صحنهای به وسعتِ توانِ تحسینبرانگیزِ بهروزِ غریبپور، جابجایی و خلقِ شگفتانگیزِ صحنههای بار، خیابان، اتاقِ ارباب، کلیسا، بازیگرانی که هنرمندانه نقش را میزیستند و در نهایت یک اجرای رویایی، تمامِ اینها نصیبِ من از واپسین جمعهی سالِ هشتاد و شش در تالارِ آوینیِ فرهنگسرای بهمن بود.
کلبهی عمو تُم آخرین شاهکار از سهخاطرهی تئاتریِ سالِ پیش بود که دو دیگرش را بیضایی و سمندریان آفریده بودند.
نمایشنامه اقتباسِ صحنهایِ خودِ کارگردان از رمانِ کلبهی عمو تُم (اثرِ هریت بیچر استو) است و چنانکه گروهِ تئاترِ آیرین یادآور شده: «... نمایشنامهی کلبهی عمو تُُم، صرفاً با تمرکز بر محتوای رمان و حفظِ خطِ داستانیِ آن توسطِ بهروزِ غریبپور نوشته شده و او کوشش کرده است که از منظرِ یک ایرانی به این نوشته نظر کند و در اجرا نیز با الهام از نمایشِ شرقی، بهویژه تعزیه، ترکیببندیِ جدیدی چه از نظرِ اندیشهی اثر و چه از نظرِ ساختارِ اجرایی پدید آورده است تا فقط مترجم و اقتباسکننده نباشد...». وانگهی باید اعتراف کنم که یکی از صحنههای آخرِ نمایش (آنجا که بازیگران گویا در ماتمِ عمو تُم به سینهزدن میپرداختند) بهنظرم بیربط و نامتناسب آمد و چندان به دلِ من ننشست. شاید چون نسبت به اینگونه عزاداری آلرژیِ شدید دارم.
سراسرِ صحنه با ریل و ارابههای حملِ پنبههای مزرعهی ارباب، تعیینِ مرز شده بود. صحنهای چنین گسترده و تجربهای چنین باشکوه بهحتم در تالارِ اصلیِ تئاترِ شهر تکرارشدنی نخواهد بود. غریبپور فضایی سه برابرِ تالارِ اصلیِ تئاترِ شهر را به این نمایش اختصاص داده بود. گسترهی کار و هماهنگیِ گروه (با توجه به بازیِ پنجاه بازیگر نزدیک به سه ساعت)، جایگزینیِ صحنهها و خلاقیتِ کارگردان در نورپردازی و استفاده از فضا، بینظیر بود! از جهتِ نوآوری در آفرینشِ صحنههای متنوع گاه از افرای بیضایی هم پیشی گرفته بود. (شکوه ِ خلقِ کلیسا و چرخشِ اتاقِ ارباب فراموشناشدنی ست!)
داستانی در بابِ رنجِ بردههای جنوبِ آمریکا در همین یکی دو قرنِ پیش؛ داستانِ پرسشِ هولناکِ دخترکِ عمو تُم: « فرشتهها هم سفید هستند؟ یعنی هیچ فرشتهای نیست که سیاه باشد؟» و پاسخِ ناگزیرِ پدر: «آن را نمیدانم. ولی عزیزم! در زمین که فرشتههای سیاه داریم؛ مثلِ تو»، داستانِ توجیهِ مذهبیِ بردهداری و کشیشی که با بیشرمیِ تمام از انجیل برای حقانیتِ ارباب و محکومیتِ برده شاهد میآورد. گرچه ادیانِ سامی برای آسمانها برده تربیت میکنند اما بردههای آسمان را به بردگیِ زمینیان نیز واداشتن ، رذالتِ دوچندانی ست. این نالهی یک برده که « خدا برای سفیدها است و سیاهها خدا ندارند.»، ثمرهی آموزههای همان کشیشِ بردهپرور است.
کلبهی عمو تُم روایتِ هنرمندانهی غریبپور از زندگیِ سیاهِ سیاهپوستانِ آمریکا بود.
پسنوشت:
گفته بودم که این تجربه در تالارِ اصلیِ تئاترِ شهر امکانپذیر نیست. کلیسای متحرکِ دو تکه بهجای یک کلیسای متحرکِ یکپارچه، اتاقِ ثابتِ اربابِ عمو تُم بهجای اتاقِ متحرکی که بهزیبایی حینِ سخنانِ مشتری و ارباب میچرخید، خانهی ثابتِ عمو تُم بهجای خانهی متحرک و در نهایت بهسببِ فضای محدود و دور از تماشاگرِ سالنِ اصلیِ تئاترِ شهر، عدمِ امکانِ قراردادنِ ریلهای مزرعهی پنبه در دور تا دورِ صحنه و ناگزیریِ استفاده از حاشیهی دو طرفِ تالار و از همه شگفتانگیزتر استفادهی مضحک از سگی پر سر و صدا در اجرای تئاترِ شهر (برخلافِ اجرای فرهنگسرای بهمن) همه دست به دستِ هم دادند تا اجرای دومِ این نمایش را از تمامیِ آن ویژگیهای قوی و ارزشمندِ اجرای اولش تهی سازند و در نهایت گونهای تلاشِ نافرجام را برای بازآفرینیِ آن پیروزی و شکوهِ نخستین رقم بزنند.
بگذریم که اساساً فضای تالارِ آوینیِ فرهنگسرای بهمن (درست مانندِ تالارِ اصلیِ مولوی و البته با فضایی بزرگتر) بهگونهای ست که تماشاگر را در دلِ تئاتر قرار میدهد و غریبپور در این اجرا برای هر بازیگر یک میکروفنِ کوچک در اختیار گذاشته بود، حال آنکه فضای محدودِ تالارِ اصلیِ تئاترِ شهر هم تماشاگر را از فضای اجرای صحنه دور میسازد و هم بهسببِ نبودِ امکاناتِ اجرای نخست، صدای بازیگران بهسختی شنیده میشد.
نکتهی آخر اینکه در اجرای تالارِ آوینی در فرازی که زن همراه با بچه از دستِ اربابِ جدیدی که دخترش را خریده فرار کرده و خود را به دریا میزند، در شگردی زیبا و تیزبینانه در نهایت همچنانکه فریادِ کمک سر میدهد بچهاش را به یکی از تماشاگران میسپارد و صد البته که چنین کاری در اجرای تئاترِ شهر ممکن نبود.
در همین زمینه:
عصرِ کارگردانها (تحلیلِ کلبهی عموتُمِ غریبپور بر اساسِ نظریهی گوردون کریگ)
اجرای تعزیهی عموتُم بهجای یک نمایشِ آمریکایی/گفتوگو با بهروزِ غریبپور
کلبهی عمو تُم جهل را دردناکتر از فقر تصویر میکند/تحلیلِ نمایش در خبرگزاریِ مهر
عکس از رضا معطریان
عجب نقل قول شاهکاری:
پاسخحذف"فرشتهها هم سفید هستند؟ ... "
مرسی برای این یادداشت. طعم خوب تئاتر !
جدی جدی که نه؛ ولی شوخی شوخی مثکه میرم :ي
پاسخحذفباتشکر
نازلی دختر آیدین
آقای مخلوق بنده مث سگ شما را پیدا کرده و به شما لقب آقای مخلوق میدهم. باشد که رستگار شوید.
پاسخحذفبا تشکر
همون