مطلبی ست که در دورانِ تعطیلی و بیوبلاگی، برای سرانگشتِ عزیز فرستادم و او از سرِ مهر در سرای خویش (و البته با تغییراتی استادانه در نگارش) منتشر کرد.
برای درکِ تفاوتِ نثرِ من و نثرِ سرانگشت، این متن را آنسان که خود نوشته بودم در اینجا بازچاپ میکنم. مقایسهی این دو میتواند بیش از پیش سرانگشتانِ هنرمندِ دوستِ من را نمایش دهد:
پیامبرانِ سامی یا جاکشانِ تاریخ
با نگاهی گذرا به بخش اولِ عهدِ عتیق (کتابِ سفر پیدایش) دانسته میگردد که ابراهیمِ خلیل جاکشیِ ساره، همسرش، را میکرده است و چنان هم غیرتمند و دلیر بوده که به هر شهری در میآمده، از خوفِ آنکه بهسببِ طمعِ ساکنین آن سرزمین در زیبایی و دلرباییِ ساره قصدِ جانِ ابراهیم کرده و او را هلاک سازند، به همسرش امر میکرده بگوید خواهرِ ابراهیم است و حاضر بوده همسرش را بگایند اما خودش جان در امان داشته باشد. از همه عبرتآموزتر نیز توجیهِ اوست پس از اعتراض فریبخوردگان که مدعی میشود در میانِ قوم آنان خداترسی نبوده و الا او مجبور نمیشد همسرش را اینچنین در آغوش والیانِ شهرها وانهد. لابد از نحوهی رفتارِ ابراهیم باید به این نتیجه دست یابیم که سپرِ بلا ساختنِ دامن و دنبلانِ ساره بهجهتِ نگاهداریِ جانِ خودش نشانهای از خداترسی اوست و بهواقع که خداترسی راستین نیز فرجامی جز این ندارد.
دو فقره از این جاکشی بر من مکشوف گردید: اما فقرهی اول در سفر به مصر است که ابراهیم جاکشیِ ساره را برای فرعون مینماید، که چنانکه از سفرِ پیدایش هویداست، فرعون به ساره در نیز آمده و او را گاییده چرا که خداوند به فرعون ندا میدهد که او و اهلش را به این سبب به لعنتِ ابدی گرفتار خواهد ساخت. (ولی مگر گناه از آنِ فرعون بود؟ آیا این ابراهیمِ جاکش نبود که همسرش را به اسم خواهرش به رختخوابِ فرعون فرستاد؟) فقرهی دوم آنگاه بود که ابراهیم به زمینِ جرار در آمد و باز هم به ابی ملک، پادشاهِ جرار، گفت که ساره خواهرش است اما اینبار گویا یهوه زودتر از اینکه ساره گاییده گردد، خبردار شد و به ابی ملک ندا داد که اگر به ساره در آیی روزگارت سیاه است . من اما اگر بهجایِ ابی ملک بودم به خداوندگار خدا میگفتم: خاموش فریبکار! هم خودت و هم پیامبرت به عارضهی جاکشیِ شریرانه مبتلا هستید.
پیامبرِ الهیِ دوم که جاکشی میفرموده حضرتِ لوط است که زمانی که سه فرشته در هیأتِ جوانانی دلفریب به شهرِ او در آمدند و موردِ طمعِ اهلِ سدوم قرار گرفتند، لوط از روی مهماننوازی به جاکشی روی آورد و به اهلِ سدوم چنین گفت: «اینک من دو دختر دارم که مرد را نشناختهاند. ایشان را الان به نزدِ شما بیرون آورم و آنچه در نظرِ شما پسند آید، با ایشان بکنید!» چنانکه میبینید لوطِ نبی در این مقام بهروشنی قومِ خود را به آمیزشِ دستهجمعی آنهم بهنحوِ وحشیانهی یک شهر مرد و دو عدد دختر دعوت میکند. از جملهی «آنچه در نظرِ شما پسند آید با ایشان بکنید!» نیز مستفاد میگردد دعوتِ لوط به ورودِ قوم از درِ عقب به دو دخترش. از همه شگفتانگیزتر اینکه در ادامه متوجه میشوید که این دو دختر، شوهر هم داشتهاند. البته شاید دو دامادِ لوط نیز موردِ التفاتِ اهالیِ سدوم قرار گرفته باشند و میل به زنان در آنان خاموش گردیده باشد که چنین معجزاتی از قدرتِ خداوندِ ابراهیم بهدور نیست. اما به واقع اگر لوط میخواست حرمتِ میهمانانش را نگاه دارد، چرا از دخترانش مایه گذاشت و آنان را چون گوشتِ قربانی به عمودهای سدومیان پیشکش کرد؟ این چه انساندوستی ست که بابتش باید انسانهایی دیگر قربانی گردند؟ آیا دخترانِ لوط به این کارِ پدر رضایت داشتند؟ اگر لوط بهراستی نگرانِ هتکِ حرمت از میهمانانش بود چرا خودش را به اهالیِ سدوم پیشکش نکرد؟ خصوصاً که سدومیان به مرد رغبت داشتند نه به زن. بهفرجام اما لوط نیز پاداشِ این جاکشی را از یهوه دریافت میکند و دخترانش که بیکیر مانده بودند به بهانهی آنکه نسلِ پدر از بین نرود او را دو شب شراب مینوشند، شبِ اول خواهرِ بزرگ سوار عمودِ نبی میگردد و شبِ دوم خواهرِ کوچک.
این بخش از عهدِ قدیم روایتگر پیامبرانِ فریبکار و جاکشانِ موحد است.
پیامبرانِ سامی یا جاکشانِ تاریخ
با نگاهی گذرا به بخش اولِ عهدِ عتیق (کتابِ سفر پیدایش) دانسته میگردد که ابراهیمِ خلیل جاکشیِ ساره، همسرش، را میکرده است و چنان هم غیرتمند و دلیر بوده که به هر شهری در میآمده، از خوفِ آنکه بهسببِ طمعِ ساکنین آن سرزمین در زیبایی و دلرباییِ ساره قصدِ جانِ ابراهیم کرده و او را هلاک سازند، به همسرش امر میکرده بگوید خواهرِ ابراهیم است و حاضر بوده همسرش را بگایند اما خودش جان در امان داشته باشد. از همه عبرتآموزتر نیز توجیهِ اوست پس از اعتراض فریبخوردگان که مدعی میشود در میانِ قوم آنان خداترسی نبوده و الا او مجبور نمیشد همسرش را اینچنین در آغوش والیانِ شهرها وانهد. لابد از نحوهی رفتارِ ابراهیم باید به این نتیجه دست یابیم که سپرِ بلا ساختنِ دامن و دنبلانِ ساره بهجهتِ نگاهداریِ جانِ خودش نشانهای از خداترسی اوست و بهواقع که خداترسی راستین نیز فرجامی جز این ندارد.
دو فقره از این جاکشی بر من مکشوف گردید: اما فقرهی اول در سفر به مصر است که ابراهیم جاکشیِ ساره را برای فرعون مینماید، که چنانکه از سفرِ پیدایش هویداست، فرعون به ساره در نیز آمده و او را گاییده چرا که خداوند به فرعون ندا میدهد که او و اهلش را به این سبب به لعنتِ ابدی گرفتار خواهد ساخت. (ولی مگر گناه از آنِ فرعون بود؟ آیا این ابراهیمِ جاکش نبود که همسرش را به اسم خواهرش به رختخوابِ فرعون فرستاد؟) فقرهی دوم آنگاه بود که ابراهیم به زمینِ جرار در آمد و باز هم به ابی ملک، پادشاهِ جرار، گفت که ساره خواهرش است اما اینبار گویا یهوه زودتر از اینکه ساره گاییده گردد، خبردار شد و به ابی ملک ندا داد که اگر به ساره در آیی روزگارت سیاه است . من اما اگر بهجایِ ابی ملک بودم به خداوندگار خدا میگفتم: خاموش فریبکار! هم خودت و هم پیامبرت به عارضهی جاکشیِ شریرانه مبتلا هستید.
پیامبرِ الهیِ دوم که جاکشی میفرموده حضرتِ لوط است که زمانی که سه فرشته در هیأتِ جوانانی دلفریب به شهرِ او در آمدند و موردِ طمعِ اهلِ سدوم قرار گرفتند، لوط از روی مهماننوازی به جاکشی روی آورد و به اهلِ سدوم چنین گفت: «اینک من دو دختر دارم که مرد را نشناختهاند. ایشان را الان به نزدِ شما بیرون آورم و آنچه در نظرِ شما پسند آید، با ایشان بکنید!» چنانکه میبینید لوطِ نبی در این مقام بهروشنی قومِ خود را به آمیزشِ دستهجمعی آنهم بهنحوِ وحشیانهی یک شهر مرد و دو عدد دختر دعوت میکند. از جملهی «آنچه در نظرِ شما پسند آید با ایشان بکنید!» نیز مستفاد میگردد دعوتِ لوط به ورودِ قوم از درِ عقب به دو دخترش. از همه شگفتانگیزتر اینکه در ادامه متوجه میشوید که این دو دختر، شوهر هم داشتهاند. البته شاید دو دامادِ لوط نیز موردِ التفاتِ اهالیِ سدوم قرار گرفته باشند و میل به زنان در آنان خاموش گردیده باشد که چنین معجزاتی از قدرتِ خداوندِ ابراهیم بهدور نیست. اما به واقع اگر لوط میخواست حرمتِ میهمانانش را نگاه دارد، چرا از دخترانش مایه گذاشت و آنان را چون گوشتِ قربانی به عمودهای سدومیان پیشکش کرد؟ این چه انساندوستی ست که بابتش باید انسانهایی دیگر قربانی گردند؟ آیا دخترانِ لوط به این کارِ پدر رضایت داشتند؟ اگر لوط بهراستی نگرانِ هتکِ حرمت از میهمانانش بود چرا خودش را به اهالیِ سدوم پیشکش نکرد؟ خصوصاً که سدومیان به مرد رغبت داشتند نه به زن. بهفرجام اما لوط نیز پاداشِ این جاکشی را از یهوه دریافت میکند و دخترانش که بیکیر مانده بودند به بهانهی آنکه نسلِ پدر از بین نرود او را دو شب شراب مینوشند، شبِ اول خواهرِ بزرگ سوار عمودِ نبی میگردد و شبِ دوم خواهرِ کوچک.
این بخش از عهدِ قدیم روایتگر پیامبرانِ فریبکار و جاکشانِ موحد است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر