شهر پر از یاجوج و ماجوج بود اما هیچ نشانی از حتی یک نفر معترض دیده نمیشد.
دقیق بخواهم سخن بگویم، اینچنین میگویم: بینِ ساعتِ پنج تا هشتِ بعد از ظهر در میدانِ هفتِ تیر، خیابانِ حافظ، ولیعصر، طالقانی، وصالِ شیرازی، قدس، شانزدهِ آذر و بالاخره میدانِ انقلاب هیچ اعتراضی ندیدم و بینِ هشت تا نهِ شب نیز در میدانِ ونک، خیابانِ فاطمی، تختِ طاووس و چهار راهِ پارکوی باز هم هیچ چیز جز زندگیِ بهظاهر عادیِ مردم جریان نداشت. گاردیها و لباسشخصیها پشه میپراندند، خمیازه میکشیدند، با یکدیگر شوخی میکردند و از زورِ بیکاری به بدبختِ بازاریابی ایست میدادند که برگههای تبلیغیِ فلان موسسه را میانِ مردم پخش میکرد و خوب وارسیاش میکردند تا نکند بیانیه، اعلامیه یا عکسِ ممنوعِ موسوی پخش کند.
میدانید تلخترین صحنهی امروز چه بود؟ شور و شوقِ آن نوجوانِ بسیجی که وقتی از یک بغل باتومِ چوبی در دستانِ مافوقِ خود، یکی را در دست گرفت و من برقِ چشمانش را در آن لحظه دیدم.
پسنوشت:
فیلمی از راهپیماییِ اعتراضآمیزِ انبوهی از مردم در خیابانِ فرصت نیز در اینترنت وجود دارد که گفته شده است در روزِ یکشنبه سی و یکم خرداد رخ داده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر