چنانکه اکبرِ رادی بهزیبایی اشاره کرده بود، تانگوی تخمِ مرغِ داغ بهنوعی پیریزی و تحکیمِ فونداسیون یا گونهای وداع و خط کشیدن بر ارثیهی ایرانی ست که پیش از انقلاب نگاشته بود.
شخصیتها در نگارشِ دوم پرداختهتر و پُرگوتر شدهاند. نسبت به ارثیهی ایرانی، در اینجا تظاهر به دینداری و کاربردِ الفاظِ با رنگ و بوی مذهب در موسی (شخصیتِ اصلی و پدرِ خانواده) بیشتر شده است. اما رادی بههمان نسبت که ریاکاریِ دینیِ موسی را بهتر و غنیتر به تصویر میکشد، بهوضوح شخصیتِ آخوندِ مسجد در ارثیهی ایرانی را به غیرآخوندِ صرفاً محضردار در تانگوی تخمِ مرغِ داغ بدل میکند. نمیدانم چرا رادی در بازنویسی، موسای آخوند را حذف کرده اما بهنظرم این حذف، گذشته از محافظهکارانه بودناش، کمابیش در ساختارِ داستان نیز کاستی افکنده است. به دردسر افتادنِ رادی در ترمیمِ بخشی از نمایشنامه که موسی تصمیم میگیرد انیس و شکوه (همسر و دخترش) را به مسجد منتقل کند، بهخوبی نشان از کاستیِ ناشی از حذفِ وجههی آخوندِ موسی دارد. اگر موسی نمادِ فریبکاریِ دینی ست چرا شخصیتِ او در قالبِ فریبکارترینِ دینداران تصویر نشود؟ اگر رادی در دورانِ شاه، موسای آخوند را آفریده، در دورانِ خمینی بهمراتب بیشتر نیاز بود که این موسای آخوند، باقی بماند و چنانکه از سرپنجهی هنرمندانهی رادی انتظار میرود، شخصیتِ موسی عمیقتر و کاملتر گردد. در تانگوی تخمِ مرغِ داغ، موسی فریبکارتر شده اما دیگر آخوند نیست.
نمایشنامه توانسته تضادها و دگردیسیهای یک خانوادهی مذهبی را استادانه بهتصویر بکشد. دخترِ موسی میخواهد خواننده شود و میشود. پسرِ کوچکِ موسی (محسن) کافهنشینِ اهلِ عیش و نوش است. پسرِ دیگرِ موسی (حسن) که از خانواده جدا شده، در خانهی خود (که آن را به قمارخانه بدل کرده بود) خودکشی کرده است. و در این حال موسی که نمادِ راهزنانِ مذهبی ست حتی از چاپیدنِ پسرِ بزرگِ خود (حسین) نیز چشم نمیپوشد و به انواع و اقسامِ شگردها تلاش دارد تا دسترنجِ حسین را صرفِ بازپرداختِ بدهیِ خود به مستاجرهای طبقهی بالا کرده تا از شرشان خلاص شود. موسی مزوّرانه حتی برای رهایی از این بدهی حاضر است حسین را وسوسه کند تا دل به ملیحه، دخترِ آقابالا و انیس، ببندد. نگرشِ بردهوار و متکبرانهی موسی نسبت به زن، در این توصیههای او به حسین (در موردِ ملیحه، دخترِ مستاجر) بازگو شده است:
«... ولی همه که مثلِ ما نمیشن. و قرار هم نیس که باشن. (تسبیح را در جیب میگذارد.) الان بهنظرم میآد در خصوصِ این دختره کمی تند رفتم. بله، اون برای خودش یه قدری آزاد بوده، درست؛ ولی فردا که بردیش صاحب اختیارش میشی و مهارش دستِ خودته. میتونه بشینه خونه، یا... روسری سرش کنه. (با اطمینان بلند میشود.) جهل فقرِ باطنه؛ گناه نیس حسین؛ بلکه هر خطایی که از یک جاهل سر بزنه، گناهش بر ذِمّهی یک نفر عاقله: من، تو- حالا چی میگی؟»
در همین وضعیتِ اسفناکِ خانواده، موسی دخترِ جوانی را مدتی پیش عقد کرده و در الهیه (محلِ مرگِ پسرش، حسن) سکنی داده و محسن بیش از هر کسِ دیگری از این کارِ پدر، دلچرکین و ناراحت است. توصیفِ محسن از پدرش و شرایطِ خانوادهاش در گفتوگو با حسین اینگونه است:
«... عزیز دستشو به اون پنجرهی فولاد میگیره و ضجه میزنه. چی میخواد؟ چی میگه؟ آقام سه ساله از نگاهِ من در عذابه؛ مثلِ شعبدهبازی که حریف دستشو خونده و میونِ بازی قفلش کرده. اینه که با تنها چماقی که تو این خونه داره، یعنی تو، میکوبه توی سرِ من. اون با تملقهایی که به تو میگه، منو تحقیر میکنه تا شبهای خودشو بینِ «الهیه» و کوچهی «آبشُر» عادلانه تقسیم کنه. و من! (پشت میکند.) وقتی از تاریکیِ رَحِم بیرون اومدم، صدای جیغِ منو شنیدین؟ _ نه! و من در فاصلهی اون شبِ ازلی یه تیپا به لالهی [شمعدانیِ] شکوه میزنم؛ بلکه جِرمِ هزارساله رو از روی این نعشِ گندیده پاک کنم... بله، این جوریه که ما، این جمعِ نمونه هر کدوم یه تخمِ مرغِ داغ توی ماتحتمون گذاشتهیم و تند و با شکنجه رقص میکنیم، تانگو! یک تانگوی وحشیانه دورِ یه خونهی قشنگِ نمونه! (رو به حسین:) تعارفم نکنیم برادر! تو اون خونه لِنگای همهمون هواس و قلبِ مونم جای سینه تو خشتکمون میزنه.»
تمامیِ خانواده (جز شکوه) گویی در حالِ بهرهکشی از حسین هستند. او تراشکار است و یکی از چشمهایش نیز حینِ کار بهشدت آسیب دیده است. حسین تنها فرزندِ خانواده است که در چهارچوبِ تربیتِ دینیِ پدر و مادرش بزرگ شده و به اصول و ارزشهای مذهبیِ آن پایبند است. اما در پایانِ نمایشنامه، همین حسین که از انیسخانوم (همسرِ آقابالا، مستاجرِ پدرش) برای خواستگاریِ دخترِ بیحجاباش (ملیحه) جوابِ رد شنیده، با وسوسهی انیس و در خانهی خودِ موسی همبستر میشود. رادی، این نویسندهی زیرک و جادوگرِ کلمات، روایتِ این همخوابگیِ نامشروع را در نگارشِ دوم، بهمراتب بهتر از سابق تصویر کرده است (حتی برخی اشاراتِ اروتیک را افزوده)، اما در عینِ حال گونهای ابهام نیز به چگونگیِ ماجرا وارد ساخته است. در ارثیهی ایرانی من بهحتم میگفتم که انیس و حسین بهطورِ کامل همبستر شدهاند. اما در تانگوی تخمِ مرغِ داغ نمیتوانم با قاطعیت چنین داوری کنم. (یا چه بسا بهحتم بتوانم بگویم که انیس از همبستری با حسین ناکام مانده است.) وانگهی یکی از تاثیرگذارترین فرازهای این نمایشنامه، صحنهی مواجههی موسی با منظرهی همخوابگیِ ایدهآلترین پسرش با همسرِ بدنامِ مستاجر است.
در کل اما من سه مزیت در «ارثیهی ایرانی» نسبت به «تانگوی تخمِ مرغِ داغ» میبینم:
اول: روایتگریِ جلیل (محسنِ نگارشِ دوم) در ابتدا و انتهای نمایشنامه
دوم: شخصیتِ آخوندِ موسی که با فریبکاریِ مذهبیاش کاملاً همخوان است.
سوم: پایانِ نمایشنامه که از جنبههایی، قویتر و بهتر از نگارشِ دوم خلق شده است. (گرچه زوالِ خانوادهی موسی در نگارشِ دوم بهتر تصویر شده است.)
و در پایان، جملاتِ جلیلِ ارثیهی ایرانی (محسنِ تانگویِ تخمِ مرغِ داغ) در توصیفِ وضعیتِ نکبتبارِ خانوادهی مذهبیاش (خطاب به برادرِ بزرگترش عظیم/حسین) شنیدنی و عبرتآموز است:
جلیلِ ارثیهی ایرانی: «نه برادر، ما هیچ فرقی با هم نمیکنیم. امتیازی هم به هم نداریم. همهمون یه پُخیم. تیکههای فاسدِ یه جنازه – که داره تجزیه میشه، داره میگنده، آهسته آهسته...»
محسنِ تانگویِ تخمِ مرغِ داغ: «نه قربون، ما هیچ فرقی با هم نمیکنیم. مدالی هم نداریم جلوی همدیگه لیس بزنیم. همه ازدَم یه قماشیم. همه رنگِ یه خُمرهایم. چِلِسکههای گوشتی که لای چرخدنده مونده، داره تجزیه میشه، داره میگنده، آهسته آهسته. خب، دنیا پِرتهایی هم داره. آدمای لبشکری، قوزولو، ششانگشتی... شاید مام جزوِ اون پِرتها باشیم!»
شخصیتها در نگارشِ دوم پرداختهتر و پُرگوتر شدهاند. نسبت به ارثیهی ایرانی، در اینجا تظاهر به دینداری و کاربردِ الفاظِ با رنگ و بوی مذهب در موسی (شخصیتِ اصلی و پدرِ خانواده) بیشتر شده است. اما رادی بههمان نسبت که ریاکاریِ دینیِ موسی را بهتر و غنیتر به تصویر میکشد، بهوضوح شخصیتِ آخوندِ مسجد در ارثیهی ایرانی را به غیرآخوندِ صرفاً محضردار در تانگوی تخمِ مرغِ داغ بدل میکند. نمیدانم چرا رادی در بازنویسی، موسای آخوند را حذف کرده اما بهنظرم این حذف، گذشته از محافظهکارانه بودناش، کمابیش در ساختارِ داستان نیز کاستی افکنده است. به دردسر افتادنِ رادی در ترمیمِ بخشی از نمایشنامه که موسی تصمیم میگیرد انیس و شکوه (همسر و دخترش) را به مسجد منتقل کند، بهخوبی نشان از کاستیِ ناشی از حذفِ وجههی آخوندِ موسی دارد. اگر موسی نمادِ فریبکاریِ دینی ست چرا شخصیتِ او در قالبِ فریبکارترینِ دینداران تصویر نشود؟ اگر رادی در دورانِ شاه، موسای آخوند را آفریده، در دورانِ خمینی بهمراتب بیشتر نیاز بود که این موسای آخوند، باقی بماند و چنانکه از سرپنجهی هنرمندانهی رادی انتظار میرود، شخصیتِ موسی عمیقتر و کاملتر گردد. در تانگوی تخمِ مرغِ داغ، موسی فریبکارتر شده اما دیگر آخوند نیست.
نمایشنامه توانسته تضادها و دگردیسیهای یک خانوادهی مذهبی را استادانه بهتصویر بکشد. دخترِ موسی میخواهد خواننده شود و میشود. پسرِ کوچکِ موسی (محسن) کافهنشینِ اهلِ عیش و نوش است. پسرِ دیگرِ موسی (حسن) که از خانواده جدا شده، در خانهی خود (که آن را به قمارخانه بدل کرده بود) خودکشی کرده است. و در این حال موسی که نمادِ راهزنانِ مذهبی ست حتی از چاپیدنِ پسرِ بزرگِ خود (حسین) نیز چشم نمیپوشد و به انواع و اقسامِ شگردها تلاش دارد تا دسترنجِ حسین را صرفِ بازپرداختِ بدهیِ خود به مستاجرهای طبقهی بالا کرده تا از شرشان خلاص شود. موسی مزوّرانه حتی برای رهایی از این بدهی حاضر است حسین را وسوسه کند تا دل به ملیحه، دخترِ آقابالا و انیس، ببندد. نگرشِ بردهوار و متکبرانهی موسی نسبت به زن، در این توصیههای او به حسین (در موردِ ملیحه، دخترِ مستاجر) بازگو شده است:
«... ولی همه که مثلِ ما نمیشن. و قرار هم نیس که باشن. (تسبیح را در جیب میگذارد.) الان بهنظرم میآد در خصوصِ این دختره کمی تند رفتم. بله، اون برای خودش یه قدری آزاد بوده، درست؛ ولی فردا که بردیش صاحب اختیارش میشی و مهارش دستِ خودته. میتونه بشینه خونه، یا... روسری سرش کنه. (با اطمینان بلند میشود.) جهل فقرِ باطنه؛ گناه نیس حسین؛ بلکه هر خطایی که از یک جاهل سر بزنه، گناهش بر ذِمّهی یک نفر عاقله: من، تو- حالا چی میگی؟»
در همین وضعیتِ اسفناکِ خانواده، موسی دخترِ جوانی را مدتی پیش عقد کرده و در الهیه (محلِ مرگِ پسرش، حسن) سکنی داده و محسن بیش از هر کسِ دیگری از این کارِ پدر، دلچرکین و ناراحت است. توصیفِ محسن از پدرش و شرایطِ خانوادهاش در گفتوگو با حسین اینگونه است:
«... عزیز دستشو به اون پنجرهی فولاد میگیره و ضجه میزنه. چی میخواد؟ چی میگه؟ آقام سه ساله از نگاهِ من در عذابه؛ مثلِ شعبدهبازی که حریف دستشو خونده و میونِ بازی قفلش کرده. اینه که با تنها چماقی که تو این خونه داره، یعنی تو، میکوبه توی سرِ من. اون با تملقهایی که به تو میگه، منو تحقیر میکنه تا شبهای خودشو بینِ «الهیه» و کوچهی «آبشُر» عادلانه تقسیم کنه. و من! (پشت میکند.) وقتی از تاریکیِ رَحِم بیرون اومدم، صدای جیغِ منو شنیدین؟ _ نه! و من در فاصلهی اون شبِ ازلی یه تیپا به لالهی [شمعدانیِ] شکوه میزنم؛ بلکه جِرمِ هزارساله رو از روی این نعشِ گندیده پاک کنم... بله، این جوریه که ما، این جمعِ نمونه هر کدوم یه تخمِ مرغِ داغ توی ماتحتمون گذاشتهیم و تند و با شکنجه رقص میکنیم، تانگو! یک تانگوی وحشیانه دورِ یه خونهی قشنگِ نمونه! (رو به حسین:) تعارفم نکنیم برادر! تو اون خونه لِنگای همهمون هواس و قلبِ مونم جای سینه تو خشتکمون میزنه.»
تمامیِ خانواده (جز شکوه) گویی در حالِ بهرهکشی از حسین هستند. او تراشکار است و یکی از چشمهایش نیز حینِ کار بهشدت آسیب دیده است. حسین تنها فرزندِ خانواده است که در چهارچوبِ تربیتِ دینیِ پدر و مادرش بزرگ شده و به اصول و ارزشهای مذهبیِ آن پایبند است. اما در پایانِ نمایشنامه، همین حسین که از انیسخانوم (همسرِ آقابالا، مستاجرِ پدرش) برای خواستگاریِ دخترِ بیحجاباش (ملیحه) جوابِ رد شنیده، با وسوسهی انیس و در خانهی خودِ موسی همبستر میشود. رادی، این نویسندهی زیرک و جادوگرِ کلمات، روایتِ این همخوابگیِ نامشروع را در نگارشِ دوم، بهمراتب بهتر از سابق تصویر کرده است (حتی برخی اشاراتِ اروتیک را افزوده)، اما در عینِ حال گونهای ابهام نیز به چگونگیِ ماجرا وارد ساخته است. در ارثیهی ایرانی من بهحتم میگفتم که انیس و حسین بهطورِ کامل همبستر شدهاند. اما در تانگوی تخمِ مرغِ داغ نمیتوانم با قاطعیت چنین داوری کنم. (یا چه بسا بهحتم بتوانم بگویم که انیس از همبستری با حسین ناکام مانده است.) وانگهی یکی از تاثیرگذارترین فرازهای این نمایشنامه، صحنهی مواجههی موسی با منظرهی همخوابگیِ ایدهآلترین پسرش با همسرِ بدنامِ مستاجر است.
در کل اما من سه مزیت در «ارثیهی ایرانی» نسبت به «تانگوی تخمِ مرغِ داغ» میبینم:
اول: روایتگریِ جلیل (محسنِ نگارشِ دوم) در ابتدا و انتهای نمایشنامه
دوم: شخصیتِ آخوندِ موسی که با فریبکاریِ مذهبیاش کاملاً همخوان است.
سوم: پایانِ نمایشنامه که از جنبههایی، قویتر و بهتر از نگارشِ دوم خلق شده است. (گرچه زوالِ خانوادهی موسی در نگارشِ دوم بهتر تصویر شده است.)
و در پایان، جملاتِ جلیلِ ارثیهی ایرانی (محسنِ تانگویِ تخمِ مرغِ داغ) در توصیفِ وضعیتِ نکبتبارِ خانوادهی مذهبیاش (خطاب به برادرِ بزرگترش عظیم/حسین) شنیدنی و عبرتآموز است:
جلیلِ ارثیهی ایرانی: «نه برادر، ما هیچ فرقی با هم نمیکنیم. امتیازی هم به هم نداریم. همهمون یه پُخیم. تیکههای فاسدِ یه جنازه – که داره تجزیه میشه، داره میگنده، آهسته آهسته...»
محسنِ تانگویِ تخمِ مرغِ داغ: «نه قربون، ما هیچ فرقی با هم نمیکنیم. مدالی هم نداریم جلوی همدیگه لیس بزنیم. همه ازدَم یه قماشیم. همه رنگِ یه خُمرهایم. چِلِسکههای گوشتی که لای چرخدنده مونده، داره تجزیه میشه، داره میگنده، آهسته آهسته. خب، دنیا پِرتهایی هم داره. آدمای لبشکری، قوزولو، ششانگشتی... شاید مام جزوِ اون پِرتها باشیم!»
من هم ارثیه ی ِ ایرانی را تکان دهنده تر از تانگوی ِ تخم ِ مرغ ِ داغ می دانم ؛ اگرچه تانگو دیالوگ های ِ تراشیده تری دارد . به نظرم موسی یکی از ترسناک ترین شخصیت های ِ آثار ِ رادی است که هولناکی ، دورویی و رذالتش را از متن ِ مذهب وام می گیرد .همان طور که گفتی این وجه ِ مخرب و پنهان در تانگو (که به گفته ی ِ رادی ضربدر ِ بطلانی است بر ارثیه ی ِ ایرانی)اندکی تعدیل شده .گویا رادی خواسته همان نمایش نامه را با دیدی آپولونی و این بار نه از منظر ِ شکست و فروپاشی ِ انسان که با نگاه ِ تقدیس و ستایش ِ او بنویسد .
پاسخحذفارثیه ی ِ ایرانی یک تله تئاتر هم دارد که پیش از انقلاب ساخته شده . بازیگرانش منوچهر ِ فرید (درنقش ِ موسی)، آذر ِ فخر ، داریوش ِ ایران نژاد ، فرح ِ اصولی ، امین ِ تارخ ،محمد ِ مطیع و آزیتا لاچینی بودند و کارگردانش فکر می کنم دکتر رکن الدین ِ خسروی باشد.
با این همه در هر دو نمایش گوژپشت ها حضوری سنگین و شبح وار دارند و این قوز ِ شوم احتمالاً همان ارثیه ای است که به تک تک ِ ما ایرانیان رسیده!
درود بر تو و خانه ی نو فرخنده
پاسخحذفچند یادداشت اخیر رو نخوندم. می خونم و می نویسم برات
خوشحالم که میشه اینجا پیغام گذاشت
پیروز باشی
به دشت با ربط به موضوع!!!
پاسخحذفمخلوخ!!! جان
این خانومه داره به تورم"خودش" فکر می کنه ...دوست داره از این اتاق بیرون بره اما فکر میکنه چرا باید بیرون بره؟!...این خانومه را تجزیه و تحلیل های منطقی اش نتونست نجانت بده،برای همین هم بیشتر اوقات داره به "نا"بودی فکر میکنه،می دونه که به طور منطقی زندگی برای ادامه دادنه،اما با خودش به اینهم فکر میکنه که زندگی در نقطه ای خارج از آن،به بزرگترین مظهر "خود" و انتخاب انسانی بدل می شود...
حالا بریم سر شوخی:کشتی ما رو با این جابجایی هایت،می کشمتتتتتتتتتتت!!!بذار بخونم ببینم چی ها نوشتی در این مدت.
نی لبک
آخه این وقت سب اوه ببخشید نصف شب ای وای بازم ببخشید بعد از نصف شب!!! می آن پیغام میذارن؟ یعنی چی با سر و صدا از خواب بیدارم کردی؟ هان؟!
پاسخحذفمن الان نمی تونم بنویسم چون از خواب بیدامر کردی و بد خواب شدم.فردا برات می نویسم وقت یکه از خواب بیدار شدم هو هو هو
شب بخیییییییییییرررر
neylabak