اول:
وقتی کاریکاتورهای محمد برای اولینبار چاپ شد، نظرم این بود که کارکردی جز افزودن بر توهماتِ مسلمانان ندارد. خصوصاً در شرایطی که نقدهای جدی بر این دین به آستانهی آگاهیِ متدینانِ به آن نرسیده و همهگیرنشده است. وانگهی به مرور این نظر کمابیش دگرگون شد. باید بگویم که تاثیر و نفوذِ نقدِ هنری بهمراتب بیش از نقدهای آکادمیک و نظری است. من امیدِ نهچندان خوشبینانهای دارم که این جنبشِ هنری، سرآغازِ همگانیشدنِ نقدهای علمی و فلسفی بر این دین باشد! هنر راهِ خود را میرود. فلسفه وعلومِ انسانی هم راهِ خود را میروند. اگر در زمینهای یکی عقب مانده یا ثمرهی کارهایش نمودِ اجتماعی و عینی ندارد، دلیلِ موجهی نمیشود که دیگری هم دست نگه دارد. این دو راه از یکدیگر جداست و نه در طول که در عرضِ همدیگر قرار دارند. چهبسا پیشافتادنِ هنر، زمینهی شکستهشدنِ تدریجیِ تابوی نقدِ تاریخ و آموزههای این دین را نیز در بینِ جوامعِ متدینانِ به آن فراهم کند. درست بههمین دلیل که کاریکاتور در احساس و عاطفهی فردیِ مسلمانان دگرگونی میآفریند، چهبسا بتواند مسیرِ پرخطرِ نقدهای نظری و علمی را نیز هموارتر سازد. گو اینکه تلنگرهای عاطفی غالباً به تردیدهای ذهنی نیز انجامیده است. گاه اجتماعِ خوابزدگان را تنها با شوک میتوان بیدار کرد.
دوم:
خواندنِ مطلبِ ارزشمندِ دکتر کاشی پرسشهای دیگری نیز در ذهنِ من ایجاد کرد. آیا بهواقع پیامبرِ اسلام عالیترین نمادِ روح و روانِ جمعیِ ماست؟ آیا تمسخرِ هنریِ محمد، حیاتِ جمعی و فرهنگیِ ما را به نابودی خواهد کشید؟ گمان میکنم ایشان در این فراز إغراق کردهاند. پیامبرِ اسلام نه عالیترین نمادِ روح و روانِ جمعیِ ماست و نه حیاتِ جمعی و فرهنگیِ ایرانزمین تختبندِ مقدس یا پلید بودنِ او ست. حیاتِ فرهنگیِ مردمِ این سرزمین پیش از اسلام زنده بوده و پس از اسلام نیز (هر چند با وقفه) به رشدِ خود ادامه داده است. اما در بابِ اهمیتِ پیامبرِ اسلام برایِ حیاتِ جمعی باید پرسید آیا عمومِ مردمِ ایران همچون ایشان تلاش میکنند تا خشمِ خود را از این حادثه فروبنشانند؟ آیا از بن و بنیاد خشمی در کار است؟ در همان ایامِ نخستین انتشارِ کاریکاتورها، دخو گفت که نوعی بیتفاوتی در جامعهی ایران نسبت به این ماجرا (همچون دیگر رخدادها) بهچشم میخورد. او از نوعی بیتفاوتیِ همهگیر سخن راند. اما من ترجیح میدهم این بیتفاوتی را به دینداریِ روادارانهی ایرانیان برگردانم. نیکفر بهدرستی میگفت که تودهی متدینان و تاریخِ دینداریِ آنان بیشتر با استثناها سر و کار دارد تا با قاعدههای دینی و بهجای مرکز، بیشتر در حاشیهی این تاریخ رشد و جریان داشته است. تاریخِ دینداری، خواهناخواه تاریخِ بیدینی و سنتِ تعصبِ دینی ناگزیر سنتِ بیتفاوتیِ دینی را نیز در خود گنجانده است.
سوم:
نهایتِ استدلالِ مخالفانِ انتشارِ کاریکاتورها، آن است که ما مردمانِ مشرقزمین عموماً و ما مسلمانان خصوصاً با مللِ باخترزمین تفاوت داریم و جهان باید این تفاوت را بهرسمیت بشناسد و در مواجهه با ما و مقدساتِ ما، این تفاوت را مراعات کند. مسیح را میتوان تمسخر کرد چون او به جهانِ دیگران تعلق دارد و جهانِ ما را با آنها فرسنگها فاصله است. جهانبینیِ ما را باید دیگران بهرسمیت بشناسند. چرا که جهانِ ما (در نزدِ خودمان) هنوز مقدساتِ خود را مقدس و پیامبرِ خود را در والاترین مرتبه میبیند. وانگهی اولین پرسش در چنین حجتآوری آن است که چرا باید غربیها یا نامسلمانانِ شرقی بهصرفِ آنکه مسلمانان مقدساتِ خود را دسترسناپذیر میدانند، به این جهان و جهانبینی دست نزنند ؟ در فرازِ پایانیِ نوشتهی آقای کاشی البته متوجه میشویم که بیشتر بهسببِ مصالحِ عملی و پراگماتیک (جلوگیری از رشدِ بنیادگرایی و واکنشِ کورِ مللِ مسلمان) است که غربیها از اینگونه ناخنکزدن به مقدساتِ اسلامی برحذر داشته میشوند نه بهسببِ مقدسِ بودنِ این معتقدات. در واقع اینجا هم منطقِ فایده و عمل بر منطقِ حقیقت و نظر چیره گردیده است. نویسنده از توهین به پیامبرِ خود دلگیر است اما در عینِ حال ترجیح میدهد که این نارضایتی را در قالبِ ملزوماتِ عمل و موقعیت طرح کند تا استلزاماتِ نظر و ذهنیت. این نوع دفاع از باورهای دینی که با دورشدن از خصوصیاتِ خودِ باور و پرداختن به نتایج و پیامدهای تقدیس/تمسخرِ باور همراه است، خود رویکردی غیرِدینی و کمابیش امروزین است.
چهارم:
«دولت میخواهد که شما به اسلام احترام بگذارید اما اسلام برای شما احترامی قائل نیست.»
خِیرت ویلدرس
قتلِ وحشیانهی تئو ونگوگ بهوسیلهی یک مسلمان چهبسا همچون شاهدی بر حقانیتِ نقدِ او به دینِ اسلام نگریسته شود. وقتی یک متدین بهصرفِ وهنِ مقدساتِ خویش، خود را مجاز به کشتنِ یک انسان میداند باید هم در آموزههای آن دین به دیدهی تردید نگریست و هم دانست که عقبنشینی از حرکتی که آغاز گردیده، بهمعنای پذیرشِ تاثیر و نتیجهبخش بودنِ ترورهای دینی است. کارگردانِ هلندی بهدرستی میگوید که مشکلِ او نه با مسلمانان که با اسلام است. سرباز زدنِ رسانههای دولتیِ هلند از نمایشِ فیلمِ خِیرت ویلدرس و تلاشِ دولتِ هلند برایِ شکایت از کارگردانِ فیلم، خود بهترین نشانهی ضعفِ دولتمردانِ این کشور و هراسِ آنان از خشمِ مسلمانان است. اما چرا این خشم وجود دارد؟ چرا چنان بیحد و مرز است که تا کشتنِ یک انسان پیش میرود؟ چرا باید این خشمِ متدینان را از خودِ دین جدا کرد؟ چرا باید به این خشم احترام گذاشت؟ چرا از ترسِ این خشم باید باز هم ذهنیتِ دینی را در خوابِ چندسالهی خود رها ساخت؟ البته پاسخِ این پرسشها ساده نیست.
در همین زمینه:
چه آقای پرکاری.
پاسخحذفبا تشکر
نازلی دختر آیدین.
من تا حالا به این وجههاش فکر نکرده بودم. از دیروز هی تو فکرشم. اما اینجوری میشه با شیوهی دایی جان ناپلئونی گفت که کار کار انگلیسیهاست.
پاسخحذفبا تشکر
نازلی دختر آیدین.