پرسپولیس، روایتِ تاریخِ انقلابِ ایران از چشمانِ کودکانهی مرجان است. کودکی که هر چه بزرگتر میشود، مصممتر و آگاهتر میگردد. فیلم بههیچ رو نه سطحی ست نه متوسط. پرسپولیس حکایتِ زیبای زشتترین دورانِ معاصرِ ما و تلخترین دهههای این مرز و بوم است. ساتراپی یک شاهکارِ فراموشناشدنی آفریده و بهخوبی توانسته حس و حالِ کودکِ انقلاب و عمقِ ناباوریِ مردمِ رهاشده از دیکتاتوریِ شاه و درافتاده به دیکتاتوریِ خمینی را بازگو کند.
مرجان از خانوادهای با گرایشِ چپ برخاسته اما همین خانواده (از زبانِ انوش، عموی او که در دورانِ شاه تنها زندان کشید اما پس از انقلاب اعدام شد) در پاسخ به پرسشِ مرجانِ خردسال که آیا پدرِ شاه آدمِ بدی بود؟ پاسخ میدهد که رضاشاه گرچه دیکتاتور بود اما به مملکتش عشق ورزید و با تمامِ توان، زیرساختهای یک ایرانِ مدرن را پیریزی کرد. وانگهی داوریِ منفیِ او نسبت به محمدرضا در قیاس با پدرش، چیزی نیست که از واقعیت بهدور باشد. باز همین خانواده اذعان دارند که سرکوبِ رژیمِ اسلامی بهمراتب بدتر از حکومتِ پهلوی است. در فیلم تاکیدِ متعهدانهای بر آزادیهای اجتماعیِ زمانِ شاه نیز دیده میشود.
بیخبریِ زندانیان از تصمیمِ هولناکِ حکومت (بر فرضِ درستیِ این سخن)، هیچ از وسعتِ جنایتِ رژیم در اعدامهای شصت و هفت کم نمیکند. گذشته از آنکه در خودِ فیلم فرازهایی در تمسخرِ ضمنیِ باورهای عموی مرجان وجود دارد، (خصوصاً فرازهایی که انقلاب چهرهی سرکوبگرِ خود را روز به روز بیشتر نشان میدهد اما عموی مرجان دائم با خوشخیالی میگوید «این طبیعتِ دورانِ گذارِ یک انقلاب است» - در مواجهه با رایِ مردم به جمهوریِ اسلامی- ، «اوضاع درست میشود» در مواجهه با اعدامِ خواهرِ یکی از دوستان، و «خواهی دید که حکومت در نهایت به طبقهی پرولتاریا خواهد رسید» در دیدار با مرجان در زندانِ رژیمِ اسلامی. نیز فرازِ ابرها و قرارگرفتنِ مارکس در کنارِ خدا و یادآوریِ تمسخرآمیزِ «مبارزه ادامه دارد!»)، اینگونه وسواسِ ایدئولوژیک در زیر و رو کردنِ فیلم را به بیراهه رفتن در فهمِ آن مییابم. چرا که من جنسِ پرسپولیس را با تمامِ فرازهایِ مربوط به سیاست، سیاسی و بهطریقِ اولی ایدئولوژیک (اینجا: از نوعِ چپ) نمیبینم. پرسپولیس بیش از هر چیز، حکایتِ معصومانهی سردرگمی و رنجِ ملتی ست که میخواست به تجددِ شاه «نه!» بگوید اما خیلی دیر به خود آمد و ناباورانه فهمید که نباید به قیمتِ آن، به اسلامِ خمینی «آری!» میگفت. این اشتباهِ تاریخی و پیامدهای هولناکِ آن، در طیفِ زندگیِ مرجان هنرمندانه به تصویر کشیده شده است.
آن دو قُویِ ساختهشده از خردهنان توسطِ عموی مرجان (یکی در زندانِ شاه و دیگری در زندانِ خمینی) که پس از اعدامِ او، در خیالِ مرجان به آب سپرده میشوند، تصویرِ ماندگاری بود. وسعتِ فاجعهی جنگِ هشتساله و سرکوبِ هر چه بیشترِ شهروندان به بهانهی جنگی که بیهیچ دلیلی به درازا کشانده شد نیز در پرسپولیس بهزیبایی روایت شده است.
و مرجانی که برای بارِ دوم ایران را ترک میکند، دیگر مرجانِ نوجوانِ پوچگرا و سردرگم در اجتماعِ رنگارنگِ باخترزمین نیست. مرجان اینبار زنی مصمم و آگاه است که با این مهاجرت، از خاکِ مردهی ایران جدا میشود تا فرهنگِ سرزمینِ خود را در خاکی حاصلخیز به بار نشانَد. چهبسا بزرگترین بختِ مرجان، داشتنِ مادربزرگی مهربان و همدل بوده است.
و در پایان یقین دارم اگر قالبِ این روایت چیزی جز انیمیشن بود، تاثیر و جذابیتِ کنونیاش را از دست میداد.
پسنوشتِ اول:
تنها امرِ مبهم در پرسپولیس (از نظرِ من) آن است که ساتراپی در فیلم، شاه و پدرش را بهصورتِ عروسک و در آستانهی انقلاب نیز محمدرضا را در رسانه نشان میدهد اما در سراسرِ فیلم (نه پیش از انقلاب و نه پس از آن) هیچ تصویری از خمینی دیده نشده و هیچ اشارهای هم به او نمیشود. انگار نه انگار که خمینی از اساس وجود داشته است و پیش از انقلاب، مهمترین مخالفِ شاه و پس از انقلاب نیز مهمترین عاملِ اعدامهای سراسرِ دههیِ شصت بود. نه تنها نشانی از خمینی دیده نمیشود که هیچ اشارهی نمادینی به آخوند هم وجود ندارد. در عوض پیدرپی چهرههای معمولیِ انقلابی (همراه با ریش و لباسِ سیاه) میبینیم. اما ساتراپی بهتر میداند که افسارِ این مذهبیونِ درنده همیشه در دستانِ روحانیت بوده است.
پسنوشتِ دوم:
باید توجه داشت که زندانیانِ سیاسیِ چپ، آنقدر سادهلوح و کودن نبودند که پس از سالها تجربهی مبارزه و زندان، از تصمیمِ قتلِ عامِ حکومت (بهبهانهی عملیاتِ مرصاد) در همان اولین مراحلِ اجرای پروژهی یکسرهسازی، بیخبر مانده باشند. با یک واسطه از یکی از نجاتیافتگانِ اعدامهای شصت و هفت شنیدم که زندانیانِ سیاسی، نه تنها از اعدامِ سراسریِ پیشِرو خبر داشتند بلکه در بازجوییهای پیش از اعدام نیز بسیاریشان به پرسشهای جلادان، پاسخهای دلخواه و از پیش هماهنگشده بینِ دوستانِ خود دادند، اما باز هم حکومت کرد آنچه در سر داشت. گویا در آن بازجوییها هر پاسخی که میدادی در تصمیمِ جلادان مبنی بر اعدام یا عدمِ اعدامِ فرد تاثیری نداشت. بنابراین من چندان به این سخن باور ندارم که «بیشترِ زندانیان از احتمالِ حکمِ اعدامِ خود خبر نداشتند و اگر به قاطعیتِ حکومت در اعدامها باور داشتند تسلیمِ شرایط میشدند و از مرگ نجات پیدا میکردند.»
پسنوشتِ سوم:
پسنوشتِ سوم:
پرسپولیس: روایتِ کودکی/شهرزاد نیوز
از آشنایی با تو بسیار خوشوقتم مخلوق عزیز
پاسخحذفدرود بر مرجان ساتراپی...
پاسخحذفگاهی با خودم فکر می کنم لابد اینا نمی دونند یا باور نمی کنند که روزی تاریخ شیوه ی کشورداری اونها هم نوشته خواهد شد. اما واقعیت اینه که در دنیای امروز تاریخ ها زودتر نوشته می شن. حتماً نباید یک حکومت ساقط بشه تا تاریخش نوشته بشه.
یکی از آرزوهای من اینه که روزی تاریخ این چند سال اخیر (این دوران به اصطلاح اصول گرایی) رو بنویسم و ارتباطش رو با ذهنیت اسطوره ای- دینی کهن این مردم نشون بدم تا ناباوران ببینند برای اصلاح شدن چقدر راه در پیش داریم...
این توصیفات تو از استادان نمونه وار دانشگاهی این کشور منو یاد یکی از استادای خودمون انداخت که واقعاً رفتار مشمئز کننده ای داره...
پاسخحذفاز اینکه منو به بازی ترانه ها دعوت کردی ممنونم. من بسیار ترانه های ناب پارسی در خاطر دارم که انتخاب پنج تا از اونا برام خیلی دشوار هست. اگرچه ترانه های جفنگ هم زیاد شنیده ام.
هر روزت نوروز
مهرت افزون
دفعهی اولی است که به وب باشکوه و شخصیت شما میآیم. لطفن به من سر بزنین و با نظرات گهربارتان کلبهی من را منور سازید.
پاسخحذفبا تشکر
نازلی دختر آیدین.