مامانها خيلی موجودات خوبی هستن... بهشرطی که اونقدر بهت گير ندن که از زندگيت سير بشی.
مامانم نمیخواد بپذيره که من با اون و تربيتی که پدر و مادرش براش به ارمغان آوردند، خيلی فرق دارم.
امروز روز شهادت و مرگ هر کس که هست، اين حداقل آزادی من هست که بتونم امروز با رفيقم قرار بذارم و بريم بيرون فقط برای اينکه يک گپی با هم بزنيم... همين!
هر وقت هم خواستم باهاش منطقی بحث کنم، شروع کرد به ربط دادن قضيه به مشکلات زندگی و آخرش هم برمیگرده میگه: «... خفه شو! تو نمیخواد چيزی به من ياد بدی... بايد همون موقع ولتون میکردم تا باباتون هرطور خواست بزرگتون کنه و هر غلطی هم دلتون خواست بکنيد، اگر اين کار رو میکردم دلم نمیسوخت... اما من برای چی توی اين زندگی سوختم و صبر کردم؟!! پس زحماتی که برای شما احمقها کشيدم کجا رفت؟!» اينجاها که میرسه ديگه گريهاش میگيره و من هم فقط مجبورم نگاهش کنم و تازه بر میگرده میگه: «میدونم، داری لذت میبری از زجردادن من... دقيقا مثل بابات»؟!!!!
هميشه میگه «باباتون شماها رو از من گرفت... تو مثل بابات شدی ... کاری کرد که مثل خودش شديد... من توی اين زندگی شانس نداشتم».
با ربط دادن تفاوتهای من با خودش به مشکلات زندگی، کار خودش رو آسون میکنه و ديگه به خودش زحمت نمیده که اين تفاوتها رو يه جور ديگه تفسير کنه. در حالی که من نه شيوهی زندگی بابام رو میپسندم و نه شيوهی زندگی مامانم رو. هر چی هم خواستم بهش بفهمونم که من مثل بابا نيستم و راه من با هر دوتون فرق داره، نتونستم. برای اينکه توی محيطی که اون توش بزرگ شده بهش ياد دادن که:
«شيوهی زندگی تو تنها شيوهی درست هست و هر کس غير از اون شيوه، داره زندگی میکنه (و واقعا هم زندگی میکنه) شؤوناتش پايينتره و بايد از خدا بخواهيم که همهی جامعه يک روزی هدايت بشن (يعنی مثل ما بشن) و به شؤونات ما تشبه بيابند (منظورشون همين زندگی مضحک و پر از محدوديتهای ابلهانهای هست که برای خودشون و اطرافيانشون ساختن) و اتفاقا اين شيوهی زندگی ما، تنها شيوهای هست که دقيقا مطابق با دين و دستورات دينی میباشد و هر کس به ميزانی که در زندگیش از شيوهی مورد قبول ما فاصله داشته باشه، بههمون ميزان از ايمان حقيقی و دينداری اصيل بهدور هست..».
اين مانيفستی هست که خانوادههای مذهبی و متعصب، بچههاشون رو بر اساس دگمهای مندرج در اون تربيت میکنن و مامان بيچارهی من هم محصول چنين تربيتی هست و برای همين هم هست که بنحو کاملا غيرمنطقی میخواد و لو به زور هم که شده بچههاشو توی همون چهارچوب تنگی حبس کنه که پدر و مادرش اونو حبس کردن و چون او هيچ اعتراضی نکرده و اون چهارچوب رو با جان و دل پذيرا شده، پس ما هم بايد همون کار رو کنيم!!! بحث هم هيچ معنائی نداره، چون او بر حق است و من بر باطل...
بیلياقت، روسياه، غربزده، خودباخته، بیهويت، دچار تزلزل شخصيت و ... نمونههای القابی هستن که مامانم هميشه نثارم میکنه و همهی اينها هم فقط به اين خاطر هست که ديگه مثل اون فکر و عمل نمیکنم و الا خيلی هم بچهی روسفيد و با هويتی بودم!!!
حتما میبينيد که چقدر اين مانيفست شبيه رفتاری هست که "حکومت دينی" ما با نام مستعار "جمهوری اسلامی" داره با شهروندانش میکنه. چون بر طبق دستورات اسلام "حجاب" ضروری هست، پس فقيهان حاکم در ايران، اين دستورات رو حتی برای مسيحی، يهودی، زرتشتی و کافر هم لازم الاجراء قرار دادن!!!
چون ماه رمضان مسلمانها هست، پس غير مسلمانها هم حق ندارن در ملاء عام چيزی بخورن.
چون دختر پيامبر مسلمانها مرده، پس پيروان اديان ديگه يا حتی بیدينان حق ندارن برن سينما و تفريح کنن و رسانهی بهاصطلاح ملی هم از شب تا صبح فقط عزاداری و نوحه و قيافههای کج و کوله نشونشون میده... (تازه برخی سوگواریهاشون هم که به يک روز ختم نمیشه... دههی اول، دههی دوم ).
اينها جزئیترين و ملموسترين نمونههای تبعيضاتی هست که يک "حکومت دينی" نسبت به پيروان ساير اديان و غيرمتدينان، بهناحق اعمال میکنه. در حالی که هيچ عقل سليمی (که پذيرفتن يک دين، اون "خرد" رو کور نکرده باشه) نمیپذيره که پيروان اديان ديگه يا بیدينان به دستورات يک دين ديگه عمل کنن.
اين محدوديتها برای مسلمانهاش هم قابل توجيه نيست تا چه رسد به غيرمسلمانها... به حکومت هيچ ربطی نداره که يک مسلمان میخواد روزهخوری کنه يا نه، به حکومت هيچ ربطی نداره که يک مسلمان روز مرگ فلان پيشوای دينی، میخواد تفريح کنه يا نه، به حکومت هيچ ربطی نداره که يک زن مسلمان میخواد حجابش رو رعايت کنه يا نه... مگر تراش ريش برای مردها حرام نيست، پس چرا "فقيهان حاکم" مردها رو به داشتن ريش مجبور نمیکنن؟!! (گو اينکه اينها اگر میتونستن اين کار رو هم میکردن، همانطور که نسخهی اصيلترشون توی افغانستان اين کار رو کرد).
مشکلاتی که من با خانوادهام دارم خيلی شبيهِ مشکلاتی هست که مردم ايران با "فقيهان حاکم" دارن و هر دو مشکل هم منشاء واحدی داره و اون اينکه:
«تربيتی که بر اساس قال الباقر و قال الصادق بنا بشه، راه به هيچ کجا نمیبره و حکومتی هم که بر اساس قال الباقر و قال الصادق بنا بشه، راه به هيچ کجا نمیبره و سر از تبعيض، حقکشی و استبداد در میآورد.» اين هم هيچ اختصاصی به اسلام نداره، بلکه اساسا "تربيت دينی" و "حکومت دينی" هر دو آسيبهای واحدی دارند.
البته مشکل من مضاعف هست و با جفتش دارم دست و پنجه نرم میکنم (بگذريم که غير از اين دوتا، يک مشکل سومی هم خودم توی زندگيم درست کردم...).