلام از دلِ بربریت بیرون آمد، با قسمت اول موافقم و در موردِ قسمتِ دوم باید بگویم که اسلام برای یگانه و بزرگ جلوه دادنِ مفاهیم و آموزه هایش در مذمتِ دورانِ قبل از خود اغراق زیادی کرد و از جمله آنرا "دورانِ جاهلیت" نامید که گویا موفق هم بوده است.
    باید پرسید "بربر" به چه معناست؟
    آیا "بیابان گردی" یا "زندگی قبیله ای" همان "بربریت" هست؟
    عربِ قبل از اسلام گرچه تمدنی نداشت که مطلقا با تمدن رومیان قابل قیاس باشد اما آنچنانکه اسلام می گوید، بربر و بی تمدن هم نبوده اند.
    عربِ قبل از اسلام در سخنوری و بلاغت، سرآمدِ روزگار خویش بود و داستانِ تحدیِ قرآن که اگر می توانید آیه ای مانندِ آن بیاورید (صرفنظر از ابهامی که در اصل تحدی وجود دارد و آنرا بهمین سبب ابطال ناپذیر می گرداند.) نیز به همین جهت بود. مفاهیمی مانندِ الله و اله و توحید و ... تماما در قبل از اسلام میان اعراب وجود داشته و اسلام در واقع کار خارق العاده و بدیعی انجام نداد.
    گرچه در اسلام نیز تاکیداتی بر خودشناسی وجود دارد و آنگونه نیست که ریشه ی تمام مشکلات را در دیگران ببیند، اجمالا اما می پذیرم که میان ادیانِ ابراهیمی، باز باید حسابِ اسلام را از دو خواهر دیگرش جدا کرد و اینکه ترور پیوندی با اسلام یافته که با مسیحیت و یهودیت ندارد.
    اما در ریشه یابی این پیوند خودم فعلا نظری ندارم و نظر تو هم چندان به دل نمی نشیند.
    شاید تو خواستی بگویی که "کافر" در محور تهدیداتِ قرآن قرار دارد و فرمانهای "اقتلوا" و... در موردِ کافران، را به این تعبیر کردی که اسلام ریشه ی تمام مشکلات را در دیگران -دشمنان- (و اینجا یعنی کفار) می بیند و به همین دلیل با ترور عجین شده است. اگر منظورت این بوده، گرچه نحوه ی بیانت را چندان رسا نمی بینم، اما کمی تا قسمتی با تو در این زمینه موافقم.
    3. در موردِ قسمتِ سوم سخنانت هم نظری ندارم و تمام آنچه را که ازش فهمیدم، قبول دارم.

    پاسخحذف
  11. در مورد نیچه: آیا مسیر انسان به ابر انسان در نهایت یک مسیر اخلاقی نیست؟
    کاری به اخلاق به مفهوم مذهبی(به قول تو متعارف) ندارم
    به هر حال مطمئنا تو هم موافقی که نیچه مروج هرج و مرج اخلاقی نبود
    و درست است که بارها از خودش به اسم اخلاق ناباور یاد کرده اما من در هیچ کجای اندیشه نیچه نمیبینم که گفته باشد هرکس مجاز است در جهان بی خدا هرکاری بخواهد بکند. وگرنه به قول خودش: عشق به ابر انسانش کجا می بود؟
    همونطور که گفتم نیچه از یک اخلاق و یک قانون برای همه بیزاره (که این همون اخلاق مذهبیه) و معتقده که هر کسی باید نیک و بد مخصوص به خودش رو بیافرینه و اجرا کنه. -در واقع میگه هیچ چیز فی نفسه نیک و بد نیست و این خود فرد ه که اعمال و اشیا رو ارزشیابی میکنه-
    به هر حال درسته که به شدت از اخلاق مسیحی بیزاره و اون رو به اسم اخلاق میانمایگان و بردگان طرد میکنه اما فلسفه خودش-اگر واقعا چنین چیزی به اسم فنی اش وجود داشته باشه- اخلاقیه - به مفهومی متفاوت از اخلاق مذهبی اما به هر حال اخلاق اخلاق است ! مگر مذهب پدید آورنده اخلاق بوده که ما بخواهیم تنها اخلاق را اخلاق مذهبی بدانیم و با مرگ خدا تومار اخلاقیات را هم بپیچانیم؟
    در مورد تحقیری که نیچه نسبت به انگلیسی ها و بیشتر از اونها نسبت به کانت ابراز میکنه هم علت اینه که میگه اونها میخان همون اخلاقیاتِ خدای مرده رو حفظ کنن در صورتی که با مرگ خدا مفهوم اون اخلاقیات هم از بین رفته . چون مختص به همون خدا بوده.
    پس علت تحقیرش نه برخورد اخلاقی اونا بلکه توجه نداشتن اونها به بازآفرینی ارزشهای اخلاقی بود

    نمیدونم میتونم منظورم رو درست بیان کنم یا نه چون موضوع خیلی حساسه و من هم اصلا حضور ذهن ندارم الآن . به هرحال اگه بخوای بعدا راجع به نظر نیچه مفصل تر بحث کنیم.
    (فن بیان من افتضاحه در این شک نکن. کمی هم غیر فنی و غیر منطقی و غیرآکادمیک استدلال میکنم )
    ---
    در مورد رابطه اسلام و ترور :شاید تو خواستی بگویی که "کافر" در محور تهدیداتِ قرآن قرار دارد و فرمانهای "اقتلوا" و... در موردِ کافران، را به این تعبیر کردی که اسلام ریشه ی تمام مشکلات را در دیگران -دشمنان- (و اینجا یعنی کفار) می بیند و به همین دلیل با ترور عجین شده است. اگر منظورت این بوده، گرچه نحوه ی بیانت را چندان رسا نمی بینم، اما کمی تا قسمتی با تو در این زمینه موافقم.
    خوب من هم همین منظور رو داشتم شاید مشکل به همون ضعف فن بیان برگرده
    ---
    اون بخش بربریت و تمدن هم که کلی وقت میبره من هم الآن خیلی بی حوصله ام و حال فکر کردن بیشتر رو ندارم.
    شاید وقتی درست حسابی فکر کنم اصلا بفهمم که حق با توئه شاید هم حق رو به خودم بدم معلوم نیست
    پس این باشه سر یک فرصت دیگه

    پاسخحذف
  12. اینقدر نیچه نیچه گفتیم که رفتم تو حس و حالش دوباره ! (: پس با اجازه یه مطلب-بی ربط- هم از زرتشتش نقل کنم واسه تتمه بحث:(توضیحات اولیه قبل از : از خودم است
    )
    در تائید اخلاقیات شخصی: من تنها قانونی برای آنان ام که از آن من اند نه برای همه
    و اما آنکس که از آن من است باید سخت استخوان باشد و سبک پای
    شادمان بهر جنگ و جشن نه ماتم زده و نه پندارباف
    دشوارترین کار خود را چنان کمر بسته که جشن خویش را
    تن درست و تازه روی
    بهترین چیزها از آن من است و از آن آنان که از من اند و اگر آنها را به ما ندهند ما خود میستانیم
    بهترین خوراک، پاک ترین آسمان، نیرومندترین اندیشه ها, زیباترین زنان
    ---
    در رد نیهیلیسمِ داستایوسکی وار:
    سرنوشت مردم ناتوان همواره چنین است که در راه خود گم میشوند و سرانجام خستگی شان میپرسد: چرا میباید راهی پیش گرفت؟ همه چیز یکسان است!
    ---
    باز در اخلاقیات فردی: خدایی همانا آن است که خدایان باشند نه خدا !
    ---
    در تائید مذهب برای قشر میانمایه: عبادت ننگ است، نه برای همه. بل برای من و تو و هر آن کس که در سر وجدانی بهر خویش دارد. عبادت برای {تو} ننگ است

    چنین گفت نیچه .

    پاسخحذف
  13. محمدِ عزیز!
    در بابِ رابطه ی دین (خدای دینی) و اخلاق در نظر نیچه، من و تو اختلافی نداریم.
    من خواستم بگویم با مرگِ خدا، اخلاقیاتی که اعتقاد به این خدا می توانست ضمانتِ اجرایش باشد، بر باد می رود و گفتم که سرشتِ اخلاقِ مطلوبِ نیچه با اخلاقِ متعارف یا دینی (بهرحال اخلاقی که موردِ قبول نیچه نیست و آن را میراثِ خدای مسیحی می داند، حال اسم این اخلاق را هر چه بگذاریم دیگر مهم نیست.) یکسره متفاوت است.
    گویا تو نیز در این توضیحاتت همین را گفتی... پس خوشبختانه اختلافی در بین نیست.
    جز آنکه اگر مرادِ داستايوفسکي اين بوده که با مرگِ خدا، هيچ نوع اخلاقياتي ديگر توانِ سر برآوردن ندارد (حتی اخلاقِ نیچه ای)، در زمينه ي مخالفتِ نيچه با او حق با توست.
    -------
    در بابِ اخلاق (یا اینجا بگوییم "وجدان") جمله ای از نیچه به یادم آمد:
    "اگر وجدانِ خود را تربیت کنیم، در همان هنگام که ما را می گزد، می بوسد."
    -----
    از نقل قولهایت از نیچه نیز بسی لذت بردم!
    راجع به رابطه ی اسلام و بربریت و ... هم اگر فرصتی شد، از طریق جنابِ مسنجر، می توانیم گفتگو ( به تعبیر من: حال) کنیم...
    (:

    پاسخحذف
  14. .. عجب بحث جالبی اینجا شده. جالبی قضیه برای من اینه که بحث تا کلیدی ترین نقطه رفته،؛ ولی بی پاسخ، رها شده!. حیف!. مسئله ی خدا و اخلاق ، یک طرف. دیدگاههای نیتچه و داستایفسکی و نیهیلیسم نیز ، یه طرف. اینکه اساسا پرنسیپی به نام خدا ( فعلا تصاویرش را بذاریم کنار ) در اجرای اخلاق و شکلگیری اخلاق، چه نقشی داره، به یه بحث کلیدی محتاجه؛ زیرا می توان به هیچ خدایی اعتقاد نداشت؛ ولی انسانی بسیار اخلاقی بود. برعکس قضیه نیز صادقه. می توان انسانی بسیار مومن و خادم و بنده و عبید و ذلیل یه خدایی بود؛ ولی شخصی بسیار ضدّ اخلاق و خبیث و پست بود. مثل آخوندها و امثالهم. من حیفم میاد که این بحث را بی نتیجه ببینم. برا اینکه منظور خودم را بهتر بیان کنم، ترجیح می دهم فردا در یه پست جداگانه در این باره بنویسم. تا بتوان هم مشکل کلیدی داستایوفسکی و نیتچه و کییرکگارد را فهمید هم اون پرنسیپ پیوند خدا و اخلاق را. لازم به تذکر می دانم که نیتچه بر خلاف بسیاری از نسبتهایی که به او می دهند، در اصل، یکی از نامدارترین و ژرف اندیشترین عارفان آلمانی می باشه که ریشه ی تفکّراتش به مایستر اکهارت عارف بازمی گردند. یعنی عارفی که بنیان تفکّرش را بر این ایده نهاده بود و نیتچه از آن، انگیخته شده است: Omnes creaturae sunt unum purum nichili . در تفکّر اکهارتی یعنی اینکه تمام آنچه که به نام آفریده ی چیزی به نام خدا می باشد در برابر او، هیچ هستند؛ زیرا هستی خود را از او می گیرند و برعکس قضیه نیز این است که خدا در گنجایش و ظرفیّت فهم و نیروی اندیشیدن آدمی، همان هیچ است؛ زیرا انسان نمی تواند آنچه را که فراسوی مرزها و امکانهای فهم و شناخت تجربی خودش باشد، دریابد و بداند. از این رو، هم اشیا، هم انسانها در چیزی می توانند معنای خود را بازیابند که از هر طرف بنگری، فقط هیچ نامیده می شود!. فعلا همین جا قضیه را ولش کنم تا فردا.

    پاسخحذف