دوشنبه بیست و پنجمِ خرداد بهآسانی میتوانستید حسِ دریاشدن و آفریدنِ جمع را از طریقِ فرد فردِ آدمیان ببینید؛ جمعیتی باورنکردنی با تظاهراتِ اعتراضآمیزی که تنها سکوت داشت و از هر فریادی رساتر بود.
مخلوقِ اللهستیز هم حتی در کنارِ هموطنانش شعارِ اللهاکبر را نه از سرِ باور که برای پشتیبانی از مردمی به زبان آورد که حتی حقِ محدودشان بر تعیینِ سرنوشتِ خود را بهفریب از آنان گرفتهاند و وارونه ساختهاند.
ما از میدانِ فردوسی تا میدانِ آزادی را پیاده رفتیم در حالی که تنها دستهایمان تصاویرِ رئیسجمهورِ واقعیِ مردم را در دست داشت و دستِ دیگر را بهنشانهی پیروزی بالا گرفته بودیم.
در دارازی راه، زنانِ میانسال و مسنی بودند که نمیتوانستند شورِ خود را پنهان کنند و سخن از بالارفتنِ آگاهیِ نسلِ پس از خود و بزرگیِ حرکتِ امروز را حتی در سنجش با تظاهراتِ بهمنِ پنجاه و هفت با یکدیگر زمزمه میکردند.
کیانوشِ عیاری (سازندهی شاهکارِ «تازهنفسها» دربارهی تابستانِ 58) نیز به مردم پیوسته بود.
نیروهای ضدِ شورش و پلیس در سمتِ راستِ خیابانِ انقلاب تنها ما را تماشا میکردند و مردم عکسهای منتخبِ واقعیِ خود را با نشانِ پیروزی به طرفِ آنها میگرفتند.
سیلِ جمعیت از برابرِ پایگاهِ مقاومتِ بسیجِ منتهی به میدانِ آزادی با دربهای بسته و حضورِ حشراتی که لابهلای نردهها میشد تشخیص داد، بهآرامی رد شد.
اما متاسفانه نزدیکیِ ساعتِ هفت و نیمِ بعدازظهر نیروهای لباسشخصی، بسیج و ضدِ شورش با بهآتش کشیدنِ چند نقطه و بههمزدنِ روندِ مسالمتآمیزِ جمعیت شروع به تیراندازیِ هوایی و سپس شلیک به مردم کردند. من از شدتِ خستگی و پس از رسیدن به میدانِ آزادی در همانجا ماندم اما با شروعِ تیراندازیهای هوایی، مردم بهسمتِ شمالِ میدان (خیابانِ محمدعلی جناح) هجوم بردند تا به کمکِ دیگران بشتابند ولی پس از شلیکِ مستقیم، جمعیت از آن سو بهسمتِ جنوبِ میدان فرار میکردند. مردم از کشتهشدن چیزی نزدیک به ده نفر سخن میگفتند و اینکه نوجوانِ بسیجیِ اسلحه بهدست به چشمِ یکی از مردم مستقیماً شلیک کرده و او را کشته است.
هنگامِ بازگشت و نزدیکیِ ساعتِ هشت و ربعِ شب، دربهای همان پایگاهِ مقاومتِ بسیج باز شده بود و موتورهای دوترکه و سهترکهی لباسشخصی با در دست داشتنِ اسلحه و چماقهای چوبی و آهنی بهسمتِ میدانِ آزادی و جمعیتِ باقیمانده روانه شدند.
هنگامِ بازگشت و نزدیکیِ ساعتِ دهِ شب در میانهی خیابانِ انقلاب بسیاری از مردمِ تازهنفس به جمعیتِ تظاهرکنندگان پیوسته بودند. اما متاسفانه خطِ ویژهی وسطِ خیابان پُر شده بود از نیروهای ضدِ شورش که برای حمله به مردم آماده بودند.
خواهش میکنم پس از ساعتِ نُهِ شب در خیابان نمانید و هر تظاهراتی را بینِ چهارِ عصر تا هشتِ شب برنامهریزی کنید! چرا که پس از این ساعت سگانِ درندهی حکومت بهآسانی معترضان را سلاخی میکنند.
این روز و حسِ یگانهاش را هرگز فراموش نخواهم کرد!
پسنوشت:
دو تصویرِ این روز که چهبسا نوشتناش تهی از سود نباشد:
(1)
در سیلِ جمعیتِ میلیونیِ آن روز دو جوان را دیدم که با هم دوست بودند و از یک جایی از مسیر تا پایان کنارِ همدیگر راه میرفتیم. بعدها هر دو را چندباری در تالارِ مولوی و تئاترِ شهر دیدم و با هم حال و احوالی کردیم. یکی از آنها که صمیمیتر بود همان روزِ تاریخی با من گپ و گفتی داشت. برای من شگفتانگیز بود که او باور به تقلب داشت اما در موردِ آرای مهدیِ کروبی با خنده چنین واکنش نشان داد: «اون که خیلی ضایع بود بابا! همش سیصدهزار رای آورد»! در حالی که اگر هیچ نشانهی دیگری بر کودتای انتخاباتی جز فزونیِ آرای باطله بر رایِ کروبی نبود، همان بسنده بود تا این خیانتِ رسوا را باور نکنیم.
(2)
در همان خروشِ جمعیت میانِ مردم گاه گفتگوهایی در بابِ آنچه پیش آمده در میگرفت. سخنی از مردی میانسال به یاد دارم که گویا خطاب به کسانی که موسوی را مرکزِ ثقلِ این بیداری میدانستند گفت «آقای موسوی در این میان موضوعیت ندارد. او تنها یک راه برای ملت است. اگر کوتاه بیاید ما همچنان راهِ خودمان را میرویم».
مخلوقِ اللهستیز هم حتی در کنارِ هموطنانش شعارِ اللهاکبر را نه از سرِ باور که برای پشتیبانی از مردمی به زبان آورد که حتی حقِ محدودشان بر تعیینِ سرنوشتِ خود را بهفریب از آنان گرفتهاند و وارونه ساختهاند.
ما از میدانِ فردوسی تا میدانِ آزادی را پیاده رفتیم در حالی که تنها دستهایمان تصاویرِ رئیسجمهورِ واقعیِ مردم را در دست داشت و دستِ دیگر را بهنشانهی پیروزی بالا گرفته بودیم.
در دارازی راه، زنانِ میانسال و مسنی بودند که نمیتوانستند شورِ خود را پنهان کنند و سخن از بالارفتنِ آگاهیِ نسلِ پس از خود و بزرگیِ حرکتِ امروز را حتی در سنجش با تظاهراتِ بهمنِ پنجاه و هفت با یکدیگر زمزمه میکردند.
کیانوشِ عیاری (سازندهی شاهکارِ «تازهنفسها» دربارهی تابستانِ 58) نیز به مردم پیوسته بود.
نیروهای ضدِ شورش و پلیس در سمتِ راستِ خیابانِ انقلاب تنها ما را تماشا میکردند و مردم عکسهای منتخبِ واقعیِ خود را با نشانِ پیروزی به طرفِ آنها میگرفتند.
سیلِ جمعیت از برابرِ پایگاهِ مقاومتِ بسیجِ منتهی به میدانِ آزادی با دربهای بسته و حضورِ حشراتی که لابهلای نردهها میشد تشخیص داد، بهآرامی رد شد.
اما متاسفانه نزدیکیِ ساعتِ هفت و نیمِ بعدازظهر نیروهای لباسشخصی، بسیج و ضدِ شورش با بهآتش کشیدنِ چند نقطه و بههمزدنِ روندِ مسالمتآمیزِ جمعیت شروع به تیراندازیِ هوایی و سپس شلیک به مردم کردند. من از شدتِ خستگی و پس از رسیدن به میدانِ آزادی در همانجا ماندم اما با شروعِ تیراندازیهای هوایی، مردم بهسمتِ شمالِ میدان (خیابانِ محمدعلی جناح) هجوم بردند تا به کمکِ دیگران بشتابند ولی پس از شلیکِ مستقیم، جمعیت از آن سو بهسمتِ جنوبِ میدان فرار میکردند. مردم از کشتهشدن چیزی نزدیک به ده نفر سخن میگفتند و اینکه نوجوانِ بسیجیِ اسلحه بهدست به چشمِ یکی از مردم مستقیماً شلیک کرده و او را کشته است.
هنگامِ بازگشت و نزدیکیِ ساعتِ هشت و ربعِ شب، دربهای همان پایگاهِ مقاومتِ بسیج باز شده بود و موتورهای دوترکه و سهترکهی لباسشخصی با در دست داشتنِ اسلحه و چماقهای چوبی و آهنی بهسمتِ میدانِ آزادی و جمعیتِ باقیمانده روانه شدند.
هنگامِ بازگشت و نزدیکیِ ساعتِ دهِ شب در میانهی خیابانِ انقلاب بسیاری از مردمِ تازهنفس به جمعیتِ تظاهرکنندگان پیوسته بودند. اما متاسفانه خطِ ویژهی وسطِ خیابان پُر شده بود از نیروهای ضدِ شورش که برای حمله به مردم آماده بودند.
خواهش میکنم پس از ساعتِ نُهِ شب در خیابان نمانید و هر تظاهراتی را بینِ چهارِ عصر تا هشتِ شب برنامهریزی کنید! چرا که پس از این ساعت سگانِ درندهی حکومت بهآسانی معترضان را سلاخی میکنند.
این روز و حسِ یگانهاش را هرگز فراموش نخواهم کرد!
پسنوشت:
دو تصویرِ این روز که چهبسا نوشتناش تهی از سود نباشد:
(1)
در سیلِ جمعیتِ میلیونیِ آن روز دو جوان را دیدم که با هم دوست بودند و از یک جایی از مسیر تا پایان کنارِ همدیگر راه میرفتیم. بعدها هر دو را چندباری در تالارِ مولوی و تئاترِ شهر دیدم و با هم حال و احوالی کردیم. یکی از آنها که صمیمیتر بود همان روزِ تاریخی با من گپ و گفتی داشت. برای من شگفتانگیز بود که او باور به تقلب داشت اما در موردِ آرای مهدیِ کروبی با خنده چنین واکنش نشان داد: «اون که خیلی ضایع بود بابا! همش سیصدهزار رای آورد»! در حالی که اگر هیچ نشانهی دیگری بر کودتای انتخاباتی جز فزونیِ آرای باطله بر رایِ کروبی نبود، همان بسنده بود تا این خیانتِ رسوا را باور نکنیم.
(2)
در همان خروشِ جمعیت میانِ مردم گاه گفتگوهایی در بابِ آنچه پیش آمده در میگرفت. سخنی از مردی میانسال به یاد دارم که گویا خطاب به کسانی که موسوی را مرکزِ ثقلِ این بیداری میدانستند گفت «آقای موسوی در این میان موضوعیت ندارد. او تنها یک راه برای ملت است. اگر کوتاه بیاید ما همچنان راهِ خودمان را میرویم».
استاد شجریان گفت از پخش سرودهایش در صدا و سیمای جمهوری اسلامی احساس شرم می کند. او گفت این سرودها را برای رستاخیز مردم در سال 57 خوانده و اکنون مورد سوء استفاده مقامات ایران قرار گرفته است.
پاسخحذفسرود بلند
آریایی
این سیمرغ خوشخوان،
بغض شده
اکنون
در گلوی شرم!
پژواک
رستاخیز خلق را
سیمای "دیو"
به غارت
نشسته است!
در دستان سخاوت ما
نور و برکت و مهر
می روید،
و در عمامه "دیو"
ظلمت
و نکبت
و کینه...