۱۳۹۵ دی ۹, پنجشنبه

نامه به ترامپ

آدم‌های بی‌پرنسیپی مانند بهنود در رژیم پیشین به‌آسانی زیستند و بالیدند (چه بالیدنی!) و سپس با گفتار تباهی تا همین امروز همگام شدند. جمهوری اسلامی هم اگر اینقدر بدقلق نبود، الان همین آقا در ستون ثابت‌ش در روزنامه‌ی وزین «شرق» با به‌هم‌بافتن همین مهملات حسابی از خجالت امضاکنندگان نامه در می‌آمد. مسئله ولی تقسیم کار است؛ شما گاهی در راستای حفظ نظام مجبورید هجرت کنید به شهر بی‌آب و علف لندن و آنجا به وظیفه‌ی پاسداری از انقلاب اسلامی و سرداران عارف‌ش ادامه دهید.

این عزیزانی که همیشه وسط بازی می‌کنند، این گرامیانی که استتوس می‌نویسند و تاکید می‌کنند که ما امضاکنندگان خائن و وطن‌فروش نیستیم اما بی‌درنگ مدعی می‌شوند که رفع تحریم‌های هسته‌ای بیش از همه به ضرر سپاه پاسداران بوده است و دروغ بزرگ دولت حسن روحانی را تکرار می‌کنند، اینهایی که همیشه ژست جنتلمن می‌گیرند و دوست دارند همه‌ی طرف‌های درگیر ستایش‌شان کنند، این بزرگانی که به ما امضاکنندگان نامه لبخند می‌زنند و بلافاصله از متن ما با شعبده و در نهایت موذی‌گری همان حرفی را بیرون می‌کشند که فلان «رفیق» چپ می‌زند، این رندانی که به ما احترام می‌گذارند و همهنگام ما را متهم می‌کنند که جنگ‌طلبیم، اینها بدترین آفت هر جامعه‌ای هستند. تکلیف تو با مسعود بهنود و علی علیزاده و ابراهیم نبوی و محمدرضا جلایی‌پور و عقبه‌ی سایبری و فرهنگی‌شان که در بدزبانی ید طولایی دارند روشن است. اما این جماعت بندباز از همین بلاتکلیفی مخاطب با دیدگاه‌شان امرار معاش می‌کنند و سود می‌برند و روزگار می‌گذرانند. اینان در زیست دوگانه‌ی‌شان صاحبان بِرند «اعتدال» اند و در نهایت مدافع بقاء جمهوری چپاولگر اسلامی. خلاصه از اینها باید بیش از همه ترسید. هر کس که بتواند در چنین شرایطی وسط بازی کند، امکان بر باد دادن هر حرکت اعتراضی و هر ائتلافی از مخالفان را ضد نظام اسلامی خواهد داشت. فراموش نکنیم که ما مردم همیشه خودمان را متهم کرده‌ایم به افراط یا تفریط و با این فرهنگ و آن گذشته‌ی پر از شکست، شما به‌آسانی با همین فرمان «نه تندروی نه کُندروی» می‌توانید دست مخاطبان خود را بگیرید و به ناکجاآباد ببرید.

مهم‌ترین مشکل و افسوس بزرگ و دریغ بی‌کران این بود که در کمال ناباوری دیدم نیم‌فاصله میان «سی» و «وطن‌فروش» در تیتر صبح نو (روزنامه‌ی زمانه‌ی نادانی) به‌نادرستی به‌کار رفته است. دوستان می‌دانند که من چقدر به نیم‌فاصله دلبسته‌ام، ولی در جای درست‌ش. سی‌وطن‌فروش یعنی چه؟ سی‌وی البته داریم و سی‌دی هم داریم و سیمرغ هم (بدون نیم‌فاصله) به‌عنوان اسم عَلَم/خاص داریم و سینما هم همچنین ولی سی‌وطن‌فروش الان چیست؟ اصطلاح جدیدی است که روزنامه‌ی وابسته به «برادران قاچاقچی» اختراع کرده است؟ الان سی‌وطن‌فروش چیزی است شبیه به سیروس یا سیرجان یا چی؟ خلاصه که: سی وطن‌فروش نه سی‌وطن‌فروش. فارسی را (فارغ از بی‌شرافتی، دروغ‌گویی، وارونه‌نُمایی و لجن‌پراکنی) پاس بداریم.

قابل توجه دوستان ساده‌دلی که در این چند روز روی شخصیت حقیقی ترامپ تاکید کردند تا بگویند خطاب قرار دادن او در جایگاه حقوقی‌اش خطاست. مصاحبه‌ی عباس ملکی را با روزنامه‌ی شرق بخوانید! این آن ترامپی است که جمهوری اسلامی آرزوی‌ش را دارد؛ ترامپی که به‌قول این استاد دانشگاه صنعتی شریف برای ایران یادآور روزهای خوش ریگان و مک‌فارلین‌بازی باشد؛ ترامپی که به‌خاطر جذابیت بازار کشوری که دارد رسماً به‌دست حاکمان‌ش تاراج می‌شود، با این قبیله‌ی فاسد و تمدن‌ستیز لاس بزند؛ ترامپی که با سیاست منطقه‌ای فاجعه‌بار جمهوری اسلامی کنار بیاید. این آقا صریحاً به قبیله‌ی حاکم التماس می‌کند که ترامپ را ضد ایران معرفی نکنید و با او شروع کنید به پیغام و پسغام و ارتباط‌گیری و معرفی کردن ایران آنگونه که جمهوری اسلامی می‌پسندد. این است آن ترامپی که مافیای شیعی حاکم بر ایران به‌دنبال‌ش است.

ما نامه نوشتیم تا دستِ کم صدایی باشیم در هشدار به عواقب ادامه دادن سیاست خاورمیانه‌سوز اوباما در تعامل غیرسازنده با جمهوری اسلامی. این رژیم که شرارت‌هایش هم آبروی ملی ما را بر باد داده و هم از روز نخست پایه‌های مشروعیت خودش را بر هیچ بنا نهاده و هم هر جایی که توانسته، صلح و ثبات در منطقه را گاه با حمایت از ناراضیان و گاه با حمایت از نظام حاکم بر هم زده است، باید دست‌ش از ویرانگری کوتاه شود. دست جمهوری اسلامی دست ایران نیست. ایران چهار دهه است که ناقص‌الخلقه و مُثله شده است. البته رندانی هم در این میان هستند که به‌خوبی فهمیدند مسئله شخصیت دانلد ترامپ نیست و اصل نامه برآشفته‌ی‌شان کرد، نیکوست که آنان نیز یک‌بار برای همیشه تکلیف خود را روشن کنند؛ شما حامی تبهکاری‌های جمهوری اسلامی هستید نه حامی ایران و ایرانی.

بی‌شرمانه‌ترین اظهارات این استاد دانشگاه را در فراز زیر بجویید:
«نگاه کلی آقای ترامپ در یک حالت عمومی این خواهد بود که به بیشترشدن تنش‌ها با ایران نپردازد، چون کمترشدن تنش بین ایران و ایالات متحده به معنای باثبات‌تر‌شدن منطقه است. به هر حال همه می‌دانیم جمهوری اسلامی ایران در سوریه، عراق، یمن و برخی دیگر از کشورها نقش دارد و به نظر من این نقش، مثبت است.»

یک ژانر هم داریم که هر وقت بگویی جمهوری اسلامی شر سیاسی است و باید جلوی تبهکاری‌های روزافزون آنرا گرفت، بی‌درنگ می‌گویند «پس عربستان سعودی چی؟». انگار ولایت فقیه پادزهر پادشاهی سنتی سعودی باشد. خیلی شیک و با ژست تحلیلگر هم خودشان را به آن راه می‌زنند که وقتی سخن از یک مصیبت می‌رود، پیش کشیدن مصیبت دیگر هیچ چیزی جز سفسطه نیست. انگار نه انگار که جمهوری اسلامی حکم بالانس/موازنه در نسبت با عربستان سعودی را ندارد بلکه دقیقاً حکم شر مضاعف را دارد و این جنگ خانمان‌سوز فرقه‌ای را نخست دستگاه ولایت فقیه در خاورمیانه به‌راه انداخت. در این نگاه، شما هرگاه بخواهید به جمهوری اسلامی فشار وارد کنید تا از سرکوب داخلی و آتش‌افروزی منطقه‌ای دست بردارد، متهم خواهید شد که بازیچه‌ی عربستان و اسرائيل شده‌اید. صاحبان این ژانر همانند حرز حضرت جواد دائم تکرار می‌کنند که «اوضاع منطقه پیچیده است» و «تاریخ باید قضاوت کند». تو گویی با پافشاری پی‌درپی بر پیچیدگی یک امر، تحلیل‌ت از سادگی بیرون می‌آید و آن هم پیچیده و ظریف می‌شود. شما باید بپذیرید که اوضاع منطقه پیچیده است تا دیگر بازخواست از جمهوری اسلامی بابت نقش ویرانگرش در این خطه و مشارکت تمام‌عیارش در کشتار قریب به نیم میلیون سوری خودبه‌خود منتفی شود. عزیزان این ژانر که پیش‌تر در مرحوم «روزآنلاین» خیمه زده بودند، اکنون به «زیتون» جلایی‌پور جونیور پیوسته‌اند.

۱۳۹۵ دی ۴, شنبه

The Great Madonna


This wonderful woman is one of the creators of our contemporary Western world.

مدونا بی‌اغراق یکی از بانیان فرهنگ امروزین غرب است. به این سخن‌رانی بی‌مانندش گوش فرا دهید! ببینید این زن پولادین چه دشواری‌هایی را در آغاز راه تاب آورده تا بدین‌جا رسیده است. او همیشه زیبا بوده و زیبا خواهد ماند.

۱۳۹۵ دی ۲, پنجشنبه

واژه مقدسی که برای ما لعنت به بار آورد

فروغی این بیم را ابراز کرد که چون بیش‌تر خاک کشور در اشغال نیروهای انگلیس و شوروی است، انتخابات جدید به برگزیده شدن نمایندگانی خواهد انجامید که به این دولت‌ها وابسته‌اند. بیم فروغی بی‌اساس نبود. دو سال بعد که انتخابات مجلس چهاردهم برگزار شد، شمار زیادی از نمایندگان که به انگلیس و شوروی وابسته بودند، به نمایندگی مجلس انتخاب شدند. البته عدم تمایل فروغی به تجدید انتخابات، به کاهش شدید محبوبیت او انجامید. فروغی برای مقابله، در ۱۳ مهر ۱۳۲۰ به ایستگاه رادیو ایران رفت، نطق مفصلی ایراد کرد، همگان را به اطاعت از حکم قانون، عدم دخالت در حقوق یکدیگر، و درس گرفتن از گذشته فراخواند.

«از رنج و محنتی که در ظرف سی-چهل سال گذشته به شما رسیده است امیدوارم تجربه آموخته و عبرت گرفته و متوجه شده باشید که قدر نعمت آزادی را چگونه باید دانست... شما ملت ایران به‌موجب قانون اساسی، که تقریباً ۳۵ سال پیش مقرر شده است، دارای حکومت ملی پادشاهی هستید، اما اگر درست توجه کنید، تصدیق خواهید کرد که در مدت این ۳۵ سال کم‌تر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی... برخوردار بوده باشید... علت اصلی این بوده است که قدر این نعمت را به‌درستی نمی‌دانستید و به وظایف آن قیام نمی‌کردید... وظیفه‌ی مستخدمین و کارکنان دولت این است که در خدمت اجرای قوانین از روی صحت و درستی باشند... وظیفه‌ی روزنامه‌نگاران این است که هادی افکار مردم شوند و ملت و دولت را به راه خیر دلالت کنند. وظیفه‌ی پادشاه این است که حافظ قانون اساسی و ناظر اعمال دولت باشد و افراد ملت را فرزندان خود بداند و به‌مقتضای مهر پدری با آنها رفتار کند و گفتار و کردار خود را با اصول شرافتمندی و آبرومندی تطبیق کند... و بالاخره جمیع طبقات باید دست‌به‌دست یکدیگر داده در پیش بردن حکومت ملی متفق و متحد باشند.»

از این نطق آشکارا پیداست که فروغی در ماه‌های پس از حمله‌ی متفقین، مسئول کشور بود. او حتی می‌توانست علناً به شاه یادآور شود که وظایف او چیست و به این وظایف چگونه باید عمل کند. تا مدت کوتاهی پیش از آن، چنین چیزی قابل تصور نبود. با این حال، نطق در رادیو به محبوبیت او کمک زیادی نکرد و او همچنان آماج حمله‌های شخصی مخالفانش باقی ماند و شعر هجوآلود زیر با عنوان «نکرده یک سرِ مو وضع مملکت تغییر»، پس از همان نطق، در تهران پخش شد:

اگر ز نان شکم آدمی نباشد سیر / حدیث و موعظه در وی نمی‌کند تاثیر
وطن به باد فنا رفته است و هم‌وطنان / برهنه‌اند و پریشان، گرسنه‌اند و فقیر
برای ملت خود شعر خواجه می‌خواند / غذای روح به ما می‌دهد نخست‌وزیر
بیا که صوفی ما ترک گوشه‌گیری کرد / دوباره باز نموده است مکتب تزویر
چنان ریا و تظاهر نمود و شعبده کرد / که پادشاه جوان، شد مرید صوفی پیر
ریا بس است و تظاهر، بس است و خدعه بس است / تو عارفی، نکند عارف این همه تقصیر
به گرگ‌زاده، شهنشاه تاجدار مگوی / مگو گزاف و مریز آبروی تاج و سریر
که گرگ‌زاده سرانجام گرگ خواهد شد / اگرچه مریم عمرانش داده باشد شیر...
سلام ما که رساند، پیام ما که برد؟ / به این یهودی میهن‌فروش و دزد شهیر
به پشت رادیو هر شب میا و نطق مکن / که حرف مفت تو دیگر نمی‌کند تاثیر
همان بساط و همان کاسه و همان آش است / نکرده یک سر مو وضع مملکت تغییر
چه دولتی و چه آزادی و چه قانونی / کدام شاه و کدام افسر و کدام وزیر؟

بی‌نظمی عمومی و هتک حرمت شدید از مقامات دولتی در مطبوعات، فروغی را واداشت در ۸ آبان ۱۳۲۰ لایحه‌ی سانسور مطبوعات را تقدیم مجلس کند. البته این لایحه با مخالفت شدید نمایندگان روبه‌رو گردید و تصویب نشد.

زندگی و زمانه‌ی محمدعلی فروغی، احمد واردی، ترجمه‌ی عبدالحسین آذرنگ، نشر نامک، تهران، ۱۳۹۴، صفحه ۱۰۱ تا ۱۰۴

پس‌نوشت:
عین همین اتفاق شوم هم در آستانه‌ی انقلاب ضدسلطنتی بهمن افتاد و مطبوعات یک‌سره به بلندگوی دروغ‌ها و پروپاگاندای مسموم انقلابیان و سوداگران بدل شد.  شخصیتی مشابه (داریوش همایون) درست به‌همان طریق هشدار داد که این آزادی بیان نیست بلکه نشر تباهی و نیستی است. اما کسی سخن او را نشنید.

یلدای دو هزار و شانزده میلادی

دیشب در محفل یلدایی کوچک و صمیمی ما (که شرمسارنه یک ساعت و نیم دیر خودم را رساندم) تفأل زدیم به حضرت حافظ. بعد ایشان یکی در میان بی‌ادب می‌شد و با ادب، کام‌جو می‌شد و عاشق‌پیشه. خلاصه لسان الغیب دیشب احوال متغیّری داشت.

مثلاً برای یکی از دوستان غزلی آمد که وسط و آخرش چنین بی‌ناموسانه بود:

کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم / علم عشق تو بر بام سماوات بریم
...
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز / حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم

و به یکی از دوستان رسماً گفت بی‌شعور:

شاه شوریده سران خوان من بی‌سامان را / زان که در کم خردی از همه عالم بیشم

باقی شیرین‌زبانی‌های همشهری گرامی از خاطرم رفته. ولی مبسوط هم به خودمان و هم به حافظ خندیدیم جای همگی شما خالی!

۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

تجربه‌های برلینی - یک

هر پاره بی‌ارتباط با دیگر بخش‌هاست و از این متن دراز هر گوشه را که خوش داشتید بخوانید. نام‌های افراد در اینجا لزوماً با نام‌های واقعی‌شان یکی نیست.

۱
کریستین دختری فمینیست و خوشگل و فرهیخته است. یک‌بار توصیف جالب و عجیبی از سینمای کیشلوفسکی کرد: آثار او زیاده از حد مردانه است درست مانند پولانسکی. با اینحال نیمفومانیاک فون‌تریه را بسیار پسندیده بود. از هر جهت هم (چهره و خنده و هیکل) مرا یاد دوستی در تهران می‌اندازد که برای خودش فنومنی بود. کریستین در برلین زاده شده است. در یک قرار سینمایی شش نفره او را دیدم. در لابه‌لای سخنان جورواجور، از برلین هم گفتیم. او هم آغاز کرد به درددل‌هایی تلخ و بسیار واقعی؛ من اینجا زاده شده‌ام اما این برلین آن برلینی نیست که من می‌شناختم. کسی که سی و پنج سال اینجا زندگی کرده باشد می‌فهمد که در شش سال اخیر چقدر این شهر دگرگون شده است، چه از دید بافت باشندگانش و چه از دید هزینه‌های زندگی. در سالیان اخیر در محله‌ی‌مان مُشتی پولدار بی‌بته سبز شده‌اند. این شهر دارد به‌گونه‌ای هولناک بدل می‌شود به چیزی که برای من غریبه و ناشناخته است. شما نمی‌توانید حس کنید چقدر دردآور است که در زادگاهت زندگی کنی اما عمیقاً احساس کنی که زادگاه‌ت را از دست داده ای. می‌گفت من برلین‌م را از دست داده‌ام. می‌گفت کم کم دارد برایم می‌شود آرزو که بروم جایی و بتوانم به زبان مادری‌ام سخن بگویم. می‌گفت روزی سرگرم گفتگو با یک دسته توریست فرانسوی بوده است و در خلال گپ و گفت‌ها می‌گوید دوست دارد به پاریس سفر کند و آنها بی‌درنگ با لبخند طعنه‌آمیزی پاسخ می‌دهند که «ولی باید فرانسوی یاد بگیری!». کریستین می‌گفت همین جمله و کل مکالمه‌ی خودشان با من اما به انگلیسی بود. آزرده‌خاطر بود که گویا هیچ‌کس در زادگاه‌ش احساس نیاز نمی‌کند که به زبان آلمانی سخن بگوید.
۲
آلفرد مردی میانسال و بسیار خوش‌مشرب و باصفا بود. او مرا از اوزنابروک با کلی بار آورد به برلین. خودش در نزدیکی برلین کار می‌کرد و در شهری نزدیک اوزنابروک زندگی. داستان‌ش بسیار شنیدنی است. می‌گفت وقتی برای این شغل پذیرفته شد، همه‌ی دوستانش شرط بستند که زندگی زناشویی‌اش به‌هم می‌خورد. ولی تا به امروز نُه سال می‌شود که او روزهای کاری هفته اینجاست و  آخر هفته نزد همسر و دخترش می‌رود. به‌شوخی می‌گفت بسیاری از آن رفقایی که سر طلاق ما شرط بستند، خودشان الان از همسرشان جدا شده‌اند. می‌گفت این وضعیت (رابطه‌ی راه دور) دشوار است ولی ناممکن نیست.
آلفرد برایم از دهاتی هشتصد نفره گفت که دولت آلمان بیش از دو برابر ظرفیت‌ش پناهنده به آنجا فرستاده است. سپس هشت قتل در دهاتی رخ می‌دهد که به عمرش چنین چیزی ندیده و در سکوت و سکون و بی‌خبری زیسته است. می‌گفت الان بروی آنجا هر کدام از دهاتی‌ها از پیر و جوان و زن و مرد آشکارا خشم و نفرت خود را از خارجی‌ها نشان می‌دهند و می‌گویند ما حتی یک خارجی در این دهات نمی‌خواهیم داشته باشیم. می‌گفت اکنون یک گردان پلیس شبانه‌روز پیرامون کمپ پناهندگان آنجا پاس می‌دهد تا میان بومیان و پناهندگان درگیری رخ ندهد. آلفرد می‌گفت خانم مرکل اعلام کرده که دوباره نامزد می‌شود اما کسی نیست از او بپرسد که شما اینهمه ستایش اخلاقی برای باز کردن آغوش کشور به روی مردمان بی‌پناه شنیدی ولی وارونه‌ی قول و قرار و تعهدی که به شهروندان آلمانی دادی، نتوانستی برای این نزدیک به دو میلیون انسان جدید برنامه‌ریزی کنی.
در خلال گفتگو با آلفرد نظریه‌ی تفکیک اسلام از مسلمانی را طرح کردم و از ریا و دوچهرگی رسانه‌ای و حتی آکادمیک اروپا انتقاد نمودم. در ضمن سخنان‌م یک اشاره‌ی کوتاهی هم کردم که من خودم دوره‌ای در نهاد دینی رسمی درس خوانده‌ام و «من اسلام را می‌شناسم. شما با این چندفرهنگ‌گرایی گور ارزش‌های اروپایی را خواهید کند. همانندهای ما از اسلام گریخته‌ایم به اینجا و باز هم اسلام اینجا رهایمان نمی‌کند». چه می‌خواهم بگویم برای‌تان؟ اینکه ذهنیت یک غربی چقدر در برخورد با ما پیچیده و دور و بدفهمی‌برانگیز است. آلفرد وقتی آغاز کرد به گفتن تجربه‌های‌ش از کار در آلمان شرقی و دهه‌هایی که این کشور پشت سر گذاشته است و بحران پناه‌جویان در پنج سال اخیر ناگهان از دهانش پرید و یکی از جمله‌های من را عیناً به خودم برگرداند «اینها آمده‌اند در این کشور و همانطور که خودت هم گفتی به فرهنگ غربی کوچک‌ترین احترامی نمی‌گذارند و برای من دیگر مهم نیست از اسلام فرار کرده‌اند یا از هر چیز دیگر». جمله پارادوکسیکال بود البته. کسی که از اسلام و فضای اسلامی دل خوشی نداشته باشد، خواه ناخواه با فرهنگ باخترزمین احساس نزدیکی می‌کند. ولی فارغ از تناقض چیزی که آلفرد گفت، من در یک لحظه دیدم که ذهنیت آلفرد مرا با اسلام‌گرایان اینجا کمابیش هم‌کاسه و هم‌سرنوشت کرده است. صورت‌بندی رادیکال از چنین ذهنیتی شاید اینگونه باشد: «یک خاورمیانه‌ای یعنی یک اسلام مجسم. برگردید به همان جهنمی که از آن آمده‌اید! آن جهنم مال شماست و شما مال آن جهنمید. به ما چه؟». البته در رفتار عملی، آلفرد با من درست مانند فرزندش برخورد کرد. و مطمئن باشید آلمانی‌جماعت با آن احساس گناه تاریخی و کمر خم‌شده زیر بار اخلاقی جنگ دوم، تا با شما احساس صمیمیت و انس نکند حتی یک کلمه در باب این موضوعات سخن نمی‌گوید. من شوربختانه در بسیاری از این مردم شریف حس ترس‌خوردگی و محافظه‌کاری و خودسانسوری را دیده‌ام. راه حل چیست؟ از این وضعیت کودکانه‌ی عذاب وجدان بیرون آمدن و سیاستی یگانه و کارساز در پیش گرفتن؛ باز گذاشتن نقد ذهنیت اسلامی در رسانه‌ها و دانشگاه‌ها و همزمان کوشش برای زدودن ذهنیتی بومی که باشنده‌ی برآمده از آن خطه را با فلاکت‌های آن خطه یکی می‌کند. البته که شاهد برای تایید این‌همان‌انگاری میان دین اسلام و فرد مسلمان و آدم خاورمیانه‌ای در اروپا فراوان است (به احتمال زیاد جنایت دیروز هم یک بینه‌ی دیگر خواهد بود). ولی نجات اروپا و خاورمیانه یعنی مبارزه با ایدئولوژی اسلامی و پیوند همدلانه با انسان خاورمیانه‌ای.
۳
سیلویا اهل نروژ است. برای من یادآور همه‌ی شکوه و تباهی توامان سده‌های میانه است. او صادقانه می‌گفت فمینیست نیست و برابری‌خواه است و راست هم می‌گفت. از نژادپرستی مثبت حرف می‌زد و اینکه یک مرد اروپایی با تبعیض ضد سیاه‌پوستان مخالف است اما وقتی زن شرقی دقیقاً به‌خاطر جایگاه فرودست‌ش به او نزدیک می‌شود، هیچ مشکلی ندارد و به خودش هم می‌بالد. یا مثال می‌زد از زنان اروپایی که به مردان سیاه‌پوست فقط به چشم ابزار لذت نگاه می‌کنند و صد سال سیاه آنان را شایسته‌ی ازدواج نمی‌بینند. او نام این وضعیت را تبعیض مثبت می‌گذاشت و خودشان را به دورویی متهم می‌کرد. سیلویا مانند قرون وسطا می‌خواست جامعه را در راستای ارزش‌های خانوادگی هدایت کند و مرز قانون و اخلاق را درنوردیده بود. با روسپی‌ها بر سر مهر نبود و می‌گفت شوهر من اگر برود سمت یکی از اینها نصف تقصیر گردن شوی من است و نصف دیگر گردن آن بدکاره. باور نمی‌کردم یک زن از فرهنگ اسکاندیناوی تا بدین‌حد پدرسالارانه به جهان بنگرد. روایت او از مدعای درست «زن نباید در پیوند انسانی خودش سکس را به ابزاری برای تحریم و تسلیم طرف مقابل بدل کند» تا جایی پیش می‌رفت که مرز سکس و تجاوز را در زندگی زناشویی کمرنگ می‌کرد، چرا که او قویاً باور داشت زن در رد درخواست سکس شوهرش باید دلیل قانع‌کننده‌ای داشته باشد نه اینکه فقط خودش را لوس کند و بهانه بیاورد (یادآور مفهوم «تمکین» در فرهنگ اسلامی). سیلویا ذهن بسیار تیز و طوفانی و تحلیلگر و زبان بسیار شیوا و تکلم بسیار شتابان و همهنگام رسایی داشت. خیلی صریح گفت که با مردان زیادی قرار ملاقات گذاشته است ولی فقط با سه نفر تنانگی کرده است. خیلی روراست به من گفت که دو نفر قبلی دوست‌پسرهای‌ش بوده‌اند و «آنان مرا رها کردند و احساس مرا آزردند». شوهر آلمانی‌اش را دوست می‌داشت و شواهد نشان می‌داد که پیوندشان عاشقانه و استوار است. چون وقتی پس از چهار ساعت بحث فشرده از او پرسیدم اینهمه انرژی را از کجا آورده است گفت «سکس خوب!» و ادامه داد «من با شوهرم روزی دو بار سکس می‌کنیم و گاهی هم رکورد پنج‌بار را می‌زنیم». فراز فک‌شکن کجاست؟ اینکه او در ضمن پشتیبانی از ارزش‌های «اخلاقی» خانوادگی و اینکه مجردها و هر-شب-با-یکی-آرمندگان و تن‌سپاران (به‌قول نیما قاسمی) باید تاوان این لودگی و بی‌مسئولیتی و باری‌به‌هرجهت‌بودگی را پس بدهند، اشاره کرد به اینکه در عربستان سعودی دست دزد را قطع می‌کنند و فکر می‌کنی آمار دزدی آنجا چقدر است؟ صفر. به او گفتم که این مدعایش فارغ از درستی و نادرستی، پیوند شوم پدرسالاری و اسلام‌گرایی است. از ارزش‌های حقوق بشر گفتم و اینکه مثلاً غرب باید اسلام‌گرایی را بی‌ملاحظه سرکوب کند، چون اسلام‌گرایی الان یک نهاد بزرگ و چندملیتی و سوداگر است که کاری جز گسترش وحشت و توحش ندارد. ولی حتی یک تروریست زندانی اسلام‌گرا هم حقوقی دارد مانند حق داشتن وکیل و ارائه‌ی دفاعیات و فرجام‌خواهی و غیره.  یک جوان نازنین هندی هم در بحث ما بود که هر وقت سیلویا از اعدام دفاع می‌کرد او هم با شور و حرارتی شرقی پشت‌بندش (مثل وزیر شعار) سرکار خانم را تایید می‌کرد. جوان هندی می‌گفت کسی که تجاوز می‌کند یا آدم می‌کشد دیگر انسان نیست و احترامی ندارد. من هم گفتم اتفاقاً تمدن معاصر بر این ایده بنا شده که او هنوز انسان است و اگر شما حتی در یک مورد از کسی انسانیت‌زدایی کنید دیگر نمی‌توانید جلوی این روند را بگیرید و چرخه‌ی پوچ درنده‌خویی را تکرار می‌کنید. سیلویا باز مثال زد از آن جوان راست‌گرای نروژی که کودکان بسیاری را چند سال پیش به رگبار بست و هنوز هم پشیمان نیست. می‌گفت فکر می‌کنی این آزاد شود چه می‌کند؟ آیا جامعه از او در امان خواهد ماند؟ خلاصه سرتان را درد نیاورم. ولی سیلویایی که من دیدم نمونه‌ی درخشانی بود از یک ذهن سنجشگر به‌سود ارزش‌های ازدست‌رفته‌ی جهان قدیم.
۴
در این ملاقات‌های برلینی به پُست یک مرد میانسال هندی هم برخوردم که نماد هماغوشی سرمایه‌خواری و هندوئيزم بود. افتخار می‌کرد که توسط یک بیلیونر آلمانی آموزش دیده است تا چاکرا‌های شما و معجزه‌ی درونی شما را بیدار کند. کل فرهنگ هند از باور به چرخه‌ی کارما تا مفهوم نیستی بودیسم و از وضع ذهنی صفر (اجازه ندادن به تاثرات بیرونی تا درون شما را به هم بزند) تا فضیلت نخواستنِ نخواستن (بی‌نیازی مطلق) را گروگان می‌گرفت تا مخ شما را بزند. خیلی هم با پررویی و در یک قرار دوستانه به جمع می‌گفت که من می‌توانم در تنها چند جلسه شما را آموزش بدهم که چیز دیگری بشوید. ازین‌جهت باز یادآور دوستی کمابیش نام‌دار در همین فضای مجازی بود. خلاصه من نفهمیدم چه کسی به ایشان گفته بود در یک قرار دوستانه باید نقش معلم را بازی کند و آموزگاری پیشه سازد. ماشالا به قدرت دهان و دندانش که نزدیک سه ساعت متکلم وحده بود و در گوشی‌اش کلی فایل پاورپوینت و عکس محل کار و تقدیرنامه‌های گوناگونش را هم برای ما رونمایی کرد. ابتدا چهار قربانی بودیم. بعد دو تا به‌موقع خودشان را از مهلکه نجات دادند. من ماندم و یک دختر آلمانی. نقدهای‌م را که شروع کردم به‌روشنی حس کردم حضرت استاد خوششان نیامده است. آخرش هم گفتم فلسفه همیشه متهم شده است که انتزاعی و بریده از واقعیت است. اما این معنویت بیزینس‌محور شما هم انتزاعی‌تر است هم واقعیت‌گریزتر و هم در بزرگ‌خطای ساختن انسان کامل. خلاصه در قرار دیگری همین آقا باز آمد. سلام سردی به من کرد و رفت یک جوان آلمانی بدبخت دیگری را گیر آورد و چون من در فاصله‌ای بودم که می‌توانستم ببینم چه می‌گوید و زبان بدنش را تشخیص بدهم، درست و بی‌کم‌وکاست همان قصه‌ی چاکرا‌ها و اینکه او به‌دنبال پول نیست و محض رضای خدا مغز ملت را می‌خورد، برای ساعت‌های متمادی تکرار شد و این جوان مظلوم حتی یک کلمه حرف نزد و به‌کل از جمع کسانی که گرد هم آمده بودند جدا افتاد و طعمه‌ی کوسه شد.
۵
ژان یک پیرمرد خوش‌مشرب و نازنین فرانسوی است. می‌گفت وقتی خمینی  آمد نوفلوشاتو و من برای نخستین‌بار تصویرش را در تلویزیون دیدم، بی‌درنگ توجهم جلب شد به میمیک او. می‌گفت خمینی مطلقاً به دوربین نگاه نمی‌کرد و به نقطه‌ای در هوا خیره می‌شد. ژان گفت من در همان نخستین مواجهه‌ام با حضور رسانه‌ای خمینی، مو به تنم سیخ شد و این را استعاری نمی‌گفت. اشاره کرد به موی بدنش و گفت من واقعاً از این آدم ترسیدم. او در دانشگاه هم‌دوره‌ی ابوالحسن بنی‌صدر بوده است و یک‌بار که با این عقل کل بحث می‌کرده است به او می‌گوید که شاپور بختیار واپسین امید شما برای دست‌یابی به دموکراسی است و بعد ادای ابوالحسن خان را درآورد که خشمگینانه در پاسخ به ژان می‌گوید «او فاشیست و نوکر آمریکا و دست‌نشانده‌ی استبداد است». ژان خیلی خوب داستان انقلاب ایران را فهمیده بود، خیلی زودتر از روشنفکران ما و خیلی عمیق‌تر از آنان. می‌گفت خمینی را همین امثال بنی‌صدر و بازرگان بر سر مردم ایران آوار کردند. می‌گفت این ساده‌لوح‌ها خیال کردند با یک پیرمرد کودن و پیزوری طرفند اما آن اوصاف شایسته‌ی خودشان بود نه کسی که دنبالش راه افتادند و اگر پنج رهبر کاریزماتیک بخواهیم در جهان معاصر نام ببریم یکی‌ش همو بود. ژان می‌گفت خمینی ابهت هولناکی داشت و عجیب است که من این را فهمیدم اما بنی‌صدر نفهمید. ژان می‌گفت «من شاپور بختیار را خیلی دوست داشتم و این مرد در نظرم همیشه احترام برمی‌انگیخت». ولی فراموش کرده بود کجا ترورش کردند. از من پرسید «در آمریکا ترور شد؟» گفتم «نه! در پاریس». لبخند تلخی بر لبان‌ش نقش بست.

۱۳۹۵ آذر ۲۹, دوشنبه

چاق‌سلامتی به سبک اصحاب پانزده خرداد

حالا شما بگید طرف داره قصه می‌بافه. ولی خدا توفیق داد من یک‌بار در ایام شباب مشرف شدم خدمت مقام معظم رهبری در اوایل دولت خاتمی. تا جایی که یادمه مراسم عید غدیر بود. اون وزیر ولایت‌ستیز کشور (عبدالله نوری) هم نه گذاشت نه برداشت و آخر تاء تمت وقتی رهبری داشت دیگه بای بای می‌کرد، تازه تشریف آورد و نشست وسط جمعیت. یعنی کلاً توی خط دهن‌کجی به آقا بود ایشون. بعدِ سخنرانی هم حاج وحشی (ببخشید! حاج بخشی) پیله کرده بود به این وزیر نیم‌وجبی (دوستانی که عبدالله نوری را دیده باشند می‌دانند که قد کوتاهی دارد) و اون بنده‌خدا هم هی قربان‌صدقه‌ی این غول‌بیابونی می‌رفت و این هم ول‌کُن نبود که چرا قدر بچه‌بسیجی‌ها رو نمی‌دونید. خلاصه سرتون رو درد نیارم. چیزی که می‌خواستم بگم این بود: من با چشم خودم دیدم که این مسئولان نظام مقدس ضمن معانقه، یک اندک معاشقه‌ای هم می‌کردند. از همان وقت تا الان که نزدیک بیست سال می‌گذرد، هنوز هم در شوک هستم که آخه این دیگه چه رسم دیده‌بوسیه. خب به این اگه فرنچ‌کیس نگن دیگه دست کم شیعی‌کیس که می‌گن. هیچی دیگه، این عزیزان یک ماچ به لپ چپ می‌کردند و یک ماچ به لپ راست و بعضاً یک ماچ هم به لبان همدیگه می‌کردن. بازم می‌گم که کسی نیاد اینجا برام روضه‌ی «این شایعه‌س!» و «از شما بعیده!» و غیره بخونه. من با چشم خودم اینو دیدم و انکارش کار شماس نه من.

۱۳۹۵ آذر ۲۷, شنبه

شماره دوم «آزادی اندیشه»


دوستان گرامی، شماره‌ی دوم نشریه‌ی «آزادی اندیشه» در آغاز سال میلادی جاری منتشر شد. مقالات ارزشمندی در این صفحات به قلم آرش جودکی، محمدرضا نیکفر، کاظم کردوانی و دیگر اندیشه‌ورزان خواهید یافت. به‌ویژه پیشنهاد می‌کنم که مقاله‌ی «آزادگی از دیدگاه رازی: خرد در ستیز با پیامبری و دین» را بخوانید. سومین شماره نیز در پایان امسال به چاپ خواهد رسید.

پس‌نوشت:
من شخصاً به این جمع احساس دلبستگی دارم و معتقدم یک سبب مهم‌ش همین است که به نام «آزادی اندیشه» گرد هم آمده‌ایم و ملاحظات ایدئولوژیک یا محفلی بر فرآیند و فرآورده‌ی انجمن حاکم نیست. خوشبختانه نه قرار است بلندگوی تبلیغاتی نظریات فلان استاد اعظم باشیم و نه بناست تاریخ را یک‌سویه و به‌سود این یا آن عرضه کنیم. گرایش‌های گوناگون فکری در دل این انجمن خود بهترین گواه بر پایبندی‌اش به آرمان آزاداندیشی و گفتگوی بی‌مرز و هم‌اندیشی غیرفرقه‌ای است.

۱۳۹۵ آذر ۲۳, سه‌شنبه

برای سوریه



وطن‌پرستان مدافع «مدافعان حرم» و آنانی که هم پُز مخالفت با جمهوری اسلامی را می‌دهند و هم آنرا در همدستی با اسد، حافظ منافع ملی ایران می‌دانند توجه داشته باشند که این مردم (سیزدهم دسامبر مقابل سفارت روسیه در برلین) شعار می‌دادند «پوتین از سوریه گم شو بیرون!» اما به ما که می‌رسید می‌گفتند «ایران از سوریه گم شو بیرون!». حالا کاری به شعار نخست ندارم اما شعار دوم را درست سر می‌دهند. دست کم اینجا خود من چندان نمی‌توانم تفکیکی میان دولت و ملت انجام دهم. همین پیرامون‌م را که می‌نگرم فوج فوج آدم آشنا و ناآشنا می‌بینم که از بی‌آبرویی و تبه‌کاری رژیم عزیزمان در سوریه باد به غبغب می‌اندازند و کورش و پهلوی‌ها را هم پشت قبااله‌ی سیاست منطقه‌ای خامنه‌ای سنجاق می‌کنند.

پس‌نوشت:
لطفاً امضا کنید! خداوکیلی نگهبان گربه‌های حلب شایسته‌تر نیست برای دریافت جایزه‌ی صلح؟ نام برنده‌ی پیشین این افتخار، به‌عنوان یکی از سرافکنده‌ترین سیاستمداران جهان در تاریخ ثبت خواهد شد؛ کسی که نشست و با لبخند گشادش حمام خون در سوریه را به کارگردانی قصابانی چون اسد، خامنه‌ای و پوتین تماشا کرد.

۱۳۹۵ آذر ۱۳, شنبه

جمهوری اسلامی، پروژه‌ای برای پیوند ملت با امت / بابک مینا


دوستان گرامی! «انجمن آزادی اندیشه» بنا به فلسفه‌ی تاسیس‌ش در ارج نهادن به اندیشه‌ورزی و در راستای طرح موضوع‌ها و بحث‌های بایسته میان اندیشه‌ورزان، بنا دارد هر بار پرونده‌ای را با موضوعی مشخص بگشاید و از صاحب‌نظران درخواست کند تا دیدگاه خود را به‌نحو ویژه و اختصاصی برای تارنمای ما بنویسند. نخستین پرونده درباره‌ی ربط و نسبت دین، سیاست و ناسیونالیسم است. تا کنون سه دیدگاه را چاپ کرده‌ایم که آخرین‌ش از دوست گرانقدر بابک مینا است. از شما دعوت می‌کنم که تاملات ارزشمند او را در این پیوند بخوانید.

از متن:
جداسازی سیاست و دین در ایران یعنی مبارزه با «رژیم یا پولیتیای اسلامی». رژیم اسلامی به دو معنا: نخست به معنای فرمی از حکومت؛ دوم به معنای فرمی از سازمان‌دهی عرصه عمومی که در آن فضای ظاهر شدن به حداقل می‌رسد و تبعیض میان شهروندان نهادینه می‌شود. جمهوری اسلامی فرمی از دولت است که از شکلی از سازمان‌دهی عرصه عمومی حمایت می‌کند که در آن فضای ظاهر شدن به حداقل برسد، برابری شهروندان محدود شود و آدمیان نتوانند گرد هم بیایند و «قدرت» پیدا کنند. اما اسلام محدود به چهارچوب نهادی جمهوری اسلامی نیست. اسلام به مثابه سیاست، به مثابه رژیم سیاسی (به معنای کلی کلمه) خارج از چهارچوب دولت نیز در کار تخریب برابری شهروندان (isonomia) و نهفتن فضای ظاهر شدن و جلوگیری از شکل‌گیری «قدرت» در میان شهروندان است. «آیا می‌توان راه‌حل سیاسی را به شیوه‌ای صورت‌بندی کرد که از پیوند مذهب با رادیکالیسم جلوگیری کند؟» بله، به شرط اینکه جداسازی سیاست از دین تنها معطوف به جدایی دولت از دین نباشد. سیاست سکولار باید در «فضای ظاهر شدن» ظهور کند، یعنی شهروندان قدرت بنیان‌ نهادن و شجاعت برابری داشته باشند. و این یعنی سکولارسازی از پایین. ... باید اسلام‌گرایی و سیاست اسلامی‌سازی را از پایین شکست داد. و این یعنی گشودن فضای ظاهر شدن، فضایی که شهروندان بتوانند در همه عرصه‌ها «قدرت» یابند. جداسازی دین و سیاست یعنی استقلال و قدرت عرصه عمومی؛ و تا این هدف متحقق نشود، هر گونه جداسازی سطحی و ناقص است.

۱۳۹۵ آذر ۱۲, جمعه

کیهان لندن

در این وانفسای رسانه‌ای که اپوزیسیون هنوز نتوانسته یک یا چند شبکه‌ی اثرگذار داشته باشد و فارغ از «من و تو» و «بی‌بی‌سی» (که هر کدام به‌دلیلی جداگانه در دسته‌ی «رسانه‌ی اپوزیسیون» نمی‌گنجند)، هر شبکه‌ی دیگری حکم محفل انس یا عطاری اکبرآقا یا سمساری طغرل‌خان را دارد، در زمانی که «صدای آمریکا» (فارغ از حذف و طرد پرسنل قوی و باسابقه) هنوز سلیقه‌ی انتخاب فونت فارسی‌اش در حد پارچه‌نوشته‌های «حاج ممد حسین‌آبادی از سفر حج خوش آمدی!» است، تارنما و برنامه‌های صوتی و تصویری و نوشتاری «کیهان لندن» یک امید و دلگرمی و احترامی در مخاطب برمی‌انگیزد. باید سپاس‌گزاری کرد از تغییراتی که در طراحی سایت و نوع برنامه‌ها در این دو سال اخیر به‌دست گردانندگان این کیهانِ در غربت انجام پذیرفته است. تا جایی که من می‌دانم، شایسته است «کیهان لندن» را نخستین رسانه‌ی حرفه‌ای اپوزیسیون بنامیم. دست مریزاد!

۱۳۹۵ آذر ۷, یکشنبه

سم‌پاش‌م!

دیدم جاستین ترودو در پیام تسلیت‌ش برای مرگ فیدل کاسترو نوشته بود که رهبر فقید سبب بهبود چشمگیر وضع بهداشت در مملکت شد. یادم افتاد به دوستی از همین دیار آلمان که توفیق یافته بود سفری به کوبا داشته باشد. یک روز در منزل‌ش عکسی را نشان‌م داد از یک هواپیمای مخصوص سم‌پاشی بر فراز یک شهر. فکر می‌کنید داستان چه بود؟ هیچ! هنگام گردش در اطرف هاوانا می‌بیند این هواپیما روی سطح شهر به پرواز درآمده است. عکس در لحظه‌ای گرفته شده بود که هواپیما سرگرم خالی کردن حجمی بسیار گسترده از سم بود. همراهان کوبایی‌اش توضیح دادند که برای جلوگیری از شیوع بیماری و به‌خاطر قطحی دارو، هر از گاهی فیدل عزیز و مهربان همان سمی را که مثلاً باید روی مزارع و برای کشتن ملخ به‌کار ببرد، همچون باران رحمت انقلابی می‌ریزد روی سر مردم. بومیان باور داشتند که این مواد خودش مسموم‌کننده و عامل بیماری‌هایی بسیار وخیم‌تر است. این بود راه حل آن مرحوم مغفور در حل مشکل و تنها چشمه‌ای از کوشش‌های خستگی‌ناپذیر او در ارتقاء سلامت مردم‌ش.

بازتاب در بالاترین

۱۳۹۵ آذر ۵, جمعه

هزار و یک شب


لژهای فراماسونری در ایران هر چه که بود، سرچشمه‌ی خیر و آبادانی و نوسازی و پیشرفت کشور شد. این لژها در پیگیری اهداف انقلاب مشروطه نقش انکارناپذیری داشتند و کارکردشان در طرح‌ریزی گذار تا حد امکان کم‌خشونت و بدون خون‌ریزی از استبداد صغیر محمدعلی شاه قاجار بی‌بدیل و سرنوشت‌ساز بود. با گذشت بیش از صد سال از تاسیس نخستین لژ فراماسونری هنوز که هنوز است همه از نویسنده و بقال به آن همچون «انجمن شیطان‌پرستان اجنبی‌ساخته» نظر می‌کنند. آنوقت مثلاً‌ «شورای انقلاب» یا «سپاه پاسداران» یا خود «بیوت فقیهانِ والی» منشاء هیچ شک و شبهه‌ای نیست در حالی که یا آغاز تباهی ایران بودند یا هنوز هم دست‌اندرکار تاراج این سرزمینند. هیچ‌کس نمی‌پرسد احمد خمینی یازده سال در جماران و تحت لوای پدر-فقیه-حاکم چه غلطی می‌کرد اما همه از کم و کیف فعالیت‌های فراماسونری محمدعلی فروغی هزار سوال دارند. آن لژها پر از ابهام و تاریکی و پلیدی بود اما تکلیف این محافلِ نزدیک به بهمن ۵۷ تا همین نهادهای ریز و درشت نظام مقدس یکسره روشن است و گویا هیچ‌کس اعتراض چندانی ندارد.

۱۳۹۵ آذر ۳, چهارشنبه

ایده‌آلیسم سیاسی و ایده‌آلیسم فرهنگی


استاد رضا کیانیان را که می‌شناسید؟ نه در مقام بازیگر بلکه در مقام واضع نظریه‌ی مشعشع «سینمای ایران تنها سد فرهنگ‌های غیرآمریکایی در برابر آمریکاست». یک‌نفر به من بگوید ایشان اینهمه ادعاهای عجیب را از کجا آورده است! حضرت‌شان مدعی‌اند که جریان «موج نوی» سینمای ایران به یُمن انقلاب اسلامی توانست ادامه پیدا کند وگرنه اگر رژیم گذشته بر سر کار مانده بود هیچ بعید نبود که در اثر تهاجمات فرهنگ آمریکایی این سینما هم نابود شود. بعد ایشان مدعی است که ما سینمای اسرائیل را هم متحول کرده‌ایم و الگوی آنها شده‌ایم. الگوی سینمای اروپا و ژاپن هم ماییم به‌ویژه که آنان نابود شدند و فقط چشم امیدشان به ماست. ایشان می‌گوید آمریکا «برای اینکه آبروش نره این اواخر یکی دو تا اسکار هم به ما داد». اینهمه حماقت در قامت تحلیلگری به‌راستی شگفت‌انگیز است! ایشان در برابر آمریکاستیزی سرکوبگران فرهنگ در جمهوری اسلامی، یک نوع آمریکاستیزی روشنفکرانه اختراع کرده است و دائم هم در هر گفتگویی بر آن پافشاری می‌کند. اما چه کسی گفته است سینمای آمریکا یک جریان واحد و به‌زعم ایشان مبتذل است؟ چه کسی گفته ما باید افتخار کنیم که بدون بهره‌گیری از سکس و خشونت توانسته‌ایم فیلم بسازیم؟ این کلیشه‌های گفتاری در تحلیل سینمای جهان به چه کار ما می‌آید وقتی که حتی نمی‌توانیم عشق و تنانگی را بر پرده‌ی سینما به تصویر بکشیم؟ مگر نمی‌توان از سکس و خشونت در سینما بهره گرفت برای ارائه‌ی یک پیام یا درونمایه‌ی اخلاقی، دینی، معنوی یا هر چه ازین‌قبیل؟ اینکه خشونت در جامعه‌ی ما بیداد می‌کند مهم نیست؟ تنها اینکه در سینما نشانش ندهیم مایه‌ی مباهات است؟ اینهمه مغلطه فقط برای این است که شما را در این سینمای رانتی و اسلامی‌شده و به‌فسادکشانده‌شده همچنان بازی بدهند؟ سینمای ما خیلی خوب است چون «بدون اینکه قبلاً چک کنی می‌توانی با زن و بچه‌ات ببینی!». این حرف‌های صدمن‌یک‌غاز را نه که فکر کنید ایشان فقط به این جوانان حزب‌اللهی تحویل می‌دهد. خیر، تقریباً در هر گفتگویی ایشان را به حال خودش بگذاری عین گربه‌ی مرتضاعلی برمی‌گردد سر همین قصه. هنرمند ما رضا کیانیان است که هنر این مملکت روز به روز بیش‌تر در برابر ایدئولوژی شیعی سر خم می‌کند. سینمای ایران از ریخت افتاده است درست همانطور که خِرد رضا کیانیان. فقدان هر دو نیز تاسف‌انگیز است!

پس‌نوشت اول:
از دقیقه‌ی ۴۵:۵۵ تا دقیقه‌ی ۱:۰۰:۵۷ به این تئوری بدیع اختصاص دارد.

پس‌نوشت دوم:
ایده‌آلیسم سیاسی رضا کیانیان آن بود و ایده‌آلیسم فرهنگی‌اش این است.

پس‌نوشت سوم:
دوستان عزیز! من سخنان رضا کیانیان را کامل شنیده‌ام (او در سالیان پیش بازیگر محبوب‌م بود). برای پیش‌گیری از سوءتفاهم یا عدم اجحاف در حق ایشان به دو نکته اشاره می‌کنم و سپس گرانیگاه نقدم را باز می‌گویم. نخست اینکه صرف رفتن در جمع «افسران جنگ نرم» به‌خودی‌خود درست یا نادرست نیست. مهم این است که در آنجا چه بر زبان رانده می‌شود. بنابراین، کسی از صرف تیتر مطلب به این نتیجه نباید برسد که سخنران خائن یا ریاکار یا سازشکار یا توجیه‌گر نظام حاکم است. دوم اینکه خود من با دیدن تیتر همین گمان را در آغاز داشتم اما من هم مانند رفیقانی که در نظرها یا پیغام‌ها گوشزد کردند، از پاره‌ی انتقادی سخنان کیانیان خطاب به جزم‌های همین بسیجیان یا اینکه «مذهبی‌ها بسیاری‌شان ریاکارند و فرهادی نقش نادرستی به کاراکترش در فیلم نداده است» و ازین قبیل متعجب شدم و او را تحسین کردم. اما و هزار اما که بحث من اینها نبود و با خودم گفتم حتماً پیوند سخنان را مخاطب پیگیری می‌کند و خودش می‌شنود آن فرازهای مثبت یا شایسته‌ی ستایش را و نیازی به زنهار من نیست. فیلم را هم تقطیع نکرده‌ام که فقط آن پانزده دقیقه را اینجا بگذارم و کل‌ش را همخوان کرده‌ام. مسئله این است که در این بازه‌ی زمانیِ طرح نظریه‌ی سست ایشان درباره‌ی سینمای ایران، شما هم ریاکاری می‌بینید و هم سازشکاری و هم توجیه‌گری برای ایدئولوژی انقلاب اسلامی. هر چه گفته‌ام به همین دقایق بازمی‌گردد. البته آن قصه‌ها که ایشان مانند حبیب‌الله آیت‌اللهی منبر می‌رود که هنر ذات‌ش و اساس‌ش دین است و آن صغرا و کبراهای نامدلل برای چنین ادعایی نه چندان اهمیتی داشت، نه حساسیت‌برانگیز بود و نه چندان قابل مناقشه (بیش‌تر نظر شخصی و سلیقه است). کیانیان در این قریب به دو ساعت خیلی حرف‌ها زده است (از جمله آن داستان بی‌معنای «از انقلابی‌گری و ایده‌آلیسم در سیاست پشیمان‌م و می‌خواهم در هنرم انقلابی و ایده‌آلیست باشم»). مرکز ثقل این یادداشت بر همان دقایقی متمرکز است که به‌مانند سیئه‌ی کبیره منجر به از میان رفتن ثواب یا اثر همه‌ی حسنات گفته‌های او در آنات پیش از آن است. خیلی ببخشید! گاو نُه مَن شیری در ضرب‌المثل فارسی به همین سنخ رفتار اشاره دارد.

سبک زندگی ایرانی-اسلامی-تکنولوژیکی

یکی از بدترین تجاوزهایی که تکنولوژی به حریم خصوصی ما کرده، همین دادن اطلاعات و آمار به دیگران است. شما ببینید چقدر دعوا و کدورت و دلخوری پیش می‌آید که «فلانی چرا پیغام مرا دیروز دیدی اما الان پاسخ می‌دهی؟» یا همین که تلگرام و واتساپ و غیره آخرین تاریخ آنلاین‌شدن کاربر را به دیگران اطلاع می‌دهد. در برخی جاها به ما این اختیار داده شده که این گزینه را غیرفعال کنیم و نه خودمان و نه دیگران از وضعیت آف‌لاین و آن‌لاین و غیره باخبر نشوند. گاهی هم اجباری است. مثلاً من در فیس‌بوک ندیده‌ام که بتوانیم این ماجرای «پیغام در تاریخ فلان دیده شد» را برداریم. تازه اگر هم این کار را کنی برای دیگران سوال می‌شود که «این چه ریگی به کفشش هست که این امکان رو برداشته؟». انگار وضعیت پیش‌فرض و طبیعی و درست همین جنگلی است که تکنولوژی‌های امروزین برای ما درست کرده‌اند. خب چرا من باید بدانم که دیگری کِی پیامم را دیده است؟ مگر در ای‌میل که این مسخره‌بازی‌ها نیست تا کنون برای کسی مشکلی پیش آمده؟ این خبر چه دردی را از ما دوا می‌کند جز اینکه توقع و چشمداشت و فکر و خیال پدید آورد؟ عقل من فقط به سودآوری اینچنین امکانات زیانباری برای صاحبان فیس‌بوک و دیگر شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزارهای چت قد می‌دهد. این اطلاعات فقط جذاب است و هیچ‌کس به پیامدهای ناگوارش نمی‌اندیشد. همین جذابیت کافی است تا مشتری بیش‌تری به چنگ بیاورید. تکنولوژی با اینجور دست‌اندازی‌ها به حریم خصوصی ما دارد به روابط اجتماعی‌مان شکل و جهت می‌دهد و حتی آنرا بازتعریف می‌کند. ما به خودمان حق می‌دهیم از دیگری شاکی و گله‌مند شویم که چرا دیر پاسخ داده است. آن بخت‌برگشته هم اگر تا دیروز می‌توانست بگوید «ندیدم» الان متهم می‌شود به دروغ‌گویی چون فیس‌بوک می‌گوید دیده است. حالا اینکه شما سرسری پیغام را باز کنی و ببینی و یا اصلاً آن گزینه‌ی «همه را دیده‌ام» را تیک بزنی و هر فرض دیگری این میان کنار می‌رود چرا که اثبات‌ناپذیر است. به‌همین راحتی بدبینی و بی‌اعتمادی میان ما گسترش می‌یابد؛ با همین یک امکان ناروایی که در اختیارمان قرار داده شده است. به‌همین سادگی!

۱۳۹۵ آبان ۳۰, یکشنبه

درست می‌شود!


طرح‌های اسد بیناخواهی بی‌نظیر است! ولی فراموش نکنیم که رژیم همچنان ظرفیت اصلاح‌پذیری بسیار بالایی دارد. مثلاً صادق لاریجانی بد است ولی هاشمی شاهرودی پاک‌دست بود یا مصطفی محقق داماد اگر بر مسند قاضی القضاتی جمهوری اسلامی تکیه بزند، ما باید در لندن و واشنگتن و پاریس زنجیره‌ی امید تشکیل بدهیم و برای اصلاح‌طلبان هورا بکشیم و قلب بفرستیم.

۱۳۹۵ آبان ۲۷, پنجشنبه

US against the world? Trump’s America and the new global order


Francis Fukuyama: "The danger to the international security system is as great. Russia and China have emerged in the past decades as leading authoritarian great powers, both of whom have territorial ambitions. Trump’s position on Russia is particularly troubling: he has never uttered a critical word about Putin, and has suggested that his takeover of Crimea was perhaps justified. Given his general ignorance about most aspects of foreign policy, his consistent specificity with regard to Russia suggests that Putin has some hidden leverage over him, perhaps in the form of debts to Russian sources that keep his business empire afloat. The first victim of any Trumpist attempt to “get along better” with Russia will be Ukraine and Georgia, two countries that have relied on US support to retain their independence as struggling democracies. ... There has been a lot of talk about the dangers of his finger on the nuclear trigger, but my sense is that he is much more isolationist at heart than someone eager to use military force around the world. When he confronts the reality of dealing with the Syrian civil war, he may well end up taking a page from the Obama playbook and simply continue to sit this one out."

۱۳۹۵ آبان ۲۵, سه‌شنبه

نظام دهباشی‌پرور


دوستانی که دست‌شویی اینجانب را در سوئیت نازنین‌م در تهران تجربه کرده‌اند، نیک می دانند که نشستن روی توالت فرنگی در آنجا خودش یک‌جور جهش ایمانی از سنخ «دفع کنم یا بکشم بالا تف کنم» است. یعنی کرکگور هم می‌رفت آنجا مدتی بِر و بِر خیره می‌شد به آن اثر هنری (حالا مال ما را به‌جای مارسل دوشان، عباس لوله‌کش ساخته بود) و سپس می‌ماند که در این سرمای زیر صفر باسن مبارک را روی این بدتر از سنگ یخ‌زده در روز یخی در قطب یخی شمال بگذارد یا نه (به‌مثابه‌ی حدیث مشابهی از محمد بچه‌ی عبدالله راجع به کفر و ایمان و مورچه و شب تار). خلاصه اینجا هم داستان همین است. آنجا دست‌شویی من بیرون از نقشه‌ی خانه افتاده بود و برای همین از چهار دیوار، سه‌تاش با پشت‌بام یکی بود و اینجا هم که هر چهار دیوار داخل یک خانه‌ی قدیمی آلمانی است باز هم قصه همان است که بود. انگار اصلاً قرار نیست ما جز در سرما به مطالبات حداقلی و حداکثری مزاج مبارک لبیک بگوییم. شمای تحریمی که سر هر انتخابات نق نق می‌کنی، آیا یارای آنرا داری که اینجا هم موضع تحریم بگیری؟ یا از ترس ترکیدن مواضع‌ت مشارکت می‌کنی؟ خب صحنه‌ی سیاست هم همین است دیگر؛ پس از هر اجابت مزاج، اندکی آدم احساس راحتی و گشایش می‌کند. فقط کاش روزی به این نتیجه می‌رسیدیم که فارغ از مشکل دفع، به فکر جذب هم باشیم! یعنی فقط دغدغه‌ی خالی کردن روده و مثانه را نداشته باشیم و یک‌بار برای همیشه از تغذیه‌ی ناسالم هم دوری کنیم؛ بهمن امسال می‌شود سی و هشتمین سالی که داریم از فضولات روحانیت شیعه و روشنفکران هپروتی میل می‌کنیم و انگار نه انگار که این اصلاً غذا نیست و بهش در عرف و قانون و اخلاق و شرع و حقوق می‌گویند «مدفوع». زیاده جسارت شد! ولی برای اینکه این یادداشت خاطرتان را مکدر نکند، به این فیلم نگاه کنید تا چنان مکدر شوید که کدورت پیشین را فی المجلس از یاد ببرید. فکر می‌کنید چه چیزی یک آدم میان‌مایه‌ی امنیتی را چنان اعتمادبه‌نفسی عطا می‌کند که بیاید خارج و کل دولتمردان کشوری و لشکری پادشاهی پهلوی را بگذارد سر کار و ازشان فیلم بگیرد و بعد با تقطیع‌های از سر مصلحت نظام به نمایش بگذارد؟ چه چیزی حسین دهباشی را از یک احتمالاً بازجوی دوزاری بدل می‌کند به یک چهره‌ی رسانه‌ای با رنگ و لعاب فرهنگی و فکری و ملکات فاضله‌ی اخلاقی؟ سیستم! بله، سیستم! یعنی دقیقاً همان که محمدرضا نیکفر سالیانی پیش نوشت درباره‌ی جدی گرفتن جمهوی اسلامی. و من به روایت ناکافی او می‌افزایم جدی گرفتن انقلاب اسلامی منجر به این جمهوری نکبت را و جدی گرفتن پهلوی‌ستیزی منجر به آن انقلاب را و جدی گرفتن آنگونه از عدالت‌خواهیِ منجر به خواست براندازی نظمی که با همه‌ی استبدادش همچنان فرزند انقلاب تجددخواهانه‌ی مشروطه بود هر چند فرزند ناقص‌الخلقه. در عوض این بختک هزارسری که الان داریم و تنها یکی از ثمرات‌ش حسین دهباشی است، فقط دنده‌عقب در جاده‌ی توسعه نبود، بلکه دنده‌خلاص به‌سوی پرتگاهی بود که به عمر هر نسل عمق‌ش افزون می‌شود. ببینید این جوان رعنا با چه شعارهای زیبایی در خیابان شانزده آذر قدم می‌زند! ببینید کجا با او احساس نزدیکی یا دوری می‌کنید! امثال حسین دهباشی دست‌پرورده‌ی تمام‌عیار وقاحتی هستند که در «سیستم» هر روز بازتولید می‌شود؛ این سیستم پشتوانه‌ای دارد صدها سال بیش‌تر از عمر خودش. از دفع در سرما آغازیدیم و به سُریدن در مدفوع خاتمه دادیم.

پس‌نوشت:
یاد هما ناطق گرامی که از انگشت‌شُمار اذعان‌کنندگان به این حقیقت بود که پای‌مان سُر خورد، و با شعار گندزُدایی گند زدیم و گند خوردیم و گند خوراندیم.

۱۳۹۵ آبان ۲۳, یکشنبه

«صادق زیباکلام»



خیلی هم عالی! خیلی هم صریح! خیلی هم روشن! صادق زیباکلام در پایان این گفتگو تنها وظیفه‌ی خود را حراست از نظام می‌داند، آنهم فقط به این دلیل که نظام قبلی را سرنگون کرده و از انقلابی‌گری پشیمان است. قرار است قدم به قدم جلو برویم. این جمله هم بی‌نظیر است: «این نظام اگر سقوط کند، لیبرالیسمی که تک تک یاخته‌هام بهش پایبنده، پنجاه سال می‌رود عقب!» و پیش‌بینی‌شان این است که از عربستان هم بدتر می‌شویم. عقل ایشان می‌گوید این نظامی که همه‌ی شاخص‌های حقوق بشرش در حد بقر هم نیست باید بماند تا زیباکلام مطالبات لیبرال‌ش محقق شود. کِی؟ در آینده. بعد چه می‌گوید؟ دقیقاً همین آینده را نفی می‌کند. «بعد نمی‌دانم چه می‌شود. ولی این نظام باید بماند». چگونه این خواست‌های یکسره متضاد با ایدئولوژی و رفتار نظام پا به جهان واقع خواهد گذاشت؟ هیچ پاسخی نمی‌دهد. حتی به خودش زحمت هم نمی‌دهد که بازنگری کند و ببیند آیا ما از ۱۳۷۶ تا الان «قدم به قدم» جلو آمده‌ایم یا عقب رفته‌ایم؟ یک کلمه هم از تخریب زیست‌محیطی کشور با طرح‌های آخوندی و کلاه‌بردارانه‌ی توسعه در این چهل سال سخنی نمی‌گوید و یک کلمه از مصیبت سوریه و لجن‌زار «مدافعان حرم» و «سردار عارف» حرف نمی‌زند. مهم این است که «قدم به قدم» کشور به‌سوی نیستی برود. این هم از لیبرال نسل انقلابی!

پس‌نوشت:
برعکس، هر چه که این رژیم زودتر از هم فرو بپاشد می‌توان به آینده‌ی ایران امیدوارتر بود. به‌سبک زیباکلام اتفاقاً باید گفت که اگر این نظام بماند، تا پنجاه سال دیگر هیچ لیبرالیسمی از دل‌ش بیرون نمی‌آید چرا که دیگر ایران کنونی توان بقاء حیات نخواهد داشت. این را از یاخته‌های زیباکلام هم که بپرسیم تایید می‌کند!

۱۳۹۵ آبان ۲۰, پنجشنبه

Trump and American Populism - Michael Kazin


"Yet it would be foolish to ignore the anxieties and anger of those who have flocked to Trump with a passion they have shown for no other presidential candidate in decades. According to a recent study by the political scientist Justin Gest, 65 percent of white Americans—about two-fifths of the population—would be open to voting for a party that stood for “stopping mass immigration, providing American jobs to American workers, preserving America’s Christian heritage, and stopping the threat of Islam.” These men and women believe that most politicians ignore or patronize them, and they feel abandoned by a mass culture that prizes the monied, the cosmopolitan, and the racially diverse. They represent roughly the same percentage of their country as do the French who currently back the National Front and only about ten percent less than the British who voted for a British exit from the EU."

۱۳۹۵ آبان ۱۸, سه‌شنبه

نظرنخواهی

متن پیش رو در پاسخ به دعوت بی‌بی‌سی برای نظرخواهی درباره‌ی مراسم بزرگداشت کورُش نوشته شد که البته صلاح ندیدند آنرا چاپ کنند. در صفحه‌ی مربوطه می‌توانید پاسخ‌های شایسته‌ی انتشار را بخوانید.

«گردهمایی پاسارگاد در کلیت خود نفی رژیم اسلامی بود و گویا در این اختلافی نیست. اما بزرگداشت کورُش دستِ‌کم پنج واقعیت را پیش روی ما گذاشت.

نخست، بزرگ‌نمایی اندک شعارهای عرب‌ستیز است که در آن زمینه و شرایط خاص می‌توان خوش‌بینانه به مقابله با ایدئولوژی اسلامی ترجمه‌اش کرد و بدبینانه همان را در گستره‌ای که روی داده محکوم نمود. انصاف حکم می‌کرد که قرائن خلاف را در دیگر شعارها نادیده نگرفت. اما پاره‌ای از چپ ایرانی به‌خیال نقد فاشیسم به جنگ مردمانی رفتند که از فساد و تباهی نظام فاشیستی به جان آمده‌اند. ندیدن این عصیان ضد اقتدار اسلامی و در برج عاج روشنفکرانه آرمیدن و معترضان را به چوب نژادپرستی راندن، آسان‌ترین راه است.

دوم، مرزبندی روشن معترضان با ناسیونالیسم شیعی است. در شعارها جمهوری اسلامی آشکارا با ستمگری و ستیزه‌جویی یکی دانسته شد و نیز دخالت خونبار در سوریه محکوم گردید.

سوم، بر آفتاب افکنده شدن بی‌مایگی واکنش‌هایی بود که باستان‌گرایانِ تندرو ضد بیانیه شاهزاده ابراز کردند؛ یعنی باورمندان به این پندار پریشان که می‌توان پروژه دین‌گردانی را در سطح ملی به راه انداخت و ایرانیان را به دین زرتشت درآورد.

چهارم، اهمیت این رخداد به‌عنوان نخستین صدای رسای اعتراض نسل جوان است در نفی ارزش انقلاب بهمن ماه. فارغ از تناقضات انقلابیان در تفسیر هنگامه انقلاب و آوار کردن تمامی مسئولیت تاریخ بر گرده یک شخص یا تقدیرگرایی تاریخی، چهار دهه سکوت یا تجاهل یا انکار نسبت به گردنه‌ای از گذشته نزدیک این ملت که کل سرزمین و باشندگان آن را تا نسل‌های آینده به سقوط و نیستی کشاند در فریادهای «جاوید شاه!» پاسارگاد پاسخ گرفت. چنین رویدادی ازین‌جهت افسوس‌برانگیز است که می‌تواند نشان‌دهنده به پایان رسیدن فرصت مخالفان رژيم پیشین برای مواجهه انتقادی و رادیکال با کارنامه خود باشد. این بی‌مسئولیتی تاریخی یک‌جا باید باز ایستانده می‌شد و نگرانی پدیدآمده از اقبال عمومی به خاندان پهلوی در میان اپوزیسیونِ هر دو رژیم می‌تواند به‌جای نادیده‌گیری دلالت‌های سیاسی هفتم آبان، به خودسنجشگری و درنگ بر امکان یک ائتلاف گسترده ضد نظام اسلامی برای نجات ایران بینجامد و دستِ‌کم این امیدواری و نیک‌نگری را نباید فرو گذاشت.

مسئله پنجم هم رویکرد گروه‌های سیاسی بود. در موضع‌گیری‌های رسمی اینان (حتی از سوی سلطنت‌طلبان سنتی) به‌نحوی کاملاً آگاهانه کوچک‌ترین اشاره‌ای به شعارهای چشمگیر در پشتیبانی از نهاد پادشاهی مشروطه با ارجاع مستقیم آن به شخص رضا پهلوی وجود ندارد.

به‌فرجام، هفتم آبان هم زنگ خطری برای تاراجگری بی‌حساب رژیم اسلامی بود و هم هشداری برای ارتدوکسی سیاسیِ ناواقع‌گرای اپوزیسیون.»

۱۳۹۵ آبان ۱۶, یکشنبه

«شهریار» شهریار است.

مسئله این است: اگر سرجمع در گردهمایی پاسارگاد ده شعار سر داده شده باشد، چهارتای آن یا به نهاد پادشاهی باز می‌گردد یا به عنوان پادشاه یا به شخص در مقام پادشاه. یعنی اگر کسی ریاضی کلاس اول دبستان هم بداند می‌فهمد که خاستگاه این خیزش کجاست و چه دلالت‌های سیاسی روشنی دارد. شعارهای دیگر هم که همگی ضد رژیم اسلامی بود و در چنان کلیتی با همه‌ی براندازان (از حزب کمونیست کارگری تا جبهه‌ی ملی) مشترک بود، اگر بخواهد تفسیر جزئی‌تری پیدا کند باز ارجاعی ندارد مگر به خواست برقراری یک پادشاهی مشروطه منهای ستم و منهای ستیز و منهای ایدئولوژی اسلامی و منهای همه‌ی آنچیزی که جمهوری مقدس (با پشتیبانی صمیمانه‌ی مخالفان شاه در سه سال سرنوشت‌سازِ نخست) بر سر کشور و ملت ایران آورد. تفسیر آن مطالبات کلی در خود شعارها موجود است و نیازی به سنجه و میزان و ملاکی بیرون از آن نیست. به‌تعبیری، شعارهای جزئی‌تر و مشخص‌تر حاکم بر مخالفت عام با نظام کنونی است. اینکه هر گروه و دسته‌ای می‌خواهد از این رخداد صید خودش را داشته باشد البته طبیعی است اما لزوماً نه واقعیت‌مندانه است و نه کام‌یاب. به‌نظر من یک سنخ از نگرش حتماً از این رقابت در همان مرحله‌ی اول بیرون می‌افتد: ارتدوکسی سیاسی در معنای پافشاری بر جزم‌های نیندیشیده و تاریخی، خواه این جزم به جدال‌های کهنه در صد سال اخیر بازگردد و خواه به اصول تخطی‌ناپذیری که شرایط عینی عدول از آن را تکلیف می‌کند. ازین‌جهت، خشک‌مغزهای سلطنت‌طلبی که چندی پیش در لوای «حزب مشروطه» علیه رضا پهلوی (به‌عنوان تنها نماینده‌ی زنده‌ی سلطنت) بیانیه صادر کردند همانقدر از این قافله جا خواهند ماند که رفیق‌های ضد امپرالیست و کیهان‌وطن. به‌فرجام، از آنجا که جمهوری اسلامی به‌معنای دقیق کلمه خاک آن کشور را به توبره کشیده است (رک: آمار هولناک نشست زمین)، همه‌ی این دعواها و افشاگری‌های اپوزیسیون علیه اپوزیسیون چیزی جز خودزنی و صغارت نیست. درست مثل این می‌ماند که عزیز آدم را روی آتش کباب کنند و آن گوشه چندین مدعی نجات توی سر هم بزنند که «تو در ادعای عشق‌ت دروغ‌زنی!» و «تو از روز نخست به او خیانت می‌کردی» و «من یگانه عاشق راستین‌م!» و ازین قبیل. یعنی اوضاع ما و کشورمان همین‌قدر اضطراری و همین‌قدر شایسته‌ی زهرخند است.

پس‌نوشت:
تا جایی که من دیدم و شنیدم شعارهای مربوطه اینهاست: جاوید شاه / پهلوی، پهلوی / شاهزاده شاهزاده تولدت مبارک! / ای شهریار ایران برگرد به خاک ایران.

۱۳۹۵ آبان ۱۴, جمعه

خودحکیم‌پنداری

یک آسیب بسیار شایع در میان ما اعتیاد به نصیحت‌های اخلاقی-روان‌شناختی به مردم ایران آنهم از سوی کسانی است که مدعی فعالیت سیاسی اند. این گرایش که شما همیشه وانمود کنید در جایگاه میانه ایستاده‌اید و یک طرف افراط است و یک طرف تفریط ساده‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین راه حلی است که ممکن است به ذهن آدمی‌زاد برسد. پس از خیزش پاسارگاد هم موجی از همین نصایح مشفقانه در قالب‌های مختلف ارائه شد. ترجیع‌بند همگی هم توهم دموکراسی ناب و یکسان‌پنداری نمادهای سیاسی با عقب‌ماندگی و شخصیت‌های سیاسی با شخص‌پرستی بود. ژست‌های عصر روشنگری در برخی از این متن‌ها جای خود را حتی به روضه‌خوانی داد و گریستن بر غربت کورُشِ گرفتار در چنگال کورُش‌پرستان. وسواس آوانگارد و پیشرو بودن فقط هم مختص دوستان سوسیالیست نیست بلکه عزیزان اولترا لیبرال هم ساده‌انگارانه می‌پندارند که می‌توانند انسان ایرانی نوینی بیافرینند یکسره خود‌بنیاد و آینده‌اندیش و رها از بار گذشته و گذشتگان. آنان هم به‌دنبال جامعه‌ی ناب و یک انقلاب فرهنگی تمام‌عیارند. شوربختانه، تعبیر «کارخانه‌ی انسان‌سازی» روح‌الله خمینی عیناً درباره‌ی آمال و آرزوهای هر دو گروه صادق است. حجم رویاهای کودکانه چنان بالاست که دسترسی به فرد نویسنده عملاً امکان‌پذیر نیست. شما نمی‌توانید با کسی که در آسمان‌ها سیر می‌کند گفتگو کنید. نخست باید پاهای‌ش به زمین برسد تا بعد.

پس‌نوشت:
در میان ژست‌های سیاسی یک ژست هم همانا ناصح و روانکاو ملت ایران است.

۱۳۹۵ آبان ۹, یکشنبه

پاسارگاد، پهلوی و دلالت‌های هفتم آبان

تنها هفت روز پس از مرگ بهت‌آور و اثرگذار علیرضا پهلوی و موج همدلی و همدردی ایرانیان و حتی پاره‌ای از اپوزیسیون پهلوی‌ستیز (رک: متن حمید دباشی)، میرحسین موسوی به‌نحوی بسیار معنادار در ۲۱ دی ماه ۱۳۸۹ تعبیر «خانواده‌ی مطرود پهلوی» را به‌کار بُرد. همان زمان نوشتم که این اظهارات نشان‌دهنده‌ی آن است که جنبش سبز باید بیش از پیش در اهلی کردن موسوی بکوشد. بدگویی از خانواده (و نه حتی خاندان) پهلوی درست پس از تکان عاطفی مردم از مرگ شاهزاده علیرضا تنها نشان‌دهنده‌ی نگرانی موسوی از روی‌آوردن ملت به آن خانواده بود و من سخن او را با اهمیت و دارای معنای سیاسی می‌دیدم تا کلیشه‌ای تکراری و پیشِ‌پاافتاده. این در حالی بود که به باور من واکنش مردم نسبت به آن خبر تلخ بیش از آنکه سیاسی باشد، خودشناسانه/اخلاقی بود (رک: متن مهرانگیز کار) در حالی که واکنش موسوی نه اخلاقی بود و نه سیاستمدارانه. تجمع پریروز در پاسارگاد چه‌بسا نخستین گردهمایی مردمی در پشتیبانی از همان خانواده‌ و رضا پهلوی بود. آنچه دیدیم کم‌ترین نشانه بر شکست چهار دهه نفرت‌پراکنی جمهوری اسلامی و اپوزیسیونِ چپ علیه پهلوی‌ها و به‌ویژه ناکامی توپخانه‌ی تخریب شخصیت شاهزاده به‌دستان پاک عزیزان ساکن ونیز و تورنتو و نیویورک پس از روی کار آمدن حسن روحانی است. من تمایل دارم که شعارهای «پهلوی پهلوی» و «تولدت مبارک شاهزاده!» را هم نشانی از وجود یک سلیقه‌ی مشخص سیاسی در جامعه‌ی ایران بدانم و هم اینکه به‌تبع آنرا گواهی بر حق انتخاب مردم در فردای فروپاشی رژیم اسلامی میان دو نظام سیاسی جمهوری و پادشاهی ارزیابی کنم (و توجه دارم که ممکن است کسانی به‌نفع رضا پهلوی شعار بدهند و همهنگام او را به‌عنوان یک سرمایه‌ی سیاسی برای دست‌یافتن به دموکراسی لیبرال فارغ از قالب حکومت یا حتی فقط برای نظام غیرپادشاهی ارزشمند بدانند).

پس‌نوشت اول:
کاش مصاحبه‌گر دست‌کم یک پرسش و اشاره‌ی کوتاهی هم در باب شعارهای پهلوی‌بنیان داشت!

پس‌نوشت دوم:
دوستان گرانقدر و خوش‌فکر چپ که این گردهمایی را هراسناک و فاشیستی یا نشانه‌ی عقب‌ماندگی و ناتوانی از سنجش خویشتن دانسته‌اند، چه‌بسا بد نباشد به این نکته هم بیندیشند که مردم در شرایط ویژه دارای کنش‌ها و واکنش‌های خاص همان وضعیت هستند و می‌توان میان این موقعیت‌ها تفاوت گذاشت و همه را با هم جمع نبست و سپس بی‌ارزش جلوه نداد. به‌عنوان نمونه، سکوت جامعه‌ی مدنی ما در قبال فاجعه‌ی سوریه هیچ اختصاصی به چپ و راست و مدافع رژیم و مخالف رژيم و باستان‌گرا و اسلام‌گرا ندارد. همه کمابیش بی‌تفاوت بودیم و رژیم به‌آسانی توانست کالای تقلبی خود را به ما بفروشد. به‌ویژه وقتی روشنفکران یا سکوت کردند یا ستایشگر قاسم سلیمانی شدند، از مردم کوچه و بازار چه توقعی است؟ سرزنش ناسنجیده ره پیمودن و نامنتقدانه نگریستن به امور را نخست باید متوجه نخبگان جامعه دانست نه توده‌ها. تجمع دیروز بیش از هر چیز پاسخ بخشی از جامعه و صدای پاره‌ای از مردم ایران ضد امت‌سازی و پهلوی‌ستیزی رژیم و بخشی از اپوزیسیون همان رژیم است و من ترجیح می‌دهم آن شعارهای ضد عرب را هم (البته صرفاً در اینجا) به دلزدگی از اسلام سیاسی برگردانم تا نفرت از یک نژاد خاص.

۱۳۹۵ آبان ۸, شنبه

سوریه و اپوزیسیون رژيم اسلامی


این میان مقاله‌ی درخشان حامد هاشمی را با عنوان «سوریه؛ میراث شوم» نباید از دست داد. برای اینکه بدانید اوضاع چقدر وخیم است به سخنان آقای جواد خام در برنامه‌ی «این هفته» شبکه‌ی من و تو گوش بسپارید که ناباورانه از جنگ نیابتی جمهوری اسلامی در سوریه ذیل عنوان «تامین امنیت، حفاظت از ایران و تمامیت ارضی» پشتیبانی می‌کند (از دقیقه‌ی ۳۲:۱۳ به بعد). یعنی شما می‌توانید کنشگری سیاسی را از عضویت در کابینه‌ی شاپور بختیار بیاغازید و به تایید مدافعانِ حرم ختم کنید. تاسف کم‌ترین چیزی است که می‌توان درباره‌ی این سخنان آنهم از یک نیروی اپوزیسیون رژیم اسلامی داشت! بخوانید خطوط حامد را تا بدانید مرده‌ریگ انقلاب اسلامی و سکوت ما چه آبرویی از ملت ایران و کورُش بزرگ و کل تاریخ این سرزمین بُرده است.

۱۳۹۵ آبان ۳, دوشنبه

آیت‌الله خمینی و روحانیت؛ سنت در برابر سنت


از متن:
«در سنتِ هیچ کدام از منظومه‌های معرفتی نمی‌توان یک نظریه را به‌صرف مخالفت با آن یا بنیادگذارش یا نتایجش یکسره از بافتار آن سنت و تاریخی که از سر گذرانده، جدا کرد. به‌همین ترتیب، خمینی را هم نمی‌توان به‌سادگی «استثناء» به‌شُمار آورد و او را از سنت فقه شیعی و الهیات امامیه بیرون دانست یا اخراج کرد. رویارویی‌های ساده‌اندیشانه‌ای که روح‌الله خمینی را در تاریخ شیعه بدعت‌گذار می‌نامد و می‌خواهد با نسبت دادن چنین وصفی حساب کل این مذهب را از شخص مذکور جدا کند، متوجه نیست که چنین رویکردی نه فقط خمینی که تمامی فقیهان و الهیدانان شیعه را از آغاز زایش این فرقه تا کنون بی‌جایگاه خواهد کرد.
برائت روحانیت شیعه از خمینی نمی‌تواند این پرسشِ روش‌مندانه را پاسخ دهد که چگونه اسلام سیاسی او میوه‌ی این خاک نیست اما دیگر نظریه‌ها برآمده از همین بستر است. خمینی را باید پذیرفت، به رسمیت شناخت و سپس به نقد آن سنتی دست یازید که خمینی‌پرور است. ولایت فقیه آخرین حلقه از زنجیره‌ی گرایشی نیرومند به قبضه‌ی قدرت سیاسی در سنت شیعی بود و فقط گوشه‌نشینان، گلایه‌مندان، مشاوران و همدستان پیشین را با حکمران جایگزین کرد.
عالمان منتقد باید نخست تیغ سنجش خود را برای مقدمات بنیادینی چون حق حاکمیت الهی، اراده‌ی آغازین آیین به سلطه‌گری، تمنای قدرت در تشیع و در نهایت مشروعیت‌بخشی مذهب به سیاست به کار گیرند وگرنه همان مقدمات همچنان استعداد آنرا دارد که به فرجام دیگری مشابه تجربه‌ی ویرانگر و شکست‌خورده‌ی جمهوری اسلامی بینجامد.»

فیلون اسکندرانی

آری! در آغاز فیلون اسکندرانی بود و سپس بدل شد به ادموند برک. من می‌خواستم همچنان در دایره‌ی الهیات بمانم و از شدت علاقه به یهودیت تصمیم گرفته بودم که روی آراء این اعجوبه‌ی تاریخ اندیشه کار کنم. بعد البته با از سر گذراندن رخدادهای جنبش سبز به‌کل منصرف شدم و به‌سوی فلسفه‌ی سیاسی گرایش پیدا کردم. گفتم شاید این خلاصه از دیدار با مصطفی ملکیان برای دوستان خواندنی باشد. از جهت دِین شخصی‌ام به او (با وجود انتقادات عمومی‌ام که چاپ هم شده است) باید یادداشتی جداگانه نوشت.

ملاقات با ملکیان، ششم آبان ۸۷، نشر شور:

۱. فیلون اسکندرانی ریشه‌ی الهیات اسلامی، مسیحی و یهودی است. چرندیات فلسفه‌ی او تبدیل به اصول الهیات این سه دین شد و سخنان ارزشمندش مغفول ماند.

۲. به روحیه‌ی شما نزدیک است چون تلاقی علائقِ سامی، الهیاتی و فلسفی شماست.

۳. خوانش فیلون مهم‌ترین ثمره‌اش آن است که نگرشِ شما را به الهیات به‌کلی دگرگون می‌کند.

۴. تمام این سخنان در باب «نور محمدی» و اینکه «ما همه نور واحد هستیم» ریشه در فلسفه‌ی او دارد.

۵. برای آنکه موضوع محدودتر شود می‌توانید این مسائل را به‌عنوان محور کار در نظر داشته باشید:
الف) تلقی فیلون از وحی: خصوصاً این موضوع از جهت لوازم‌ش و ریشه‌یابی الهیاتِ سه دین مهم است.
ب) عقل و دین در فیلون

۶. فیلون در دوران هلنیستی/نوافلاطونی می‌زیست. اهل اسکندریه بود و خودش یهودی بسیار ارتدوکس و متعصبی بود و تعجب آنکه فیلسوفی با این اهمیت در میان ما مغفول واقع شده است و بیش‌تر به فلوطین ارج نهادیم.

۷. می‌توانید این موضوع را بردارید و همراه با نقد به‌سرانجام برسانید. چون در مقطع ارشد هستید توقعی بیش از این و در حدی گسترده‌تر نیز از شما نمی‌رود.

۸. من رسماً هیچ سمتی در پایان‌نامه قبول نمی‌کنم اما هر کمکی از دستم بربیاید از تدوین چهارچوب رساله گرفته تا بررسی محتویات آن به‌خاطر علاقه‌ام به شما دریغ نمی‌کنم.

۹. به‌نظر من بهترین شرح نوشته شده بر فلسفه‌ی فیلون از آنِ وُلفسن است.

۱۳۹۵ آبان ۱, شنبه

سویه‌های فرهنگی مهاجرت

این پرسش یا مشکل را می‌خواستم فقط برای آن دسته از فهرست مصاحبان بفرستم که بیرون ایران زندگی می‌کنند. بعد دیدم کار درستی نیست و مسئله را بی‌جهت محدود و یک‌سویه می‌کند. اینها به‌هرحال تجربه‌ی ما یا برخی از ماست که از فضای درون کشور دور شده‌ایم و چه‌بسا برای آنانکه هنوز ایرانند یا تا اطلاع ثانوی ایرانند یا تا آخر عمر ایرانند، بد نباشد که بدانند اگر روزی (بر فرض ممکن یا محال) کشور را ترک کنند آنگاه با چه تغییرها و تفاوت‌های اندک اندک پدیدآمده‌ای دست و پنجه نرم خواهند کرد. مشکل این است: من گاه احساس می‌کنم با زبان کسانی که از ایران برای‌م پیغام می‌فرستند بیگانه شده‌ام و واژگان‌شان و نحوه‌ی خطاب‌شان به طرف مقابل به‌نظرم بی‌ربط، برخورنده و گاه حتی به‌شدت توهین‌آمیز می‌آید. یادم است که با همپای زبانی‌ام نشسته بودیم در کافه‌تریای دانشگاه اوزنابروک و سرگرم بده‌بستان و تمرین بودیم که نوجوان سبکسر و بسیار اعصاب‌خُردکنی که یک‌بار اتفاقی در قطار از شوربختی دانست که ایرانی‌ام و کل مسیر وقت من و دوست‌م را گرفت، سر و کله‌اش پیدا شد. همپای اینجانب دو رگه‌ی کره‌ای-آلمانی است و فرآورده‌ی خیلی خوب و زیبایی هم (همچون بسیاری از دو رگه‌ها) از آب درآمده است. این جوانک افزون بر ادا و اطوارهای احمقانه‌اش پس از آنکه فهمید او آلمانی است، نه گذاشت نه برداشت و بی‌درنگ اصطلاح «چشم زنبوری» را آنهم به زبان آلمانی به‌کار برد. دوست من هم ناراحت شد و گفت «این واژه محترمانه نیست». بچه پررو قبول هم نمی‌کرد که سخن نادرستی بر زبان رانده است. خلاصه آن روز من به‌غایت شرمنده‌ی او شدم. بعد گفتم که در ایران در بسیاری جمع‌های دوستی اینجور شوخی‌ها عادی است. او پرسید «یعنی شما دارید دائم به همدیگر توهین می‌کنید؟». من به فکر فرو رفتم. حالا از آن زمان نزدیک یکسال می‌گذرد. پیامک‌ها و شوخی‌های برادر و دوست و آشنا را دیگر نمی‌فهمم. اصلاً شوکه می‌شوم وقتی برخی واژگان را در جملات‌شان خطاب به خودم می‌بینم. هیچ منطق و پیوندی میان گپ و گفت قبل و این جمله‌ی ناشایست نمی‌توانم برقرار کنم. احساس می‌کنم طرف ناگهان و بی‌هیچ دلیلی زبان به دشنام و طعن و آزار گشوده است. اگر بخواهم تمثیلی بیاورم مثل آن است که دارید یک اردک را نوازش می‌کنید و ناگهان او شما را گاز می‌گیرد، یا در خیابان با کسی معاشرت کوتاهی می‌کنید و او به‌ناگاه به شما پرخاش می‌کند در حالی که آب دهان‌ش هم به سر و صورت‌تان می‌خورد یا در میانه‌ی گفتگو با بت‌من یک‌هو می‌بینید جوکر در برابر شماست (این مثال آخر هم برای علاقمندان به اسطوره‌های سینمایی). خلاصه وضع ناخوشایندی است. تفاوت‌های فرهنگی فقط با جامعه‌ی میزبان نیست بلکه پس از مدتی تازه متوجه می‌شوید که دیگر با زبان و نحوه‌ی محاوره‌ی جامعه‌ای که در آن بیش از سی سال زندگی کرده‌اید هم بیگانه‌اید. من که از وقتی ایران را ترک کرده‌ام بازگشتی نداشته‌ام و شاید دیگر نتوانم هم که به سرزمین‌م سری بزنم. ولی از دوستانی که تجربه‌ی سفر به میهن پس از سالیانی دوری را داشته‌اند، بسیار شنیدم که با فضای جامعه احساس غربت و بیگانگی و ناآشنایی می‌کنند. نمی‌دانم چه مقدارش طبیعی است و چه مقدارش را باید از بین برد. این را هم نمی‌دانم که آیا سنجه‌ای بیرونی برای ناشایستی یک واژه داریم یا نه. دستِ کم این است که دوری جغرافیایی منجر به دوری فرهنگی می‌شود. یک‌بار دوست گرانقدری گفت که ما با ترک ایران جهان‌وطن نمی‌شویم بلکه بی‌وطن می‌شویم و دیگر به هیچ‌جا تعلق نداریم. این روزها سخن‌ش گاه و بی‌گاه در گوش‌م زنگ می‌زند.

۱۳۹۵ مهر ۲۹, پنجشنبه

از خرافه‌های مبارزاتی

برای به ‌سرانجام رساندن یک هدف سیاسی (افزون بر نقشه‌ی راه) هم باید پشتوانه‌ی اجتماعی داشت و هم در زمان مناسب در مکان مناسب بود. اما از کام‌یابی‌های نظام مقدس یکی هم این است که برای همه‌ی ما جا انداخت که اگر کسی دم از مبارزه با این رژیم زد باید برای اثبات صداقت و درستی گفتارش یا برود زابل معلمی کند یا دیگر نهایت‌ش در تهران کتابدار حسینیه‌ی ارشاد بشود و آخرش هم سربازان گمنام و پاسداران خوش‌نام بیایند سراغ‌ش و خِرکشان ببرندش برای ادای پاره‌ای توضیحاتِ مبتنی بر توفیق اجباری. حالا نه که آیت‌الله خمینی از قم انقلاب را به ثمر رساند، نه که در تمام پانزده سالی که در نجف سماق می‌مکید توانست کاری از پیش ببرد، اپوزیسیون او هم باید همانگونه باشد. انگار نه انگار که رهبر عظیم الشان زمانی حرف‌ش خریدار پیدا کرد که نعلین را بر خاک «نجس» فرانسه در «دار الکفر» گذاشت. آن روشنفکری بیمار و خودآزار و معنوی‌مشرب و ریاضت‌کش و سیاست‌نفهم و به‌شدت ساده‌لوح هم به این رویکردهای منفی و بدبینی‌های بی‌پایه به جنبش‌های اعتراضی که سرش بیرون مرز پرگهر باشد، دامن زده است. همه‌ی پیش‌فرض‌ها و اصول اولیه‌ای که در ذهن ما حک شده فرآورده‌ای جز بقای جمهوری اسلامی ندارد. کاش این را بفهمیم و با عینک دیگری به خودمان و دیگران بنگریم! آن‌گاه چه‌بسا بشود آینده‌ای را منهای این بختکِ تا کنون چهل ساله متصور شد.

۱۳۹۵ مهر ۲۳, جمعه

شهبانو


امروز تولد شهبانو فرح پهلوی است. من هرگاه نگاره‌ای از این زن ستایش‌برانگیز می‌بینم، تنها و تنها افسوس می‌خورم. بزرگی ملکه یادآور گزینش حقارت در بهمن ۵۷ است. تصویر فرح آینه‌ی تمام‌نمای خُسران بی‌بازگشت ملت ماست. وگرنه جای او نه در غربت که در میهن خودش است. اما کدام وطن؟ کدام ایران؟ فقط هم او نیست. هزاران زن بزرگ و ارزشمند و ایران‌ساز در این چهل سال یا نابود شدند یا بودشان هم‌تراز نبودشان شد. چنان ایرانی ساختیم که هر ویرانگری‌ای در برابرش کم بیاورد. پس از اینهمه فلاکت، تازه با موج نویی از توجیه و بزک و به رخ جهانیان کشیدنِ «میانه‌روها» روبروئیم. اکنون کسانی به خود می‌بالند که با فروپاشی آن رژیم سرفرازانه پیوند دیانت و مدنیت را جشن گرفته‌اند، چرا که کام‌یابی‌های گذشته هیچ ربطی به زنان نداشت و تصنعی و زوری و اجنبی‌فرموده و از همه شوم‌تر پهلوی‌بنیان بود. جامعه‌ی ما چیزی را که نه چندان آسان به‌دست آورده بود، از خودش ندانست و یک‌شبه به ثمن بخس حراج‌ش کرد. ذهن‌های خُرد و کوژ و بدشالوده به چهار دهه زن‌ستیزی می‌گوید آشتی دین و تجدد. از پس اینهمه تیره‌روزی، هنوز هم گره‌ها و نفرت‌های دیرین درمان نشده است. همین چند روز پیش در مستند پهلوی‌ستیز بی‌بی‌سی با عنوان «مهمانی بزرگ شاه» (که دستِ بر قضا با هذیان‌های اروپامحور و همهنگام بومی‌گرای ندیمه‌ی ملکه پایان می‌یابد)، جناب عبدالکریم لاهیجی فرمودند که شاه با روحانیت بد کرد و شاید دست به کشتار هم زد و الا خمینی در آغاز خواسته‌های خودش را در قالب نامه نوشت. یعنی نه فقط در آستانه‌ی آن بهمن شوم که تا همین امروز هم گرامیان قدیمی خود را به کوچه‌ی علی‌چپ می‌زنند. انگار که حاج آقا روح‌الله یک مرد خدای بی‌آزار و صرفاً ناصح بوده است، تو گویی روح آیت‌الله بروجردی در او حلول کرده بود و اشتباه شاه سبب اختلال روحی و جایگزینی روح شیطان با نسخه‌ی پیشین شد. انگار نه انگار که این خمینی از همان آغاز دهه‌ی سی در «کشف الاسرار» حرف اول و آخر خود را زده بود. بعد هم کدام خواست‌ها؟ مطالبات خمینی چه بود؟ بله! از بدبختی ما همین بس که وقتی می‌خواهیم از فرح دیبا و شکوه و فرزانگی و زیبایی سخن بگوییم، ناچاریم ختم کنیم به روح‌الله خمینی و دنائت و تبهگنی و زشتی. به‌تعبیری که در هنگام مرگ او رایج شد، رحلت جانگذارِ تاریخ ما پس از انقلاب اسلامی هرگز نمی‌گذارد که از فرح چیزی بگوییم و گفتارمان تلخ و ناخوشایند نشود. نکته‌ی تاریخ ما همین‌جاست؛ استبداد فرهیختگان را با نام «آزادی» جایگزین کردیم با استبداد تبهکاران (بیابید دموکراسی‌خواهان و مبارزان ضد دیکتاتوری را). پادشاهی ما ایراد داشت اما جمهوری‌ِمان فقط نکبت‌بار است.

پس‌نوشت:
زادروز بانوی «پیشین» ایران فرخنده باد!

۱۳۹۵ مهر ۱۸, یکشنبه

حجاب‌م آرزوست! - دو

من جای جمهوری اسلامی بودم به آزاده معاونی می‌گفتم یک مقاله بنویسد با دو محور زیر:

۱. ادعای اینکه اکثریت زنان ایرانی حجاب را (فارغ از اجبارش در شرایط فعلی) آزادانه و با کمال میل انتخاب می‌کنند

۲. تاکید بر دوگانه‌ی گمراه‌کننده و بسیار اثرگذار خارج‌نشین/داخل‌نشین و ارزش‌زدایی از دسته‌ی نخست

البته خدای نکرده در آنچه ایشان نوشته هیچ‌کدام از این دو یاوه یافت‌شدنی نیست!

۱۳۹۵ مهر ۱۶, جمعه

«به‌نظر من»

باید جایی ایستاد و از آنجا جهان را سنجید. امکان تغییر منظر همیشه وجود دارد و همواره باید آنرا ممکن دانست و برای‌ش پذیرا بود. اما نخست و پیش از هر چیز باید یک جای‌گاه داشت برای سنجش خوب از بد و درست از نادرست. این جای‌گاه در عین اینکه بن‌مایه‌های عینی و بیرونی و همگانی دارد همهنگام بسیار ذهنی و درونی و شخصی است. از دست دادن این زمین یعنی خالی شدن زیر پا و سقوطِ بی‌بروبرگرد. بدون یک منظر و دیدگاهِ قوام‌یافته‌ی فردی هیچ چیزی جز جنون و بی‌موضعی در انتظارمان نیست. «نسبیت» بزرگ‌ترین دوست و همزمان بزرگ‌ترین دشمن ماست.

Syria II


Shame on the whole world to just watch the bloodshed in Syria and let the Assad regime to continue this horrible slaughter.

«نُرمالیزاسیون»

مقام معظم رهبری یک عُمر فرمودند و گلوی‌شان از شُمار تکرارِ این فرموده باد کرد که شجره‌ی طیبه‌ی انقلاب علی‌رغم مشکلات داخلی و خارجی که منجر به ریزش‌هایی می‌شود، در عوض رویش‌های‌ش در نسل جوان شگفت‌آور بوده است. پس از انتخاب حسن روحانی و سونامی هواداران اعتدالی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که بسیاری از هم‌پالکی‌ها و دوستان و آشنایان ما را هم با خودش بُرد به جایی که غم نباشد، هر روز و با هر مناسبتی بیش‌تر از پیش به این نتیجه می‌رسم که ایشان به‌یقین از زمره‌ی «أولی الابصار» است. بزرگ‌ترین مشکل ما این است که گمان می‌کنیم در مواجهه با این رژیم یک جامعه‌ی مدنی پویا و باهوش و زیرک داریم. تردید در این پیش‌فرض می‌تواند نخستین گام برای بهبود اوضاع باشد. تنها بسنده است که دستاوردهای خودمان را در این بیست سال با دستاوردهای حکومت بسنجیم.

۱۳۹۵ مهر ۱۲, دوشنبه

On Political Theology - Mark Lila


The interesting conversation related to the Mark Lila's idea of the political theology. Regardless of their multiculturalist view that we should bring the idea of laicity or democracy out of the local traditions, you could find some useful inspirations by this dialogue. For example, we really need to work on the meaning of the political Islamic theology, its history and its mutation in the contemporary era. All we knew about the political theology is mostly on the Christianity. Let's think about the Islamic will to the power. Lila gives audiences one clue about the importance of "Sharia" for understanding the political theology in the Islamic context.

P.S.
The speech of José Casanova between 42:40 and 43:21 is really funny and important. He says about the complexities of the American constitution and the result of imitation in other countries. :)))

۱۳۹۵ مهر ۱۱, یکشنبه

Regressive Left


Mandatory Islamic veil is not part of the Iranian culture and if it is, we should fight against this cultural suppression in any country. Discrimination and misogyny is not respectful. #RegressiveLeft

۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه

Reminder


To all the Iranian intellectuals and politicians who wanted to change the world, but ruined the whole country and region.

P.S.
Shah wanted to modernize Iran, but no one knew about the dark sides of the tradition and its potentiality to combine with the specific ignorance of his leftist opponents. He, himself, warned about the evil coalition and neglected it at the same time. When you recognize the symptoms of a dreadful illness, you have to do surgery at the right moment. The revolution of 1979 was the biggest failure of all efforts to be aware of ourselves and others. The fake self-consciousness led to commit suicide in front of the global scene.

۱۳۹۵ مهر ۸, پنجشنبه

Unity For Freedom

Reza Pahlavi: "The Islamic Republic sustains itself through terror, abuse, conflict, and war. The theocratic state was founded on the principle of Khomeini’s belief that war is a divine gift bestowed upon the Islamic Republic by God. It is therefore incumbent upon the United Nations to be vigilant and aware that the theocratic state welcomes and indeed encourages conflicts, for it is only through these means that it can consolidate its hold over Iranians and extend its influence in the region."
#UnityForFreedom

۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه

ابن ادریس، «اعدام زن محارب» و کشتار تابستان ۶۷


از متن:
«جدال پرآوازه و مکتوب بنیانگذار جمهوری اسلامی با محمدحسن قدیری بر سر حکم شطرنج، برعکسِ بسیاری از تحلیل‌هایی که آنرا شاهدی بر تجدد خمینی و فقه پویای شیعی می‌گیرد، بیش از هر چیز نشان‌دهنده اولویت سیاست بر دین نزد اوست. دین سیاسی فی‌نفسه چنین امکان جولانی را می‌دهد و برای همین هم خمینی همیشه سیاست دینی را مقدم بر خود دین می‌شمرد. اشاره خمینی به «ضرورت تمدن جدید» در همان نامه چیزی جز زنهارش بر مخاطرات از دست دادن قدرت سیاسی نیست. او از دید خودش به‌عنوان حاکمی الهی، به مقتضیات سیاسی پایبند بود و از دیگران هم می‌خواست که اصل قضیه را دریابند؛ این حکومت الله است و باید به هر قیمتی آنرا حفظ کرد. از همین رو بود که تاکید می‌کرد حفظ حکومت از نماز و روزه و حج نیز واجب‌تر است. وگرنه همین مردم در دوران طاغوت نیز نماز می‌خواندند، روزه می‌گرفتند و حج می‌گزاردند.»

۱۳۹۵ شهریور ۳۱, چهارشنبه

باستان‌گرایی؟


شما یا باید نابغه باشید یا دیوانه تا بتوانید انقلاب اسلامی را محصول خیانت فرح پهلوی به «آرمان اصیل ایرانشهری» بدانید و او را عنصر نفوذی در دستگاه سلطنت ارزیابی کنید. به‌راستی آنچه که ته ندارد، اوهام است.

۱۳۹۵ شهریور ۲۵, پنجشنبه

چیست آنچه نامندنش «اروپامحوری»؟

۱
دوست عزیزی دارم دو رگه‌ی آمریکایی و آلمانی. چند روزی در مونیخ مهمان‌ش بودم. هر دو درباره‌ی ادموند برک کار کرده‌ایم و گفتگوهای بسیار لذت‌بخشی داشتیم. حس بی‌مانندی است که دو دوست بر سر یک حوزه‌ی مشخص وقت گذاشته باشند و هر کس حرف می‌زند، دیگری بداند حتی کدام بخش کتاب مورد ارجاع اوست. دوست‌م باهوش و داناست و شاخک‌های سیاسی‌اش خوب کار می‌کند. درباره‌ی ایران بسیار سخن گفتیم. یک‌بار در پارکی وسط شهر زیبای مونیخ نشسته بودیم به بستنی خوردن با آبجو. در ضمن صحبت‌ها او گفت که یک نشریه‌ی پرشُمار آلمانی با فرح همسر شاه سابق ایران گفتگو کرده است. بعد ادامه داد «این همسر مردی است که مردم‌ش را شکنجه می‌کرده. دوست داشتم به نشریه نامه‌ای بفرستم و بگویم چرا به این آدم تریبون می‌دهید؟». من اول کمی جا خوردم. حس می‌کردم کسی دارد درباره‌ی تاریخ کشورم حتی داغ‌تر از چپ‌های خودمان قضاوت می‌کند. به دوست گفتم «ولی این زن حساب‌ش از شاه جداست. به‌خاطر خدمات فرهنگی‌اش و علاقه‌اش به هنر و هنرپروری یادآور ماری آنتوانت یا حتی فراتر از اوست. البته آن زمان حتماً شکنجه بوده، اما درباره‌ی کم و کیف‌ش دروغ زیاد گفته شده است». دوست می‌پذیرفت که درباره‌ی وضع حقوق بشر در زمان شاه پروپاگاندای منفی بسیار نیرومندی وجود داشته است. داستان ترور آن جوان آلمانی هنگام بازدید شاه از بخش غربی را هم به دقت می‌دانست. با اینهمه به من گفت «شاه در غرب و میان مردم ما محبوب نبود و هر بار می‌آمد اروپا علیه‌‌ش تظاهرات راه می‌افتاد». با خودم اندیشیدم چقدر جالب است که الان یک چهره‌ی امنیتی در هیات رئيس‌جمهور رژیم اسلامی می‌آید اینجا و هیچ سازمان غربی یا نهاد جهانی حقوق‌بشری یا آزادی‌خواه مو بوری پیدا نمی‌شود که علیه‌ش تظاهرات کند!
۲
من و دوست بر سر فرهنگ‌باوری و چندگانگی فرهنگی اختلاف داریم. چقدر در خانه‌ی دنج‌ش بحث کردیم سر این چیزها؛ سیاست آمریکا در منطقه، رویکرد بایسته درباره‌ی سنت‌های فرهنگی این خطه و اینکه در نهایت دموکراسی داریم یا دموکراسی‌ها؟ لیبرالیسم داریم یا لیبرالیسم‌ها؟ او که پدرش آمریکایی است از جمله درباره‌ی آن کشور دیدگاه بسیار دست اول و البته منتقدانه‌ای داشت. می‌گفت آمریکا پس از جنگ دوم جهانی کعبه‌ی آمال آزادی‌خواهان و ملل جهان بود. اما به‌مرور با نقض شعارهای خودش این محبوبیت را از دست داد. تاکید می‌کرد که انتخاب اوباما این باور قلبی به ارزش‌های آمریکایی را از نو زنده کرد. می‌گفت در ماه‌های منتهی به انتخابات آنجا بوده و مردم آمریکا به‌نحو شگفت‌آوری گویی از نو متولد شده بودند. در همه‌ی این داوری‌ها البته می‌شد این را هم دید که او خودش را بیش‌تر آلمانی می‌داند تا آمریکایی. دوست درباره‌ی حمله‌ی خارجی برای برقراری دموکراسی بسیار بدبین بود. تازه آنجا به‌ژرفا دریافتم که چقدر رشته‌های خود ما هم (به‌سیاق رشته‌های تجربی و علوم پایه) جزئی و شاخه‌شاخه شده است. من همیشه تعجب می‌کنم از دوستانی که متخصص هگل و هایدگر و کانت و نیچه و فوکو و دریدا و همه‌ی فیلسوفان تاریخ اند. در گفتگوهای ما دو نفر که در حد قد و قواره‌ی خودمان برک‌شناس حساب می‌شویم، روشن بود که تفسیر دوست از «تاملات» بسیار نسبی‌گرایانه است در حالی که من مطلقاً چنین فهمی از آن اثر و دیدگاه آن فیلسوف نداشتم. دوست با ایده و نظریه به‌شدت مخالف بود و غلظتِ این مخالفت از جمله برمی‌گشت به واکنشش در برابر ایده‌باوری آلمانی. به‌خوبی یادم هست که پس از دفاع رساله‌ی دکترای‌ش در دانشگاه‌مان، ضمن گپ و گفت تاکید کرد که روحیه‌ی آلمانی از بن و بنیاد فاقد توانایی درک پیام اصلی «تاملات» است؛ تجربه بر نظریه اولویت دارد. می‌گفت ما آلمان‌ها از روز ازل گرایش داشتیم که همه چیز را دسته‌بندی کنیم و در کتگوری مشخص قرار دهیم و آخرش با یهودیان نیز چنین کردیم و آنان را در یک مقوله گنجاندیم و تکلیف‌شان را هم روشن کردیم. با اینهمه، خود «تاملات» ایده‌ای است در پشتیبانی از آنگونه تجربه‌ی سیاسی که پشت‌بند به سنت نیاکان است. نمی‌شود از ایده گریخت و در نهایت هر ردیه‌ای خودش خواه ناخواه باز هم یک ایده خواهد بود. دوست چون باهوش بود می‌گفت «من کار ندارم اسلام چیست. می‌گویم کار داعش تروریسم است و باید با آن مقابله کرد. تمام». وقتی هم در برابر احترام فراوان‌ش به سنت‌های فرهنگی خاورمیانه گفتم «ختنه‌ی زنان هم بخشی از این سنت است. نظرت چیست؟». پس از اندکی تامل و درنگ پاسخ داد «این کار جنایت است. من به این جنبه‌اش نظر می‌کنم». خواستم چه بگویم؟ اینکه دوست فرهیخته‌ی من در سخنان‌ش همواره تاکید می‌کرد که «ایران شما مورد احترام جهانیان است. به‌ویژه که شما moderates و میانه‌روها را دارید که کشور را دارند متحول می‌کنند». من هم پاسخ دادم «رفیق! هیچ میانه‌رویی در آن کشور وجود ندارد. همه تا بُن دندان پایبند به ایدئولوژی اسلامی اند، یکی لبخند می‌زند و پایبند است و دیگری اخم می‌کند و پایبند است». مکث می‌کرد. به من خیره می‌شد و سکوت می‌کرد. ولی حتم دارم حرف‌های مرا باور نمی‌کرد و به‌عنوان روایت یک «بدبین سیاسی» به سخنان‌م می‌نگریست.
۳
نتیجه؟ خشم او را از مصاحبه با شهبانو بگذارید کنار خوش‌بینی‌اش به میانه‌روهای رژیم اسلامی. این ترکیب همانا دیدگاه غالب بسیاری از غربی‌ها به ایران است. یک دلیل‌ش هم به‌نظرم این است: اینان گمان می‌کنند آزادی‌های اجتماعی زمان شاه چیزی بیگانه با فرهنگ ارزشمند و قابل احترام ماست. سقف توقعات اینان از ایران چیزی است مانند سقف مطالبات اصلاح‌طلبان. تفاوت کجاست؟ نگاه غربی‌ها این استلزام را به همراه دارد که ارزش‌های زندگی غربی بیش‌تر امری محلی و منطقه‌ای است تا جهانی. البته کاش توجه داشتند که چنین دیدی نافی کلیت ارزش‌های عصر روشنگری و پایه‌های جهانی تمدن معاصر ماست! بدبختانه اکثر تحولات سیاسی و اجتماعی خطه‌ی خاورمیانه هم این پیش‌داوری غرب‌محورانه و همهنگام غرب‌زُدایانه را تایید می‌کند. تصور ایده‌آلِ بسیاری از دوستان فرهیخته و آکادمیک غربی من از ایران چیزی است شبیه همین وضعیتی که در جمهوری اسلامی داریم. ما نتوانستیم به اینان ثابت کنیم که لیاقت و ظرفیت چیز بیش‌تری را داریم. هیچ صدای سومی به‌جز میانه‌روهای رژیم و تندروهای رژیم پیش چشمان اینان نیست که به آن ارجاع دهیم یا آنقدر ضعیف است که به گوش‌شان نمی‌رسد.

پس‌نوشت:
اصلاح‌طلبان نیز مانند اصول‌گرایان دشمن غرب اند و غربیان با این دشمنان احساس صمیمیت و دوستی می‌کنند و مبانی چندفرهنگ‌گرایانه و نسبی‌انگارشان در نهایت به زیان تمدن خودشان (و اگر اجازه دهند: تمدن ما) تمام شده است.