۱۳۸۲ آبان ۲۲, پنجشنبه

خداحافظی

پنجشنبه، 22 آبان، 1382


به دلايل زير، تا اطلاع ثانوی ( احتمالا تا پايان عمر نکبت‌بارم ) ديگر نمی‌نويسم:
۱. در طی اين مدت که حدودا هفت ماه از تولد "سوفيست" می‌گذرد، [از ۶ فروردين ۱۳۸۲] هر چه سعی کردم نتوانستم توجيهی قانع‌کننده برای خلق و ادامه حيات آن، پيدا کنم. من واقعا نمی‌دانم که چرا بايد وبلاگ داشته باشم و عقايد خودم را از اين طريق با شما در ميان بگذارم.
۲. واقعيت آن است که ما فرصت زيادی برای کسب معرفت و فضيلت در اين دنيای نحس نداريم و اين وبلاگ علاوه بر آنکه وقت زيادی از من می‌گرفت، به دغدغه‌ای آزارنده برايم بدل شده بود ( کما که بسياری ديگر از مسائل ساده زندگی برای من به چنين دغدغه‎ای بدل می‌شود). من با "وبلاگ نويسی" مشکلی ندارم، اما از اتلاف وقت احساس خوبی ندارم و اين کار برای من بيشتر تلف کردن عمر بود تا کاری مفيد و آموزنده. خصوصا که من با کسی حشر و نشر دارم که روزی ۱۸ ساعت مطالعه می‌کند. "مصطفی ملکيان" در کمال ناباوری روزی به يکی از شاگردانش گفته بود: «در زندگی‌ام اشتباهات زيادی مرتکب شده‌ام. اما خوشحالم که حتی يک لحظه از عمرم را تلف نکردم» و در آن لحظه اگر شما هم جای من بوديد با شنيدن اين جمله، دوست داشتيد که از خجالت آب شويد!!!
۳. برخلاف بعضی‌ها که ماه‌ها وبلاگشان را "آپ ديت" نمی‌کنند، من نمی‌توانستم اينچنين بی‌خيال باشم و هرگز نتوانستم خودم را راضی کنم که حداقل هفته‌ای يک يادداشت نداشته باشم. دغدغه سر و سامان دادن به "سوفيست" برای من به يک معضل بزرگ بدل شده بود و در کنار بی‌انگيزگی من برای ادامه حيات اين وبلاگ، واقعا آزاردهنده بود. به زبان خيلی خودمانی برايتان بگويم: احساس کردم که اصلا اين کاره نيستم.
۴. کنجکاوی بود. تماما کنجکاوی محض بود. من اساسا دوست دارم که در هر مقوله جديد و جذابی سرک بکشم و آنرا تجربه کنم. "وبلاگ نويسی" هم برای من از جمله همين مقولات بود و حالا که آنرا تجربه کرده‌ام و فهميدم که يک وبلاگ داشتن چه حسی دارد، ديگر هيچ جذابيت و انگيزه‌ای برای ادامه کار ندارم. البته به عامل کنجکاوی، بايد اصرارهای برادر بزرگترم را هم اضافه کنم که خيلی تاکيد داشت بر اينکه من يک وبلاگ داشته باشم و باورهای خودم را با ديگران از اين طريق در ميان بگذارم. همين جا لازم می‌دانم از او بخاطر تشويق‌ها و دلگرمی‌دادن‌هايش تشکر کنم.
از ميان علل و اسبابی که مانع من شد تا بدون نوشتن اين يادداشت، "وبلاگ‌نويسي" را ترک کنم، يکی هم اين بود که کسانی که به "سوفيست" لينک داده‌اند، تکليف‌شان با من روشن بشود. واقعيت آن است که اگر کسی يادداشت خداحافظی خود را بنويسد، عملا مرگ وبلاگش را اعلام کرده است و از آن به بعد، وبلاگ او چيزی می‌شود شبيه به "گورستان کلمات". من که اگر جای شما بودم هرگز به "قبرستان"ای که يک "سوفيست پريشان‌گو" برپا کرده، لينک نمی‌دادم.
در طول اين مدت با دوستان زيادی آشنا شدم که حقيقتا از مطالبشان استفاده کردم و برای همگی آنها آرزوی بهروزی و موفقيت می‌کنم.
شايد وقتی ديگر...

۱۳۸۲ آبان ۱۸, یکشنبه

ویتگنشتاین و معرفت شناسی اصلاح شده

يكشنبه، 18 آبان، 1382
«در دين، هر مرتبه از تدين بايد صورت بيانی درخور خود را داشته باشد، که در مرتبه‌ای فروتر معنائی ندارد. آموزه‌ای که در مرتبه‌ای فراتر معنايی دارد، در نظر کسی که هنوز در مرتبه فروتر است باطل و بی‌اعتبار است، چنين کسی فقط می‌تواند چنان آموزه‌ای را نادرست بفهمد و، از اين رو، اين کلمات برای چنين شخصی اعتبار ندارند."
ويتگنشتاين ـ فرهنگ و ارزش ـ صفحه‌ی ۳۲ - ترجمه از مصطفی ملکيان

ويتگنشتاين، معتقد بود که "شيوه‌های زندگی" (Forms of Life) متفاوتی وجود دارد و کسی که بعنوان مثال در شيوه زندگی A بسر می‌برد، نمی‌تواند با قواعد حاکم بر شيوه زندگی خود، درباره شيوه زندگی B که کسان ديگری در آن بسر می‌برند، قضاوت و داوری کند. خود او برخی گزارشات در باب معجزات را مطلقا نمی‌توانست باور کند، در عين حال اما می‌پذيرفت که ممکن است صرف بيان اين قبيل گزارشات برای ديگری موجب باور آوردن باشد به آنچه گزارش بر آن دلالت می‌کند. پس يک باور دينی می‌توانست برای او مخرب، زندگی‌سوز و مبهم بوده و حتی اساسا آن را دينی نداند، اما همان باور برای ديگری مفيد، زندگی‌ساز و واضح باشد و حتی کاملا ديني. او قطعا ميان دين و خرافه، تمييز قائل بود. به‌قول خودش: «ايمان دينی و خرافه، فرق فاحش دارند. يکی از آنها از ترس نشأت می‌گيرد و نوعی علم کاذب است. ديگری نوعی اعتماد است». اما همانطور که ديديم گاه اين تمييز را با تمييز ميان دو چيزی که آنها را مرتبه فراتر و فروتر می‌ناميد، معادل می‌گيرد. در واقع تلقی من آن است که در انديشه ويتگنشتاين، "ايمان" امری کاملا شخصی بوده و در باب "ايمان دينی" هر کس تنها از جانب خود سخن می‌گويد، زيرا ملاکی عقلی و فرا شخصی برای آن وجود ندارد. بنابراين، هيچ کس حق ندارد ديگری را مواخذه کند که: "چرا ايمان نياوردی؟" و يا از کسی مطالبه دليل شود که: "چرا ايمان آوردی؟"
در واقع، اگر امروزه کسانی چون "پلنتينگا" (Alvin Plantinga) از "معرفت‌شناسی اصلاح‌شده" (Reformed Epistemology) دم می‌زنند و از "باورهای پايه"ای دينی دفاع می‌کنند، می‌خواهند بيان کنند که يک متدين در وضع و حالی که در آن قرار دارد، گزاره "خدا وجود دارد" برای او از چنان وضوحی برخوردار است که اساسا نمی‌بايست از او مطالبه دليل شود و با اين تبيين از "باور دينی"، آشکارا تاثير پذيری خود را از ويتگنشتاين نشان می‌دهند.

۱۳۸۲ آبان ۱۵, پنجشنبه

پنجشنبه، 15 آبان، 1382

"زندگی مشترک" از اون مقولاتی است که وجودم را به لرزه در مياره! وقتی فکرش رو می‌کنم که بالاخره يک روز بايد يه همسفر برای زندگی‌ام انتخاب کنم، دلهره عجيبی بدنم رو مورمور می‌کنه. خصوصا که در اطراف خودم تجربه‌های موفقی از اين نحوه زندگی نمی‌بينم.
از ديدی "خودمدارانه" هميشه با خودم می‌گفتم که: چرا بايد زندگی‌ام را با ديگری شريک شوم؟
اين سوال، البته يک جواب نسبتا مقبولی داره: تو تشنه‌ای و برای همين بايد سيراب شوی!!! اما اگر دليلش فقط همين باشه، من نيازی به زندگی مشترک نمی‌بينم. چون به‌راحتی می‌‎توان به کسانی که شغل‌شان سيراب کردن تشنگان است، مراجعه کرد! مگر اينکه پای مقوله ديگری به ميان بيايد: "عشق".
گويا اين "عشق" هم متاسفانه از آن دام‌هائی است که تا کسی گرفتارش نشود، نخواهد فهميد که دقيقا چه چيزی است. اما يک چيز مسلم است: اين حالت [عاشق شدن] مانع از آن می‌شود که برای رفع تشنگی به سراغ ديگران برويم. خوب! اينجا مهم‌ترين مساله برای من اينه: اين "عشق" چه چيزهائی به من می‌دهد، که آنها را نداشته باشم و چه چيزهائی را از من می‌گيرد؟ اگر پاسخ اين سوال معلوم شود، آنوقت روشن می‌شود که: آيا عاشق شدن، به زحمات و محدوديت‌های آن می‌ارزد يا نه؟
از اين مساله [ازدواج] که بگذريم، من نه تنها دليلی قانع‌کننده برای "توليد نسل" نمی‌بينم، بلکه از لحاظ اخلاقی ما هيچ مجوزی نداريم که بخواهيم کس ديگری را به اين دنيای پر از شر، سختی و درد و رنج وارد کنيم. شايد هيچ جنايتی بزرگ‌تر از اين نباشد!!! به ياد بياوريم که "ابوالعلاء معری" بر روی سنگ قبر خود نوشت: " هذا ما جنی علی أبی و أنا لا جنيت علی أحد. " او ورود ناخواسته‌ی خود به اين دنيای گنگ و نحس را بزرگ‌ترين جنايت پدرش می‌دانست و به‌همين دليل، خودش تا آخر عمر ازدواج نکرد تا جنايتی چونين بی‌رحمانه در حق ديگری مرتکب نشود. البته برای ما که در اين دوران زندگی می‌کنيم، اين شانس بوجود آمده که بدون آنکه نيازی باشد تا خود را از "رفع تشنگی" محروم کنيم، به‌راحتی بتوان از اين جنايت جلوگيری کرد.

۱۳۸۲ آبان ۱۱, یکشنبه

در باب دانشگاه اسلامی

يكشنبه، 11 آبان، 1382

"دانشگاه اسلامی" يکی از آن مزخرف‌ترين حرف‌هائی است که در طول عمرم شنيده‌ام.
لزوم "اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها" ـ که حکمرانان ما خودشون رو برای آن، دارن جر می‌دن ـ چيزی است معادل "تعطيلی علم"! و يکی از مهم‌ترين دلايلی هم که مانع رشد علوم و علی‌الخصوص "علوم انسانی" در کشور ما شده، تلاشی است که برای محقق کردن چنين دانشگاهی صورت می‌گيرد.
کسانی که بدنبال ايجاد "دانشگاه اسلامی" هستند، اساسا شعور کافی ندارند برای فهم اين مساله ساده، که "علم" نسبت به دين ( هر دينی که باشد) "لاإقتضاء" و "لابشرط" بوده و تنها در يک محيط خنثی از حيث سيطره دين، زمينه و امکان رشد علوم فراهم می‌آيد. به‌تعبيری شرط لازم برای رشد علوم، وجود دانشگاه و فضائی کاملا "سکولار" و غيردينی می‌باشد تا نظريات مختلف علمی، آزادانه و بدون واهمه از تضادشان با دين، در محافل آکادميک و دانشگاهی امکان بروز و ظهور داشته باشند و اين دقيقا چيزی است که در دانشگاه‌های موفق دنيا، به‌‎جد دنبال می‌شود [و آيا واقعا همانطور که يک استاد ايرانی در حضور دانشجويان مسيحی، به‌راحتی به نقد مسيحيت می‌پردازد، در دانشگاه‌های ايران هم می‌توان به نقد اسلام پرداخت؟!!!]. اما در يک "دانشگاه دينی" (حال اسلامی باشد يا مسيحی يا يهودی) تنها به نظرياتی مجال ابراز و طرح داده می‌شود که با نصوص و داده‌های دينی در تضاد نباشد و اين يعنی: تعطيلی علم.
اين فشارها و تضييقات "دين‌مدارانه"، خصوصا در ناحيه "علوم انسانی" در کشور ما بخوبی قابل مشاهده است.
اگر می‌بينيد که اساتيد درجه اول علوم انسانی، يا از دانشگاه اخراج و خانه‌نشين می‌شوند و يا راهی سوربن، هاروارد و ساير دانشگاه‌های دنيا می‌گردند، دقيقا بهمين خاطر است.
در زمينه‌ی نشر کتاب نيز، ناشرهائی که در اين زمينه فعاليت می‌کنند با انواع فشارها و تهديدات روبرو هستند و با حربه‌هائی چون "مميزی کتاب" دست و پنجه نرم می‌کنند.
بنابراين، هيچ تعجب نکنيد اگر در ايران، با فقر انديشه و تفکر علمی ـ فلسفی مواجه باشيم و روز به روز از شمار نخبگان کشور کاسته شده باشد. و جالب آنکه در اين اوضاع و احوال، همان کسی که ايده‌ی انديشه‌سوز "دانشگاه اسلامی" را طرح کرد، از ضرورت "نهضت علمی و پژوهشی" در کشور سخن می‌راند!!!

۱۳۸۲ آبان ۸, پنجشنبه

پنجشنبه، 8 آبان، 1382

"شدن" يا "نشدن"، مساله اين است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تأملات فلسفی امثال من: استفراغ دغدغه‌های وجودی (اگزيستانسيال).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکرش رو بکنيد که اگر "مادر موسی" از ترس فرعونيان، بجای اينکه فرزندش رو به آب بسپارد، اشتباها اون رو توی باتلاق می‌انداخت...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو رو خدا من رو ببخشيد! ديگه فرصت نمی‌کنم که به وبلاگ عزيزانی که برام کامنت می‌ذارن، سر بزنم. فقط به کامنت‌هائی که حاوی انتقاد يا سوال هست اگر جوابی داشته باشم توی همينجا جواب می‌دم.

۱۳۸۲ آبان ۴, یکشنبه

مرگ

يكشنبه، 4 آبان، 1382

شور، خوشحالی، خوشی، شادی، موفقيت، خوشبخت بودن و ناگهان....... "مرگ".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"زندگی ايده‌آل" يعنی: مرگ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرگ، زيباترين پاسخی است که خداوند به سوال‌ها، ابهامات و دغدغه‌های ما انسانها می‌دهد و بيش از اين هم از دستش کاری ساخته نيست!

۱۳۸۲ آبان ۱, پنجشنبه

مساله شر

پنجشنبه، 1 آبان، 1382

صورت‌بندی ساده مساله "شر":
1. خدا، قادر مطلق است.
۲. خدا، خيرخواه مطلق است.
۳. با اين حال، شر وجود دارد.
اين سه گزاره با يکديگر تنافر دارند، بطوری که با قبول دوتای آنها، نمی‌توانيد سومی را بپذيريد. اما وجود "شر" در جهان، امر مسلمی است. بنابراين، پذيرش وجود خدای قادر و خيرخواه [پذيرش دو گزاره نخست] با وجود "شر" ناسازگار است. البته اين اشکال فقط متوجه کسانی است که آن دو وصف را بنحو مطلق به خدا نسبت دهند و الا اگر قدرت يا خيرخواهی خداوند را مقيد سازند، از اين مشکل نجات می‌يابند (البته به‌قيمت عدول از مبانی "خداشناسی عرفی" ). اما تقييد يکی از آن دو وصف، با معتقدات خداپرستان در تضاد است و سبب ايجاد ناسازگاری در "نظام انديشه توحيدی" خواهد شد. هر پاسخی به "مساله شر" نبايد در ابتدا يا در ادامه‌ی خود، منجر به انکار و رد يکی از دو مقدمه‌ی نخست شود [يعنی کسی که برای حل اين مشکل اقدام می‌کند، از ابتدا آن دو گزاره را پذيرفته است]. برای آنکه تضاد اين سه گزاره با هم وضوح بيش‌تری بيابد، دو مقدمه‌ی ديگر را به آن اضافه می‌کنيم:
الف) "خير" نقطه مقابل "شر" است، بطوری که فرد "خيرخواه" حتی‌المقدور شر را از ميان بر می‌دارد.
ب) توانائی‌های "قادر مطلق" را هيچ حد و مرزی نيست.
لازم به ذکر است که حتی اگر متدينان از اين ادعای خود دست بردارند که "وجود خدا، قابل اثبات عقلی می‌باشد" همچنان با اين مشکل دست به گريبان اند. اساسا "مساله شر" برای اين نيست که بگويد: "دليلی بر وجود خدا نداريم"، بلکه "شر" دليلی است بر عدم وجود خدا. البته اين اشکال تنها متوجه اديانی است که به "خدای متشخص" باور دارند. مانند اديان غربی (يهوديت، مسيحيت و اسلام) و الا "شر" هيچ تضادی با "خدای غيرمتشخص" ندارد. مانند خدائی که در برخی اديان شرقی وجود دارد ( مثل دين بودا ).

۱۳۸۲ مهر ۲۷, یکشنبه

چشم‌بندی دینی

يكشنبه، 27 مهر، 1382

"شاه بيت" استدلال‌های متدينانه: "عقل" دچار محدوديت‌هائی است و چون "عقل" محدود است، بايد به "شرع" پناه ببريم!!!

۱۳۸۲ مهر ۲۳, چهارشنبه

اسلام و حقوق بشر

چهارشنبه، 23 مهر، 1382

کميته صلح نوبل نروژ : «او تناقضی بين اسلام و حقوق اساسی بشر قائل نيست.»
"شيرين عبادی" در گفتگو با خبرنگاران: «از ديد من بين اسلام و اعلاميه حقوق بشر، تضادی نيست.»
صرف‌نظر از اهميت اين رخداد، من بيان اين جمله را چيزی نمی‌دانم جز "تحميق مسلمانان". اين جمله را اساسا کسانی می‌گويند که شهامت ندارند تضاد فاحش ميان اين دو را بپذيرند. زيرا در آنصورت مجبورند ميان "اسلام" و "حقوق بشر" يکی را انتخاب کنند. و اين همان چيزی است که از آن فرار می‌کنند. اما اسلام حداقل با هشت ماده از "اعلاميه جهانی حقوق بشر" در تضاد کامل است (ماده ۱، ۲، ۳، ۵، ۱۶، ۱۸، ۱۹و ۲۸ ). بايد ميان اسلام و حقوق بشر، هرکدام را که قابل‌دفاع‌تر است (بخوانيد: حقوق بشر ) انتخاب نمود. "اسلام سازگار با حقوق بشر" چيزی نيست جز بافته‌های ذهن عده‌ای که تمايل شديدی دارند به عرضه‌ی دينی بزک‌کرده و ساختگی. اينان می‌خواهند چيزی را به اسم "دين" به جامعه عرضه کنند، که خود انسان‌ها هم می‌توانند مانند آنرا توليد کنند و چنين چيزی ديگر "دين" نيست بلکه محصولی انسانی است با نامی مستعار.

۱۳۸۲ مهر ۱۹, شنبه

متفکری دشوارگو

شنبه، 19 مهر، 1382

فهم انديشه‌های يک متفکر، درصورتی که از دشوارگوئی به‌دور باشد، کار چندان ساده‌ای نيست. حالا فرض کنيد که متفکری دشوارگو هم باشد، آنوقت فهم آراء او بمراتب مشکل‌تر خواهد شد.
"سيد جواد طباطبائی" از جمله متفکرانی است که نظراتش در جامعه ما بازتاب فراوانی دارد. تسلط تحسين‌برانگيز او بر سنت انديشه غربی و اسلامی، سبب شده است او در زمره روشنفکرانی قرار گيرد که درکی عميق از شرائط فعلی جامعه جهانی و مشکلات جامعه خود دارد. اما دشوارگوئی‌های او گاه چنان است که نظم منطقی را ميان پاره‌های مختلف سخنانش بهم ريخته و خواننده را در برابر ابهام‌های جدی قرار می‌‍دهد. مثلا او در مصاحبه‌ای با همشهری چنين گفته: «...اسلام مبتني بر حقوق موضوعه است و از اين رو فقه اساس ديانت تلقي می‌شود؛ .... بحث بر سر اين است كه دينی كه از آغاز متكفل تنظيم مناسبات دنيای مؤمنان بوده، در جريان تاريخ نتوانسته است خود را با دگرگونی‌های حيات اجتماعی سازگار كند...» و در پايان گفت و گو تاکيد می‌کند که: «...جعل‌های جديدی مانند «فلسفه فقه» يا، در حوزه سياست، «فقه سياسی» اصطلاحاتي خالی از معنا هستند. در بحثي كه سال‌های پيش در ايران درباره فقه پويا و سنتی درگرفته بود، پاسخ درست همان بود كه در آن زمان داده شد: فقه يعنی فقه جواهری.»
۱. اگر اساس "ديانت"، فقه است و "فقه" هم به‌معنی همان فقه جواهری است، ديگر انتظار "تحولی متناسب با حيات اجتماعی" از چنين دينی بیهوه است. حتی اگر سخن طباطبائی را در مصاحبه با تلاش بپذيريم که: «... از ديدگاه‌ تاريخ ‌انديشه ‌، ديانت‌ پيوسته‌ به‌‌معنای دريافتی از ديانت‌ است». زيرا از فقه جواهری، اساسا نمی‌توان دريافتی داشت که با الزامات زمانه سازگار باشد. اين فقه با پيش‌فرض‌هائی تکون يافته که هرگز با قبول آن پيش‌فرض‌ها و قبول فقه ناشی از آنها، نمی‌توان به نيازهای اين عصر، پاسخی مقبول داد. "فقه جواهری" جامعه‌ای می‌سازد قشرگرا، که با بسياری از زيبائی‌ها سرجنگ داشته و "انسان‌دوستی"، فرديت و کرامت انسانی در آن سرکوب می‌شود. جامعه‌ای "تبعيض‌مدار"، که "جاهل‌منشی" در آن نوعی فضيلت بشمار می‌آيد. اگر به‌تعبير طباطبائی، اساس "تدين" در اسلام چنين فقهی باشد، تلاش امثال ايشان در جهت خارج ساختن "سنت اسلامی" از تصلب و بازگشودن راهی جهت برون‌رفت از شرائط "امتناع تفکر" در ايران، بی‌حاصل و عقيم خواهد بود.
۲. سخن عجيب ايشان در بی‌معنی خواندن اصطلاح "فلسفه فقه"، اگر نگوئيم که سهوا و از روی خطا بوده است، يقينا ناشی از بی‌اطلاعی ايشان از برخی فلسفه‌های علوم است. به‌تعبير مصطفی ملکيان، "فلسفه فقه" دانشی است که پيش‌فرض‌های علم فقه را بررسی می‌کند. بطور کلی فلسفه هر علم، علم دومی است که به پيش‌فرض‌های علم اول می‌پردازد. فقه نيز يک علم است و طبعا پيش‌فرض‌هائی دارد. حال اگر علمی به پيش‌فرض‌های علم فقه پرداخته و در آن مداقه کند، آن علم می‌شود "فلسفه فقه" و اين مطلبی است که از ديد دکتر طباطبائی پنهان مانده است.
ايشان در بخشی ديگر، در بيان ويژگی مهم دوره مشروطه، چنين می‌گويد: «...در اين دوره نخستين نظام قانوني دوران جديد ايران ايجاد شد. با تدوين اين قانون‌ها كه با روح شرع و الزامات زمان سازگار بود، فقه به حقوق جديد تبديل و حقوق جديد ايران تدوين شد. اين تدوين قانون‌های جديد و ايجاد نظام حقوقی، يگانه امكانی بود كه می‌توانست راه تحول اسلام و سازگاری آن با تحولات زمان را هموار كند... با تدوين قانون‌های جديد، فقه به قانون تبديل شده بود و در واقع فقه در دوران جديد جزو همان حقوقی است كه بر پايه قانون‌‎های جديد تدوين می‌شود.»
۱. ايشان مشخص نکردند که چه چيزی را "روح شرع" می‌دانند که با الزامات زمان هم سازگار است. بنا به نظر بسياری روح شرع، "تعبد محض" و وابستگی تام به قادری متعال بوده و با نگرشی که مبنای حقوق مدرن را تشکيل می‌دهد و تصويری "حق‌مدار" و قائم به خويش از انسان ارائه می‌‎کند، هرگز سازگاری ندارد.
۲. از سخن ايشان چنين استنباط می‌شود که فقه (همان فقهی که اساس ديانت بود) در دوران معاصر، گويا در زمره همان "حقوق مدرن" قرار می‌گيرد و گويا اين فقه جواهری، در حقوق جديد منحل شده و به‌نوعی استحاله می‌شود. اصلا مشخص نيست که آيا ايشان إحياء "فقه" را از منظری مدرن می‌خواهد طرح کند [که به‌نظر من، بدليل همان پيش‌فرض‌های غيرقابل‌قبول اين فقه، امری محال است] يا در احتمالی بعيدتر، می‌خواهد بگويد همان "فقه جواهری" و همان محتوای سنتی را در قالب و اسلوبی امروزی و جديد، در متن جامعه بايد جاری ساخت. که نتيجه آن، همان جامعه منحط و شريعت‌زده‌ای است که پيش از اين طرح کردم. بايد اعتراف کنم که اين فراز از گفتگوی ايشان، آنقدر مبهم و ناواضح است که من را از اظهار نظر بيش‌تر، باز می‌دارد.

۱۳۸۲ مهر ۱۵, سه‌شنبه

سه شنبه، 15 مهر، 1382

حکم اعدام برای افسانه نوروزی: هر کس حق دفاع در مقابل تجاوز به خود را دارد، مگر آنکه تجاوزکننده کارگزار "حکومت اسلامی" باشد. که در اينصورت، نه تنها حق جلوگيری از عمل او را ندارد بلکه بايد در نهايت تسليم و خلوص، خود را در اختيار او بگذارد!!!
نقض حکم اعدام برای عاملان قتلهای محفلی کرمان: هيچ کس حق ندارد ديگری را بکشد، مگر آنکه با "انگيزه‌های دينی" طرف مقابل را راهی "ديار عدم" سازد.‌ که در اينصورت، نه تنها "اولياء دم" حق قصاص ندارند بلکه طی مراسمی از "قاتل" تقدير نيز به عمل خواهد آمد!!!
نتيجه (به زبان حاکمان ايران): الملک يبقی مع الکفر و لا يبقی مع الظلم.

۱۳۸۲ مهر ۱۲, شنبه

شنبه، 12 مهر، 1382

در "نااميدی" معصوميتی است که در "غربت" انسان‌ها معنی می‌دهد. و "غربت" والاترين پاسخ به ابهامی که در "بودن" من و تو نهفته است. از "مخلوق" بودن، احساس خوبی ندارم!

۱۳۸۲ مهر ۹, چهارشنبه

۱۳۸۲ مهر ۶, یکشنبه

۱۳۸۲ مهر ۲, چهارشنبه


عکس فوق متعلق است به "سيد امير موسوی" مشهور به (سوفيست)، که در سحرگاه یک روزِ معمولی در اثر اشتباه باری‌تعالی متولد گشته است. اين مولود ناخواسته، مدت بیست و چند سال است که خودش را گم کرده و هر چه بدنبال خود می‌گردد، بيش‌تر خودش را گم می‌کند!!! او معتقد است که تازه وقتی خودش را پيدا کند، بيش‌تر حس می‌کند که گمشده است. "من" او گم شده است و هنگامی که پيدا شود، او تازه با خود خواهد گفت که: "من گم شده ام." از کسانی که می‌توانند برای پيدا شدن "فرديت" او کمکی کنند و برای "گم‌گشتگی" پس از آن نيز راه حلی دارند، تقاضا می‌شود که نظرات خود را ارسال کرده و "هيچ‌کس" را از سرگردانی نجات دهند!

۱۳۸۲ شهریور ۲۸, جمعه

علم خدا و اختیار انسان

جمعه، 28 شهريور، 1382

آيا "علم مطلق" خداوند با "اختيار" انسان سازگاری دارد؟
جواب اين پرسش را اکثرا چنين داده‌اند: «اگر خداوند می‌داند که شما آزادانه عملی را انجام خواهيد داد، در اينصورت خداوند می‌داند که شما آزادانه کاری را انجام خواهيد داد و می‌داند که می‌توانستيد از آن سرباز زنيد. لذا آن عمل، در اثر علم سابق خداوند ضروری نمی‌شود.»
اما به قول "چارلز تاليافرو" (Charls Taliaferro) ـ فيلسوف دين ـ معاصر: «اگر خداوند می‌داند که شما آزادانه عمل A را انجام خواهيد داد، آنگاه صادق است که شما واقعا A را انجام خواهيد داد. اما اگر آزاد هستيد، آيا در انجام ندادن A آزاد خواهيد بود؟ با در نظر گرفتن اينکه از پيش معلوم است A را انجام خواهيد داد، به‌نظر می‌رسد که در انجام A مجبور باشيد... اگر خدا می‌داند که شما آزادانه A را انجام خواهيد داد، آنگاه به‌نظر می‌رسد که بايد اکنون امری واقعی ناظر به آنچه انجام خواهيد داد و انجام نخواهيد داد، در کار باشد، و به اين دليل، انجام آزادانه A از جانب شما به يک معنا تغييرناپذير است.»
فرض کنيد که خداوند از پيش می‌داند که شما آزادانه وبلاگ من را خواهيد خواند. يا فرض کنيد خداوند به شما می‌گويد که چه چيزی را آزادانه انجام خواهيد داد. در چنين اوضاع و احوالی، که هم شما و هم خداوند به آنچه شما آزادانه ( از روی اختيار ) انجام خواهيد داد، عالم هستيد، آيا کمی غيرمعقول نيست که معتقد باشيم جبری در کار نيست؟!!!
يعنی در اين فرض، آيا شما می‌توانيد به‌گونه‌ای ديگر عمل کنيد؟

۱۳۸۲ شهریور ۲۲, شنبه

نقد جواد طباطبایی از اندیشه و عملکرد شریعتی

شنبه، 22 شهريور، 1382

سيد جواد طباطبائی در مصاحبه با BBC نظرات مهمی درباره "علی شريعتی" ابراز کرده است:
«آدم‌هائی مثل شريعتی و آل احمد، با ساده کردن مطالب و عوام‌پسند کردن آنها و انتقادهای بی‌ربطی که بر مبنای بدفهمی‌ها و نفهميدن‌های خودشان از غرب کردند، توانستند [اذهان] بخشی از جامعه و خصوصا جوانان را به خود جلب کنند.»
در واقع، روشنفکران دهه چهل و پنجاه چيزی جز "غرب‌ستيزی" برای جامعه ايران به يادگار نگذاشتند. حرکت نامبارکی که آثار و رسوبات سوء آن را هنوز هم در ميان بخشی از جامعه ما می‌توان ديد. دکتر طباطبائی همچنين گفته:
«البته او در تخريب نظام سابق، بسيج جوانان و دانشجويان نقش عمده‌ای داشت. اما ارزيابی من درباره او باز هم منفی است. به اين اعتبار که، کسانی که از مکتب او بيرون آمدند، می‌توانستند آدم‌های مخرب خوبی باشند، يعنی می‌توانستند يک نظام اجتماعی ـ سياسی را بهم بريزند و در تخريب آن نقش مهمی را ايفاء کنند، ولی هيچ چيز ملموس و مشخصی به اينها آموزش داده نشده بود، که در ضمن "چه بايد کرد؟". اينکه ما نظامی را از بين ببريم، يک مساله است. ولی اينکه چه چيزی می‌توانيم جايگزين آن کنيم، مساله مهم‌تری است.»
به‌همين دليل، نسلی که تحت تاثير آنها شکل گرفت، مجموعه آدم‌هائی بودند که کمتر می‌انديشيدند و بيش‌تر بدنبال کار سياسی بودند [و در واقع دچار سياست‌زدگی بودند] تا تفکر در شناخت مشکل اساسی ايران و "تلاش نظری" جهت ارائه راه حل آن. کسانی که بيشتر "عمل‌گرا" بودند، آنهم از نوعی که در مبانی نظری خود دچار ضعف، التقاط و عدم مرزبندی صحيح ميان جهان‌بينی‌های مختلف بودند. از ديدگاه طباطبائی، شريعتی هرگز نتوانست به "اصلاح دينی" کمکی کند. او بجای "دين‌پيرائی" و اصلاح درونی دين، با ايدئولوژيک کردن دين، دينی "بزک کرده" در هيأت مارکسيسم و اگزيستانسياليزم تحويل جامعه داد.

۱۳۸۲ شهریور ۲۱, جمعه

جمعه، 21 شهريور، 1382

هر وقت خواستی "زندگی" کنی، بيا پيش خودم تا کارهای اداری و مراحل قانونی رو برات رديف کنم. اگر پارتی نداشته باشی، به اين راحتی نمی‌تونی جواز "زيستن" بگيريا !

۱۳۸۲ شهریور ۲۰, پنجشنبه

پنجشنبه، 20 شهريور، 1382

بهش فکر نکن و اساسا "فکر" نکن. چون ممکنه پشيمون بشی، آرامشت رو از دست بدی و ميان هوا و زمين، معلق بمونی. اونوقت حسرت بخوری به زندگی پر از حماقتی که داشتی!!!

۱۳۸۲ شهریور ۱۹, چهارشنبه

چهارشنبه، 19 شهريور، 1382

منطق غالب ما ايرانيان: اون ديوونه رو می‌بينی؟ همونی که مثل من فکر نمی‌کنه رو می‌گم!!!

۱۳۸۲ شهریور ۱۶, یکشنبه

يكشنبه، 16 شهريور، 1382

هر چه در طول تاريخ، بيش‌تر به نقد "دين" پرداخته شود، ارزش و اهميت کار "اصحاب دائرة‌المعارف" فرانسه (و اعضاء شاخصی چون "ولتر") بيش‌تر شناخته خواهد شد.

۱۳۸۲ شهریور ۱۴, جمعه

در نقد تاریخ‌نگاری افسانه‌ای

جمعه، 14 شهريور، 1382

به اين می‌گن؛ "تاريخ‌نگاری اسطوره‌ای" ( يا بهتر بگم: افسانه‌ای ) که با هيچ منطق علمی و قانون طبيعی سازگاری ندارد:

«در حديث معتبر از حضرت صادق عليه‌السلام منقولست که چون حضرت رسول صلی الله عليه و آله متولد شد، چند روز گذشت که از برای آن حضرت، شيری بهم نرسيد که تناول نمايد. پس ابوطالب آن حضرت را بر پستان خود می‌انداخت و حق‌تعالی در آن شيری فرستاد و چند روز از آن شير تناول نمود. تا آنکه ابوطالب حليمه سعديه را بهم رسانيد و حضرت را باو تسليم کرد.»
منتهی‌الآمال، صفحه ۲۵، فصل سيم

آخه! يکی نيست بگه اگر از پستان ابوطالب شير می‌آمده، ديگه چرا پيامبر را به حليمه سپردند؟!
خب! حق‌تعالی همچنان شير را در پستان عموی محمد (ص) می‌فرستاد، تا او بزرگ شود ؟!!

۱۳۸۲ شهریور ۱۳, پنجشنبه

۱۳۸۲ شهریور ۲, یکشنبه

تشیع و ارتدوکسی - بخش دوم

يكشنبه، 2 شهريور، 1382

ارتدوکسی و تاريخ دين

دوست عزيزی به نام "حميد" اشکالاتی رو به يادداشت چهارشنبه، ۲۹ مرداد ۱۳۸۲ (تشيع و ارتدوکسی) بدين شرح طرح کرده‌اند:
"آيا اين که علی می‌گويد: خداوند در ذات عقول آدميان با آنها سخن می‌گويد دعوت به جمود فکری ست؟ مرز ميان اديان و تاريخ اديان ، مرز ظريفی ست....راستی چگونه با متن مقدس چونان کتاب تاريخ مواجه شدی و ميثاق را مورد ترديد که نه، انکار قرار داده‌ای؟ ...دوستت دارم و می‌ستايمت..." و اما پاسخ من:
اولا: گويا مراد من از اصطلاح "ارتدوکسی" (Orthodoxy) به‌درستی فهم نشده است. اگر تفسير صحيح از مفاهيم مهم و سرنوشت‌سازی چون: ايمان، توکل، اميد، آرزو، آرامش، سعادت، شقاوت و... همان‌هائی باشد که در سخنان پيشوايان امامية آمده است و فقط در اين چهارچوب قابل قبول باشد، آنگاه يک متدين به آئين تشيع (که سخن ائمه برايش حجت است) هيچ احساس نيازی به اطلاع‌يافتن از تفاسير متفاوت، نو و پژوهش‌های عقلی ـ فلسفی و تدقيقات کلامی که درباره اين مفاهيم در طول تاريخ و حداقل در پانصد سال اخير ( در زمينه‌های مهمی چون: فلسفه دين، روانشناسی دين و...) انجام گرفته است، پيدا نمی‌کند. تا چه رسد به آنکه خود نيز وارد عرصه تفکر و پژوهش در باب آنها شود!!! اگر واقعا سخنان معصومين [که اثبات عصمت آنها در معرفت‌شناسی، چيزی نزديک به محال است] در باب مفهوم مهمی چون "ايمان" فصل‌الخطاب و واجب‌القبول باشد، برای شما مفهوم "ايمان" امر حل شده‌ای خواهد بود و ديگر چه احساس نيازی به تفکر و نوانديشی درباره آن پيدا می‌کنيد؟!
سهل است که تفاسير متفاوت و نو در اين باب، نوعی "بدعت" هم بشمار آيد [کما که موضع‌گيری عالمان دين در طول تاريخ، در برابر تفسير های جديد و نهضت‌هائی که در صدد بازفهمی مفاهيم کليدی دين بودند، چيزی جز تکفير و صدور حکم "ارتداد" نبود] و ارتدوکسی (جمود فکری ـ کلامی) چيزی جز اين نيست.
ثانيا: سخن علی‌بن‌ابي‌طالب را نمی‌فهمم. خصوصا عبارت "ذات عقول آدميان". گو اينکه من چندان هم به "ذات‌انگاری" (essentialism) باور ندارم (برای اطلاع بيشتر به يادداشت پنجشنبه، ۴ ارديبهشت ۱۳۸۲ ساعت ۲۲:۲۷ مراجعه کنيد). اما اگر منظور اين باشد که وجود خداوند را می‌توان با ادله عقلی به اثبات رساند، من چنين ادعائی را قبول ندارم.
ثالثا: تنبهی که در باب تفاوت ميان "دين" و "تاريخ دين" داده شد، بسيار مهم و ارزشمند بود و البته من نيز به آن بی‌توجه نبودم.
شک نيست که (ارتدوکسی) روندی است که در سير رشد و تحولات تاريخی "دين" به وقوع می‌پيوندد و لذا امری است مرتبط با "تاريخ دين" نه خود دين.
اما اين "راست‌کيشی" عواملی هم دارد، که مهم‌ترين عامل آن وجود آتوريته‌ها و مراجع غيرقابل‌نقد در ميان هر دين و مذهب است و اين ديگر چيزی نيست که به تاريخ دين ربط يابد، بلکه مستقيما به خود دين راه می‌برد.
به‌تعبيری عصمت پيشوايان امامية، چيزی نبوده که ساخته و پرداخته عالمان شيعه در طول تاريخ باشد [ گرچه به آن شدتی که ما اکنون به عصمت باور داريم، قطعا در صدر اسلام و قرون اوليه‌ی آن، چنين باوری خود نوعی بدعت بشمار می‌آمد!!! حتی در ميان اصحاب خاص ائمه. و اينجاست که به يکی از حقايق عبرت‌انگيز و نکات شگفت‌آور "تاريخ اديان" می‌رسيم: در طول تاريخ دين، کفر يک دوران، ايمان دوران ديگر بوده است] بلکه عصمت ائمه چيزی است که مستقيما از خود "کتاب و سنت" (متون مقدس دينی و مذهبی) اخذ شده است و لذا امری است مرتبط با خود "دين" نه تاريخ آن.
رابعا: نمی‌دانم مراد ايشان از "ميثاق" چه بوده که از جانب من مورد انکار قرار گرفته است.
[در اينجا لازم می‌دانم که از "حميد" عزيز، بخاطر انتقاداتش سپاسگزاری کنم.]

۱۳۸۲ مرداد ۳۰, پنجشنبه

پنجشنبه، 30 مرداد، 1382

«يک خطای مادرزاد وجود دارد، و آن اين تصور است که ما به اينجا آمده‌ايم که خوش باشيم... زندگی عميقا غرق رنج است و از بند آن نمی‌توان رست. ورود ما به اين زندگی با گريه روی می‌دهد. مسير زندگی در ژرفايش هميشه تراژيک است و پايان زندگی حتی تراژيک‌تر... "مردن" قطعا هدف واقعی زندگی است. "مرگ" سرجمع همه آموزه‌های حيات است، يعنی که مقصود سرنوشت ويرانی خوشبختی ما، شرمساری اراده ما، و از بين بردن توهماتی است که ما را به جهان مقيد کرده است.»
( آرتور شوپنهاور )
پنجشنبه، 30 مرداد، 1382

در دروغگوئی، معصوميتی هست که نشانه ايمان درست به مقصودی است. (فردريش نيچه)
.....................................................
در باب اينکه "راستگوئی" چيست، شايد تا کنون هيچ کس چندان راست نگفته باشد. (فردريش نيچه)

۱۳۸۲ مرداد ۲۹, چهارشنبه

تشیع و ارتدوکسی - بخش اول

چهارشنبه، 29 مرداد، 1382

"ساتگين" عزيز، در مورد يادداشت يکشنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۸۲، اشکالی رو بدين شرح مطرح کرده:
"نيانديشيدن رو به شيعه‌ها محدود نكن. خود ما هم درصدی از اين رفتار رو داريم! مگه ما چقدر می‌تونيم بيانديشيم و تازه چقدر گستره‌ی عقل‌مون با اونچه كه توی واقعيت وجود داره می‌تونه برابری كنه!؟ "
بايد بگويم مراد من اصلا اين نبود که "عدم تفکر" را به شيعيان محدود کنم و يا اينکه امثال من، که حساب خود را از شيعيان جدا کرده‌ايم، تا چه حد به خود فرصت انديشيدن می‌دهيم و يا اصلا اذهان ما آدميان تا چه حد ظرفيت برای تفکر و عمق‌بخشيدن به "تاملات شخصی" و قدرت انطباق آن با واقعيت خارجی را دارد.
بلکه مقصود من آن بود که اساسا بر سر راه تفکر و پرسشگری ( که جوهره مکتب "اعتزال" است) در ميان شيعيان، موانع "درون‌دينی" بسيار قوی وجود دارد. حتی قوی‌تر از موانعی که در ميان اهل تسنن است و به‌همين دليل، ارتدوکسی (Orthodoxy) و جمود فکری ـ کلامی در ميان شيعيان، زودتر از عامة (اهل سنت) به‌وقوع پيوست [در حالی که غالب اهل سنت، تحت پوشش فکر "اشعری" هستند و انتظار آن بود که واقعه به‌عکس رخ دهد و عامة زودتر گرفتار اين حالت شوند. اما جالب آنکه شيعيان اشعری‌ستيز، سريع‌تر از اهل سنت گرفتار ارتدوکسی شدند!].
دليل اين امر هم واضح است. زيرا اهل سنت تنها يک آتوريته (Authority) دارند: "محمدبن‌عبدالله". اما شيعيان چهارده آتوريته و "مرجع فکری" دارند و هر چه تعداد آتوريته‌ها [که سخنان‌شان بدون چون و چرا پذيرفته می‌شود و در برابر گفتارشان بايد "تسليم محض" بود] در يک دين و مذهب بيش‌تر شود، روند ارتدوکسی و راست‌کيشی تشديد شده و "رکود کلامی" در ميان پيروان آن دين و مذهب سريع‌تر بوجود می‌آید.
[بايد اعتراف کنم که ادامه پيدا کردن اين بحث را مديون ساتگين هستم.]

۱۳۸۲ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

سه شنبه، 28 مرداد، 1382

در قرآن آمده است که وقتی خداوند آدم را خلق کرد، ارواح همه انسان‌ها را جمع کرد و از ايشان پيمانی گرفت. او سوال کرد:"الست بربکم؟" و جواب آنها: "قالوا: بلی" بود.
خوب! اگر اين داستان صحت داره، پس چرا من بعنوان يکی از آدميانی که روحم در آنجا حضور داشته اصلا يادم نمی‌ياد که همچين امضائی داده باشم و چنين "بله"ای رو گفته باشم؟!!! اگر واقعا من چنين اقراری کرده باشم، پس چرا هيچ چيزی از اون يادم نيست؟!!! نه تنها من اين قضيه رو به ياد نياوردم بلکه "هيوم" هم چيزی يادش نيامد!

۱۳۸۲ مرداد ۲۶, یکشنبه

دو گزین‌گویه

يكشنبه، 26 مرداد، 1382

"هايدگرستيزی" امثال عبدالکريم سروش و "هايدگرپرستی" امثال رضا داوری: نمونه‌ای از حماقت، تعصب و زوال انديشه در ميان ايرانيان.
.....................................
اگر جائی نام "اماميه" را در کنار "معتزله" ديديد، بدانيد که جز ژست "عقل‌گرائی" شيعيان چيز ديگری نيست. اساسا روح "اعتزال" و پرسشگری در ذهن و ضمير يک شيعه واقعی و تمام‌عيار، هرگز امکان بروز و ظهور ندارد.

۱۳۸۲ مرداد ۲۳, پنجشنبه

پنجشنبه، 23 مرداد، 1382

هر لحظه، يک سکوت سنگين. هر لحظه، يک فرياد خاموش. هر لحظه در باتلاق افکارم بيش‌تر فرو می‌روم. هر لحظه يک انفجار مهيب درون مرا سرنگون می‌کند. هر لحظه من بی‌معنی‌تر می‌شوم و "من" بی‌معنی‌تر می‌شود. هر لحظه "معمای زندگی" وجودم را تحقير می‌کند. هر لحظه دره‌های ترديد روح من، عميق‌تر می‌شود. هر لحظه، يک سکوت سنگين. هر لحظه، يک فرياد خاموش....
من به برهوت "هستی" پرتاب شده‌ام، تک و تنها.

۱۳۸۲ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

سه شنبه، 21 مرداد، 1382

«...شايد نه اراده‌ای وجود دارد نه مقصودی، و اينها فقط تصورات ماست. دست‌های آهنين جبر و ضرورت که تاس بخت را به چرخش در می‌آورند بازی خود را برای مدتی بی‌پايان ادامه می‌دهند: پس لابد چرخش‌هايی هم هست که با هدفمندی و عقلانيت مو نمی‌زند. شايد کارکردهای اراده و مقصود ما چيزی جز همين چرخش‌ها نباشد، و ما آنچنان محدود و آنچنان مغروريم که محدوديت‌های مفرط خود را نمی‌بينيم: يعنی نمی‌فهميم که ما خود با دست‌های آهنين تاس‌ها را به چرخش در می‌آوريم، و در ارادی‌ترين اعمال خود فقط در بازی جبر و ضرورت شرکت داريم. شايد!»
(فردريش نيچه)
سه شنبه، 21 مرداد، 1382

"علم تجربی" هرگز نمی‌تواند جايگزين کارکردهای وجودی و اگزيستانسيال "دين" شود. اگر اينطور بود بايد با پيشرفت علم، زندگی انسان‌ها معنادارتر می‌شد. در صورتی که به‌عکس، هر چقدر تکنولوژی [که از ثمرات مهم "علم تجربی" است] بيش‌تر در زندگی ما انسان‌ها ريشه دواند، آنرا بی‌معناتر کرد. اميد، آرامش، شادی و معناداری "زندگی" چيزهائی نيستند که "علم مدرن" بتواند برای انسان به ارمغان بياورد. بلکه برای تحقق اين قبيل مفاهيم در زندگی بشر، نياز به يک آلترناتيو واقعی بجای "دين" است؛ همان چيزی که امروزه "معنويت" ناميده می‌شود.
اين جملات (comment) من برای يادداشت امروز وبلاگ "مانيفست" بود، که طبق معمول حيفم اومد توی وبلاگ خودم درج نشه!

۱۳۸۲ مرداد ۱۵, چهارشنبه

چهارشنبه، 15 مرداد، 1382

«من نمی‌خواهم زندگی را از سر گيرم. چگونه تا کنون آن را تحمل کرده‌ام؟ با آفرينش. چه چيز مرا به تحمل منظره زندگی وا می‌دارد؟ بينش ابرمرد که به زندگی به ديده مثبت می‌نگرد. من خود نيز کوشيده‌ام به آن به ديده مثبت بنگرم. ولی...»
(فردريش نيچه)
چهارشنبه، 15 مرداد، 1382

ايده‌آل‌‎های ما در ناحيه "باورها و اعتقادات" قابل داوری و ارزش‌گذاری معرفتی هستند. چون هر باوری که شواهد و قرائن بيش‌تری به سودش باشد (يعنی: از "عقلانيت" بيش‌تری بهره‌مند باشد) واقعی‌تر است و قابل‌دفاع‌تر و ارزشمندتر. اما در ناحيه "احساسات و عواطف" قبول دارم که ايده‌آل‌ها قابل داوری نيستند و هر ايده‌آلی در نظر صاحب آن ارزشمند است و اين حالت کاملا قابل‌دفاع هم می‌باشد.
اين جملات، (comment) من برای يادداشت امروز ساتگين بود که حيفم اومد توی وبلاگ خودم درج نشه!

۱۳۸۲ مرداد ۱۴, سه‌شنبه

سه شنبه، 14 مرداد، 1382

«اقرار صادقانه به "تجدد" به معنای اعلام داوطلبانه ورشکستگی است، ادای سوگند "فقر و عفت" به مفهومی تازه است و ـ از همه دردناک‌تر ـ طرد هاله‌ای است که تاريخ به نشان تصويب تفويض می‌کند. "غير تاريخی" بودن گناه پرومته‌ای است، و آدم متجدد به اين معنا در گناه به سر می‌برد. هر سطح برتر هشياری همانند بار گناهی است.»
(کارل گوستاو يونگ)
سه شنبه، 14 مرداد، 1382

«احدی بر ديگری سروری نکند، بلکه هر کس سرور خود باشد، و از قانون درستکاری، عقل وعدل، که در نهاد شخص سکنی دارد و فرمان می‌راند متابعت بکند، و اين يعنی "خدا".»
جرارد وينستنلی (Gerrard Winstanley): رهبر و نظريه پرداز گروه انقلابی موسوم به کنندگان (Diggers) در انگلستان.

۱۳۸۲ مرداد ۱۳, دوشنبه

دوشنبه، 13 مرداد، 1382

آيا ما بازيچه دست "قادری مطلق" نيستيم که با "مشقت" و "درد و رنج" ما آدميان تفريح می‌کند؟!!!

تعریف عقلانیت ابزاری

دوشنبه، 13 مرداد، 1382

برای دوست عزيزم "شوکران":

عقلانيت ابزاری (instrumental reason) يا همان "عقل مدرن" از اصطلاحاتی است که توسط فيلسوف و جامعه‌شناس آلمانی "يورگن هابرماس" متداول گرديد و به اين معنی است که انسان به همه چيز به چشم ابزار نگاه کند. از ديد اين عقلانيت، هيچ چيز غايت خود نيست و هيچ چيز در خود تمام نمی‌شود و مطلوب بالذات قرار نمی‌گيرد، بلکه وسيله‌ای قرار می‌گيرد برای رسيدن به مطلوبی ديگر که آن مطلوب ديگر را نيز تنها انسان تعريف می‌کند. گوئی "طبيعت" از پيش خود هيچ هويتی ندارد و ما با تصرفات خود به آن هويت می‌بخشيم. در جهان جديد، ما آدميان هستيم که بايد به همه چيز شکل بدهيم و به اين عالم صورت‌بخشی کنيم [در نگرش "انسان جديد" هيچ چيز در جهان بنا نيست بر صورت پيشين خود بماند]. برای بشر جديد ظاهرا در اين جهان هيچ‌گونه اندازه‌گيری ثابت دست‌نخوردنی وجود ندارد. همين نگاه ابزاری به طبيعت امروز برای ما مشکلات "زيست محيطی" فراوانی بوجود آورده است [البته اين نگاه ابزاری منحصر به طبيعت هم نماند و خود مقوله "انسان" را نيز تحت اين نگرش در آورد].

عبدالکريم سروش: سنت و سکولاريزم ـ انتشارات صراط

۱۳۸۲ مرداد ۱۰, جمعه

جمعه، 10 مرداد 1382

در "عقلانيت ابزاری" جائی برای مفاهيمی مثل: گذشت، کرم، احسان و... نيست، لذا اين قبيل مفاهيم را بايد از منبعی ديگر اخذ کرد و آن منبع چيزی جز "معنويت" نيست.

۱۳۸۲ مرداد ۸, چهارشنبه

چهارشنبه، 8 مرداد، 1382

به‌قول "سروش" ، اگر به زندگی برخی عالمان جهان نظر کنيد، می‌بينيد که خدائی را که به آن باور داشتند يک خدای کاملا عوامانه بوده است [يا شايد هم مصلحت خود را در اين می‌ديدند که تصويری عوامانه از خدا به‌نمايش بگذارند!]. مثلا "نيوتن" هر جا در مکانيک دچار اشکال می‌شد، پای خدا را به ميان می‌کشيد و می‌گفت که اينجا خدا مستقيما وارد عمل می‌شود و امور را سامان می‌دهد! همه مورخان علم گفته‌اند که "نيوتن" خدای خودش را آورده بود برای اينکه ضعف‌های تئوريک فيزيک خودش رو بپوشاند.
در تئوری ديناميک نيوتنی، منظومه شمسی بايد به‌تدريج نيروی خودش رو از دست بدهد و در هم بريزد. در آن تئوری اين نکته که چرا منظومه شمسی باقی مانده است، غيرقابل‌توضيح است. "نيوتن" برای حل اين مشکل، صريحا نوشته که: هر چند وقت يکبار خداوند می‌آيد و سيارات و کرات را دوباره جا می‌اندازد. يعنی: سيارات و کرات از جای خود در می‌روند و خداوند دوباره می‌آيد و ماشين کيهانی را کوک می‌کند و به آن نيرو تزريق می‌کند!!!! واقعا جای تاسف دارد که عالمان و دانشمندان، خدا را به ابزاری برای پوشاندن "جهل تئوريک" خود تبديل کنند.

۱۳۸۲ مرداد ۶, دوشنبه

دوشنبه، 6 مرداد، 1382

يک سوالی هست که بالاخره هر انسانی يکبار بايد گريبان خود را بگيرد و از خود بپرسد: چرا بايد "زندگی" کرد؟

انسان و تکنولوژی

دوشنبه، 6 مرداد، 1382

اشتباه است اگر فکر کنيم که برای تحقق اهدافمان می‌توانيم هر وسيله‌ای رو به خدمت خودمون در بياريم. گاهی هم وسائل هستند که به اهداف ما جهت می‌دهند و به‌تعبيری "هدف‌ساز" در زندگی ما می‌شوند. "تکنولوژی" هم از اين قبيل است و هرگز نبايد اون رو يک وسيله خنثی بپنداريم. بلکه برای استفاده از تکنولوژی بايد در زندگی‌مان تغييراتی بدهيم. زمانی تکنولوژی برای رفع نيازهای انسان سربرآورد. اما الان بسياری از ما انسان‌ها زندگی‌مان را به‌گونه‌ای شکل داده‌ايم که بتونيم نيازهای تکنولوژی را برآورده کنيم!!! تکنولوژی به قيمت در خدمت گرفتن انسان، رفاهی مجهول و سيری‌ناپذير را برای او به ارمغان آورده است.
ساده‌انديشی است اگر گمان کنيم که: "تکنولوژی خوب است اگر از آن خوب استفاده شود و بد است اگر از آن بد استفاده شود." در دنيای امروز، تکنولوژی و خواسته‌های او به ما تحميل می‌شود و در اين شرائط، ما ديگر حق انتخاب نداريم. البته اينکه تکنولوژی يکسری "اقتضائات انفکاک‌ناپذير" دارد و وسيله‌ای گنگ و بی‌تاثير در اهداف و غايات دنيای ما انسانها نيست، مطلب قابل انکاری نيست و البته به‌معنی "نفی تکنولوژی" هم نيست [که اگر هم بود، به‌نظر من فی‌نفسه هيچ اشکالی نداشت]. بلکه به اين معنی است که بايد در نسبت ميان "تکنولوژی" و "علم مدرن" با "انسان جديد" کاوش‌های عميق‌تری انجام داد.

۱۳۸۲ مرداد ۴, شنبه

ابهام مفاهیم دینی و ذهن‌های اسفنجی

شنبه، 4 مرداد، 1382

بعضی‌ها که می‌ميرن بر می‌گردن به من می‌گن: تقديرش اين بود! و بعضی ديگه که می‌ميرن به من می‌گن: اجل معلق اومد سراغش! اونوقت وقتی من بهشون ايراد می‌گيرم که: «آخه بابا! مگه شما نمی‌گيد به تقدير اعتقاد داريم. مگه تو قرآن شما نگفتند که: "لايستقدمون ساعة و لا يستاخرون". مگه نمی‌گيد که "مرگ" يک ساعت هم پس و پيش نمی‌شه. پس چجوری نمی‌فهميد که حداقل يک تناقض ظاهری ميان اعتقاد به "تقدير" و اعتقاد به "اجل معلق" وجود داره که با خيال راحت هر دو رو قبول کرده‌ايد و هر چيز متناقض‌تر از اين هم که به اسم "دين" تحويل‌تون بدن باز هم بدون اينکه ذره‌ای ذهن‌تون رو بگزه، قبولش می‌کنيد. آخه اگر خدا زمان مرگ رو معلوم کرده پس ديگه تعليق و نامعلومی "اجل معلق" چه معنائی داره؟!».
اونا در کمال سرعت و خونسردی و با لحنی تند جوابم می‌دهند که: «حتما يک حکمتی در کار هست!» و با اين پاسخ زحمت انديشيدن به باورهای متناقض و مقلدانه خودشون رو از سر کم می‌کنند و در همان حال که دارن خودشون رو گول می‌زنن، گمان می‌کنن که با اين پاسخ هم حميت و غيرت دينی خودشون رو نشان داده‌اند و هم قدمی در راه هدايت من برداشته‌اند!!!
و جالب‌تر اينکه اين جماعت مقلد و پرمدعا توقع دارن که مردم دنبال‌شون راه بيفتند و هر مزخرفی هم که بگن، بقيه مثل "بز اخفش" به نشان تاييد و تحسين سر تکان دهند!
راستش! وقتی اين حرف‌ها رو از اطرافيانم می‌شنوم ياد حرف ملکيان می‌افتم که گفته بود:
«غالب متدينان "ذهن‌های اسفنجی" دارند. يعنی مثل (اسفنج) پذيرای هر باور متناقض و کاملا متخالف هستن». تو رو خدا ! به من بگيد که: اين هم شد "دينداری" ؟!

۱۳۸۲ مرداد ۱, چهارشنبه

چهارشنبه، 1 مرداد، 1382

از دنيای مجازی حالم بهم می‌خوره! دنيای به‌ظاهر واقعی ما هم چيزی جز "مجاز" نيست. در دنيای (Chat) هيچکس نمی‌فهمه که طرف مقابل، راست می‌گه يا دروغ و در دنيای واقعی هم اغلب ما چنين حالی داريم. نسبت مجازی، اسم مجازی، مدرک مجازی، شغل مجازی، دوست مجازی و... حتی زندگی مجازی همه و همه شباهت‌های تامل‌برانگيز اين دنيای مجازی خودساخته با دنيای به‌ظاهر واقعی ما انسانهاست. البته همه ما در اين زندگی مجازی و خواب کوتاه‌مان با حقايق فراوانی روبرو می‌شويم: "حقايق مجازی"

۱۳۸۲ تیر ۲۷, جمعه

درباره‌ی پروژه معنویت - بخش دوم

جمعه، 27 تير، 1382

بعد از حدود ۳ ماه سر تو کتاب داشتن، اومدم تهران.
راستی! آدرس "e-mail" من تغيير کرد: amirmoosavi@hotmail.com لطف کنيد به آدرس قبلی نامه نفرستيد.
"معنويت" مصطفي ملکيان، يک جور جمع ميان فلسفه و عرفان است.
به‌تعبيری عقلانيتي که او مطرح می‌کنه، يک نوع معنويت است و معنويت او هم به غايت عقلانی هست.
ملکيان، عقلانيت "مدرنيسم" را ناقص می‌دونه. از نظر او ما فقط و فقط با ادله سر و کار داريم و هرگز از ضعف يا فقدان دليل، نمی‌توان به نادرستي مدعا حکم کرد و البته هيچ توجيهی برای التزام به يک مدعای بدون دليل هم وجود ندارد (حتي اگر باور به "معاد"باشد).
اما اينگونه هم نيست که به هر آنچه باور نياورديم، به انکارش بپردازيم. در واقع از نظر او موضع ما در مورد باورهائی که راه تحقيق در آنها به روی انسان بسته است (مانند متافيزيک سنگين اديان )، تنها سکوت و "لا ادري" می‌باشد.
مهم در اين پروژه آن است که ناکارآمدی "دين" در جهان معاصر [بطوری که ديگر نمی‌تواند آنگونه که به انسان سنتي آرامش می‌داد به انسان امروزی هم آرامش بدهد] از پيش‌فرض‌های مبنائی آن می‌باشد.
به‌تعبير بهتر، ملکيان پذيرفته است که دين در دنيای مدرن، کارائی خودش رو از دست داده و الا هيچ ضرورتی براي طرح "پروژه معنويت" پيش نمی‌آمد.
برای همين بود که من گفتم اگر "تئوری تکامل معرفت دينی" عبدالکريم سروش غيرقابل دفاع باشه، راه برای طرح پروژه ملکيان باز می‌شود.
چون هدف در تئوری "قبض و بسط" بازگرداندن کارائی از دست‌رفته‌ی دين به آن و سازگار نمودن دين با يافته‌های دوران جديد می‌باشد. کافي است به اين نکته توجه کنيد که دکتر سروش دائم مدعی آن است که می‌خواهد قوت و عظمت از دست‌رفته دين را به آن بازگرداند، اما ملکيان صريحا می‌گويد که معنويت او چيزي مغاير (و نه لزوما متضاد) با دين است. دکتر سروش از دغدغه‌ی دين داشتن دم می‌زند، اما ملکيان صريحا می‌گويد که دغدغه‌ی حقيقت دارد نه دين.
البته ناگفته نماند که دين در روندی که سروش طرح می‌کند به‌نوعی استحاله می‌شود و رنگ دنيای مدرن را به خود می‌گيرد.
نقطه‌ی افتراق جدی اين دو متفکر در آن است که سروش به جمع ميان دين و مدرنيسم باور دارد اما ملکيان معتقد است که "دين" هرگز با "مدرنيسم" قابل جمع نمی‌باشد.
در هر صورت به‌نظر من راهی که ملکيان مطرح می‌کنه هم وضوح و صراحت بيش‌تری داره و هم قابل‌دفاع‌تر می‌باشد.
برای اينکه راجع به ديدگاه‌های ملکيان در اين باب اطلاعات بيش‌تری بدست آوريد، می‎‌توانيد به دو اثر زير مراجعه کنيد:
۱. راهی به رهائی ( جستارهائی در معنويت و عقلانيت ) : نشر نگاه معاصر
۲. سنت و سکولاريزم : انتشارات صراط
جمعه، 27 تير، 1382

"زندگی گاهی سکوتی مرگبار است در زمانی که همگان انتظار شنيدن کمترين جواب را دارند و يا فريادی رعشه‌افکن در زماني که همگان انتظار سکوت دارند." [اين جمله، comment من برای يادداشت ۷ تير وبلاگ "شير کوه" بود که حيفم اومد توی وبلاگ خودم درج نشه.]

سرکوب نهادهای اندیشه‌آفرین

جمعه، 27 تير، 1382

انتشارات "صراط" و موسسه "معرفت و پژوهش" تعطيل شدند.
اين خبر، ناگوارترين رخداد برای من در طی چند ماه اخير بود. دکتر عبدالکريم سروش در تاريخ ۱۷ تير ماه درباره اين رفتار احمقانه با دو موسسه علمی ـ فرهنگی مذکور، نامه‌ای اعتراض‌آميز (و البته طبق شيوه معهود ايشان با لحنی تند، گزنده و در برخی مواضع تا حدی غيرمنصفانه) خطاب به رئيس‌جمهور خوش‌خنده و مغلول‌اليد کشورمان ـ سيد محمد خاتمی ـ نوشته است.
در بخش‌هائی از اين نامه آمده است:...آقای خاتمی موسسات غيرانتفاعی "صراط" و "معرفت و پژوهش" دو خادم خرد از خيل خدام خرد درين ديار بودند؛ با پيشينه‎‌يی کوتاه و کارنامه‌يی بلند و درخشان، و پناه‌گاهی برای انديشه‌ورزان و دانش‌دوستان جوان. و البته نه درس تقليد می‌دادند و نه مريد می‌پروردند. نه مداحی می‌کردند نه طبالی. و سيمرغ‌وار در قاف قناعت نشيمن داشتند. اما عزمی که عمله استبداد دينی بر افشاندن بذر تقليد و برکندن بيخ تحقيق دارد، آن دو مزرعه را نيز آزاد و آباد نگذاشت. بهانه برای مهر می‌جستند و عاقبت آنرا از موم تراشيدند. نسل حاضر و نسل‌های آتی هرگز اين پيام ناخجسته استبداد دينی را از ياد نخواهد برد که: امروز بهترين روزنامه آنست که بسته باشد، بهترين زبان آنست که بريده باشد، بهترين قلم آنست که شکسته باشد، و بهترين متفکر آنست که اصلا نباشد. دانشجو و نماينده ، سياست‌پيشه و نويسنده همه تاوان استقلال خود را می‌پردازند و هر کس سر بر آن آستان ندارد آستين را به خون جگر بشويد {...} . امروز جانی تاوان انتقادی است. والله که مرا و هيچ‌کس را طاقت و رغبت اين اسلام استبدادی نيست. "کافرم من گر از اين شيوه تو ايمان داری"... .
سطح علمی اساتيدی که در "معرفت و پژوهش" تدريس يا سخنرانی داشتند، در حد اساتيد دوره فوق‌ليسانس و دکتری دانشگاه‌ها بود. بزرگانی مثل: محمدعلی موحد، مراد فرهادپور، بيژن عبدالکريمی، امير اکرمی، ضياء موحد، مصطفی ملکيان، محمد راسخ، ابراهيم سلطانی، محسن کديور، هومن پناهنده و... کارهای اين قبيل موسسات حداقل فعاليت جهت ترويج و اشاعه تفکر، انديشه و عقلانيت در جوامعی مثل ما می‌باشد، که از "تنبلی ذهنی" و فقر "انديشه فلسفی" رنج می‌برد. اما حاکمان ايران، اين حداقل را هم نتوانستند تحمل کنند و آن را از جامعه و نسل جوان مشتاق به اين قبيل مباحث دريغ نمودند.
چند سالی است که در پی وقائعی که در ايران اتفاق می‌افتد جز اظهار تاسف، کاری نمی‌توان کرد. فقط دعا کنيد که سردار "اصلاحات قضائی" در آينده مسند رهبری ايران را بدست نگيرد و الا مملکت "گل و بلبل"مان به "سبزه" نيز آراسته خواهد شد!!!!!

۱۳۸۲ تیر ۱۹, پنجشنبه

درباره‌ی پروژه معنویت - بخش اول

پنجشنبه، 19 تير، 1382

اگر "قبض و بسط تئوريک شريعت" عبدالکريم سروش غيرقابل دفاع باشه، در اينصورت نياز به "پروژه معنويت" مصطفی ملکيان خيلی بيش‌تر خواهد شد!!!!
پنجشنبه، 19 تير، 1382

آدمی سرانجام عاشق هوس خويش است نه آنچه هوس کرده است. (فردريش نيچه)
پنجشنبه، 19 تير، 1382

"می‌خواهی دلش را بدست آوری؟ وانمود کن که در برابرش دست و پای خود را گم کرده‌ای ــ" (فردريش نيچه)
پنجشنبه، 19 تير، 1382

آنچه انسانی را والا می‌سازد، نه شدت احساس‌های والا که مدت آنهاست. (فردريش نيچه)
پنجشنبه، 19 تير، 1382

اخيرا يک حسی پيدا کردم درباره خودم که کاملا برخلاف حالات گذشته احساس می‌کنم: "آينده ايده‌آل" خودم رو کم کم دارم محقق می‌کنم!
پنجشنبه، 19 تير، 1382

متدينان با هر مساله‌ای که خواستند، توانستند مماشات کرده و از کنارش با بی‌خيالی گذر کنند مگر مساله "شر" که هر چقدر هم بخواهند با ساده‌نگری خاص خودشان با آن روبرو شوند، باز هم چيزی هست که وجدانشان را آزار می‌دهد!!!

۱۳۸۲ تیر ۱۵, یکشنبه

ماتریالیزم روش‌شناختی

يكشنبه، 15 تير، 1382

قائل شدن به "ماترياليزم روش‏‌شناختی" [هر پديده طبيعی، علتی طبيعی داره] تنها راه برای يک زندگی منطقی، واقعی، طبيعی و عاری از خيال‌پردازی، خرافات و توهمات عجيب و غريب می‌باشد.
اين نوع ماترياليزم همانقدر که به زندگی يک "انسان مدرن" آرامش می‌دهد، به‌همان ميزان از زندگی متدينين سلب آرامش می‌کند. چون فرد ديندار برای آنکه "عنايت الهی" (providence) را به‌نحوی در زندگی خود، ساری و جاری بداند و دچار گناه کبيره انکار "توجهات ربوبی" نگردد، مجبور است که برای بسياری از پديده‌های طبيعی عللی ماوراء طبيعی بتراشد!! بنابراين، مثلا نزول باران از آسمان را دليل بر رحمت خداوند و وقوع بلايای طبيعی از قبيل سيل و زلزله را نشانه غضب باری تعالی خواهد دانست!!!
اگر در دنيای متدينين کسی منکر علل ماوراءطبيعی يک حادثه طبيعی شود، آنرا نشانه انحراف و گمراهی آن شخص می‌دانند و به شما خواهند گفت: "ای ضعيف‌الايمان!"
بهرحال، متدينان برای رهائی از مخمصه‌ی "ماترياليزم روش‌شناختی" دو راه بيش‌تر پيش رو ندارند: ۱. بتوانند اثبات کنند که اين نوع ماترياليزم، باطل و غيرقابل دفاع می باشد!!!! [چيزی که به‌نظر من در حد محال است] ۲. بتوانند اثبات کنند که دخالت نيروها و عوامل ماوراءطبيعی منافاتی با "ماترياليزم روش‌شناختی" ندارد!!! [که اين هم کار هر....نيست اثبات کردن اش]

۱۳۸۲ تیر ۱۲, پنجشنبه

در نقد دعوت متفکران غربی

پنجشنبه، 12 تير، 1382
در جامعه‌ای که هنوز با مبانی و مبادی "مدرنيسم" بيگانه است و هيچ يک از افراد آن "مدرن" بودن را به‌معنای حقيقی آن درک نکرده‌اند مگر قليلی، آيا به مصلحت است که به ترويج "پست‌مدرنيسم" بپردازيم؟!
در جامعه‌ای که ترويج "عقلانيت" مساوی با ترويج "کفر" قلمداد می‌شود، آيا به مصلحت است که به "نقد عقلانيت" بپردازيم؟!
حالا فرض کنيد که در چنين فضائی، دو سال پيش "مرکز بين‌المللی گفتگوی تمدن‌ها" از "يورگن هابرماس" دعوت کرد.
متفکری متعلق به "مکتب فرانکفورت" که شايد بتوان آنها را مروجان "پسامارکسيسم" دانست.
آوردن اين پيرمرد به ايران آنهم با اقامت حداکثر يک هفته‌ای تا چه حد توانست جامعه‌ی علمی ما را از نظريات او آگاه سازد؟!
متاسفانه اکثر فعاليت‌های ما ايرانيان حتی فعاليت‌های به‌اصطلاح علمی‌مان هم کاملا "ژورناليستی" است.
اين پيرمرد آمد و در دانشگاه تهران سخنرانی کرد. اما به تصريح استادانی که در آنجا حضور داشتند، اصلا مباحثی را که بخاطر طرح آنها "هابرماس" تبديل به "هابرماس مشهور" شده بود، مطرح نکرد. (مثلا او انتقادات عميقی در باب تکنولوژی دارد).
بلکه يک سخنرانی کاملا تبليغاتی در باب لزوم "سکولار شدن" جوامعی مثل ايران ارائه داد که البته با اعتراض برخی حاضران هم مواجه گرديد.
مثلا "مراد فرهادپور" به پشت تريبون رفت و سخنان او را "تو خالی" و "تکراری" دانست.
جالبه بدونيد که هزينه‌ی سفر "هابرماس" به ايران چيزی بالغ بر ۱۰۰ ميليون تومان شد!!
اگر واقعا مسوولان محترم آن مرکز، قصد داشتند که جامعه‌ی ايران را با افکار "هابرماس" آشنا کنند، می‌توانستند چند مترجم قابل و طراز اول کشور را به ترجمه‌ی مهمترين آثار اين متفکر پست‌مدرن دعوت کنند. [تازه بر فرض آنکه آشنائی جامعه با اين افکار به صلاح بوده و زودهنگام نباشد] و هزينه اين کار به‌واقع علمی، به‌مراتب کم‌تر از خرج سفر او به ايران بود.
از همه بدتر وضع اسفناک «مرکز گفتگوی تمدن‌ها» می‌باشد که با استعفای دومين رئيس آن، به‌واقع هدف تاسيس آن هم زير سوال رفته است!!!

۱۳۸۲ تیر ۱۱, چهارشنبه

خدا مرده است؟

چهارشنبه، 11 تير، 1382

بابا جون! "نيچه" که برگشت گفت: "خدا مرده است" اصلا منظورش اين نبود که خدائی وجود ندارد. به‌قول ملکيان، سخن او ناظر به «خدای روانشناختی» بود نه «خدای جهان شناختی». به‌تعبيری نيچه نمی‌خواست بگويد که خدا در عالم واقع نابود شده است. بلکه می‌خواست بگه که خدا در ذهن و ضمير آدميان ديگر جائی ندارد و مرده است. تازه! از اين هم بالاتر گفته شده. مثلا به‌قول يکی از نيچه‌شناسان ايرانی (مراد فرهادپور): نيچه اين مرگ خدا رو در اذهان آدميان بعنوان يک پيروزی و شادباش مطرح نکرد، بلکه به عنوان يک "درد" طرح کرد!!!

بایستگی نیازسنجی از جامعه

چهارشنبه، 11 تير، 1382

آيا روشنفکران ما، نيازها و اولويت‌های فعلی جامعه ايران رو می‌شناسن؟ روشنفکران ما گاها آنچنان سرگرم بحث‌های آکادميک خودشان می‌شوند که فراموش می‌کنند جامعه به کدام سمت می‌رود و فی‌الواقع به کدام سمت بايد می‌رفت. مثلا "پروژه معنويت" مصطفی ملکيان، انصافا طرح کردنش برای جامعه عقب‌مانده ايران خيلی زود بود (گرچه بنظر من جامعه ما به چنين "شوک‌های معرفتی" نياز داره تا باورش بياد که چقدر از قافله انديشه عقب افتاده است). جامعه ما، چيزی در حد سخنان آميخته با شعرهای مولوی که دکتر سروش مطرح می‌کنه را بهتر هضم می‌کنه. گرچه او هم بعضا حرف‌های عميقی داره که باز هم از قد و قواره جامعه ما بالاتر هست! (مثل بحث "اخلاق خدايان") تازه! يکی از رفقا می‌گفت که در جامعه فعلی ما بايد به چيزی در حد همان سخنان علی شريعتی اکتفا کرد (که با همه احترامی که برايش قائلم، کمتر می‌تونيد در سخنانش استدلال پيدا کنيد).

۱۳۸۲ تیر ۱۰, سه‌شنبه

سه شنبه، 10 تير، 1382

کسانی که در " context " (زمينه، بافت) مذهبی رشد و تربيت پيدا می‌کنند، غالبا آدم‌هائی پرمدعا هستن که در موارد ادعائی هم کاملا بی‌سواد می‌باشند (مثل غالب مردم ايران). مثلا یکی از همين فامیل‌های ما؛ ايشان فکر می‌کنه حق داره در مورد همه چيز نظر بده و از اون جالب‌تر اينکه توقع داره هر چی که می‌گه، من در جواب بگم: "چشم! فامیل جان. شما درست می‌فرمائيد."

۱۳۸۲ تیر ۸, یکشنبه

يكشنبه، 8 تير، 1382

"غفلت" بزرگ‌ترين دليلی هست که بخاطر آن کسی نتوانسته خود را "فرا انسان" بنامد، مگر باغفلت از اين خصيصه انسانی!

۱۳۸۲ تیر ۶, جمعه

جمعه، 6 تير، 1382

گاهی بخاطر شدت نفرت از يک شخص احساس می‌کنم که بجای او خودم "منفور" شده‌ام.

۱۳۸۲ تیر ۵, پنجشنبه

پنجشنبه، 5 تير، 1382

فکر خود کشی آرام‌بخشی قوی است: با آن چه شب‌های بد را که بخوبی می‌توان گذراند. (فردريش نيچه)
پنجشنبه، 5 تير، 1382

گاهی با اينکه می‌دانم تفسيری که ديگران از رفتارم کرده‌اند مخالف انگيزه و نيت خودم بوده، اما در عين حال سکوت می‌کنم! و اين سکوت را شايد بخاطر خودشان اختيار می‌کنم. چون اگر انگيزه و تفسير خود من را از آن عمل بدانند، ديگر آرامش‌شان را از دست خواهند داد.
پنجشنبه، 5 تير، 1382

اگر وجدان خود را تربيت کنيم در همان حال که ما را می‌گزد، می‌بوسد. (فردريش نيچه)
پنجشنبه، 5 تير، 1382

بدون فهم و پذيرش واقعيات حال و آينده، شناخت گذشته غيرممکن است. تمامی هويت و تاريخ ما در همين فضای "مدرنيته" شکل گرفته است. بدون درک دنيای مدرن، هيچ سنت و گذشته‌ای برای ما وجود ندارد. اگر هم قرار است که "احياء سنت" صورت بگيرد، تنها از دريچه دنيای فعلی و نگرشی مدرن قابل تحقق است. عدم درک دنيای متجدد، يعنی انکار هويت، موجوديت و گذشته نه چندان درخشان خودمان!

۱۳۸۲ تیر ۳, سه‌شنبه

در نقد شوی تبلیغاتی ادواردو

سه شنبه، 3 تير، 1382

وقتی در تاريخ سه‌شنبه ۱۳خرداد ماه امسال فيلم "ادواردو" رو ديدم، با خودم فکر کردم که آيا سازندگان فيلم توقع دارن که مخاطبان‌شان اين "کليپ تبليغاتی" رو باور کنن؟!
آنچه از رسانه به‌اصطلاح ملی کشور پخش شد، داستان زندگی اين آدم بود به روايت سازندگان فيلم.
اما اينکه اين روايت تا چه حد با واقعيت قضيه مطابقت داره، چیزی ست که بايد با ديده‌ی ترديد در اون نگريست.
بهرحال، از اين وقائع در دنيا زياد اتفاق می‌افته و تبليغات برای بهره‌برداري‌های اينچنينی از آنها فائده‌ای برای عاملان آن نداره.
هر وجدان آگاهی می‌فهمه که اگر داستان "ادواردو" ـ بر فرض صحت اين روايت ـ دردناک است، تراژدی از بين رفتن چندين هزارنفر در برج‌های سازمان تجارت جهانی آمريکا توسط عده‌ای مسلمان به‌مراتب دردناک‌تر است.
مسلمانان اگر هنری دارند بايد سعی کنند برداشتی از اسلام را که موجب پديد آمدن چنين فاجعه‌هائی می‌شود، از ذهن و ضمير هم‌کيشان‌شان بزدايند. (البته اگر اين کار ممکن باشد!)
تازه! اگر خانواده "آنيلی" پسرشون رو بخاطر مسلمان شدنش کشته باشن، بدون اينکه خواسته باشن به حکم ناب "ارتداد" که بر تارک فقه اسلامی چون نگينی می‌درخشد!!! عمل کرده‌اند.
چطور اگر ما مسلمانی را به خاطر مسيحی شدنش بکشيم، کار درستی کرده ايم، اما اگر ديگران همين کار را به خاطر مسلمان شدن يک مسيحی انجام دهند، جنايت بزرگی را مرتکب شده‌اند!!!
در هر صورت، تصور کودکانه‌ای است اگر بانيان اين قضيه گمان کنند که می‌توانند از نمد "ادواردو آنيلی" کلاهی برای مقاصد سياسی-مذهبی خود دست و پا کنند.

۱۳۸۲ خرداد ۸, پنجشنبه

در باب مناط احکام

پنجشنبه، 8 خرداد، 1382

قال المعصوم(ع): "لا مصلح للعقل في مناطاة الاحکام." (عقل در کشف ملاک حکم خداوند صلاحيتی ندارد.)
البته روايتی با عين اين تعبير نداريم. اما مضمون دسته‌ای از احاديث، اين حکم را به ذهن فقها متبادر ساخته است.
بهرحال، اين حکم استخراج شده از آن احاديث، دو تا معنی می‌تونه داشته باشه:
۱.عقل نمی‌تواند به ملاک‌های احکام الهی برسد و آنها را فهم کند. (همان کشف ملاک)
۲.عقل می‌تواند به ملاک حکم خداوند دست يابد، اما اين "درک عقلی" هيچ حجيت و اعتباری ندارد.
معنی اول که انکار يک واقعيت مسلم هست. چون همه‌ی ما می‌دانيم که بسياری از ملاک‌های احکام را با عقل خودمان درک می‌کنيم.
و اما معنی دوم از اولی غيرقابل‌قبول‌تر است. چون بعد از پذيرش ادراک عقل، چطور می‌توان از آن سلب اعتبار کرد؟!
کدام انسان عاقلی را پيدا می‌کنيد که از حکم عقل خود بگريزد!!!!
بنابراين، اگر در اسلام آمده است که زنان بايد عدة نگاه دارند و ما با عقل خود فهميديم که جهت صدور اين حکم، حفظ نسب‌های آدميان از اختلاط است (کما اينکه در برخی احاديث هم به اين مطلب تصريح شده است) و الان "علم ژنتيک" بخوبی تشخيص می‌دهد که نوزاد متعلق به کدام مرد است، ديگر هيچ لزومی ندارد که زنان همچنان اين حکم را رعايت کنند.

۱۳۸۲ خرداد ۲, جمعه

جمعه، 2 خرداد، 1382

عشق به يک تن بی‌رحمی است؛ زيرا به زيان ديگران تمام می‌شود. عشق به خدا نيز همچنين. (فردريش نيچه)
جمعه، 2 خرداد، 1382

هر که به آرمان خود رسيده باشد، به همين دليل از آن بر می‌گذرد. (فردريش نيچه)
جمعه، 2 خرداد، 1382

پختگی مرد: يعنی باز يافتن آن جديتی که آدمی در روزگار کودکی در بازی داشته است. (فردريش نيچه)

۱۳۸۲ خرداد ۱, پنجشنبه

پنجشنبه، 1 خرداد، 1382

"پل فايرابند" (.Feyerabend, P) و "تامس کوهن" (.Kuhn, T) دو "فيلسوف علم" مخالف عقل‌گرائی و سيانتيزم (علم‌زدگی) هستن. نظرات خيلی جالبی هم دارن. در نظر "کوهن"، تاريخ علم نشان‌دهنده حذف‌های انقلابی و ادواری برداشت‌های قبلی در باب واقعيت است، نه تراکم تدريجی و منظم معرفت. لذا او با اين تصور که علم ذاتا نوعی تراکم منظم معرفت است، کاملا مخالف می‌باشد [و اگر با ديد امثال او به نظرياتی مانند "قبض و بسط تئوريک شريعت" بنگريد، خواهيد ديد که نظريه "تکامل معرفت دينی" نه تنها قابل دفاع نيست بلکه از اساس و مبنا ويران است. چون اگر "هويت جمعی و جاری علم" انکار شود، آنگاه هيچ اشکالی ندارد که "معرفت دينی" به نتائجی کاملا مغاير با "معارف بشری" دست يابد!].
بنظر می‌آيد "کوهن" منکر آنست که مستقل از نظريات علمی، چيزی به‌عنوان جهان واقعی وجود داشته باشد (انکار رئاليزم وجودشناختی). البته، حتی اگر نظر او در باب "ساختار انقلاب‌های علمی" صحيح باشد، مقصود او را به اثبات نمی‌رساند. ايضا "فايرابند" با اين تصور که يک "روش علمی" منحصر به فرد عقلانی وجود دارد، مخالفت ورزيد. او کوشيد نشان دهد که "تاريخ علم" نه از يک روش عقلانی واحد، بلکه از مجموعه‌هائی از تلاش‌های فرصت‌طلبانه، نامنظم، نااميدانه و گاه حتی فريبکارانه برای کنار آمدن با مسائل اوليه پرده برمی‌دارد. اينکه "فايرابند" به بازشناسی تنوع روش‌های مورد استفاده در تاريخ علم پرداخته، قابل قبول می‌باشد. اما اينکه هيچ ضابطه عقلانی بر يک "پژوهش علمی" حاکم نيست، بيش‌تر به يک شوخی شبيه است تا سخنی قابل قبول. بگذريم که به اعتقاد برخی، اصل گزارش او از "تاريخ علم" غيرواقع‌بينانه و افراطی می‌باشد.
پنجشنبه، 1 خرداد، 1382

بعضی‌ها فکر می‌کنند با تمسخر "عقلانيت" می‌توانند به پيکر بی‌جان "دين" رمقی بدهند!!!!

در باب عقلانیت جامع

پنجشنبه، 1 خرداد، 1382

عقلانيتی که بعلت عدم توان تبيين برخ واقعيت‌ها، آنها را از واقعيت بودنشان هم خلع می‌کند، عقلانيت جامعی نمی‌باشد و اين بزرگ‌ترين نقص "عقلانيت مدرن" است.
مثلا "شمنيزم" (مفهومی که در اديان آفريقائی وجود داشت. گرچه اين اديان الان منسوخ شده‌اند) يکی از پديده‌های خارق‌العاده عصر ما می‌باشد. "شمن‌ها" کارشان خدمت به انسان‌ها است و از راه عوامل طبيعی هم اين خدمت را انجام می‌دهند.
به تعبيری، آرامش‌شان از طريق کاستن از درد و رنج‌های ديگران فراهم می‌آيد.
مثلا "شمن‌ها" باران‌زائی می‌کنند! اين که با يکسری حرکات و رفتارها بشود از آلودگی "محيط زيست" کاست، مطلب فوق‌العاده مهمی است.
(پل فايرابند) -فيلسوف علم- معاصر نظرات مهمی در اين باب دارد.
از اسلوب تفکرات او اين است که "علوم تجربی" مدرن، اگر جهان ما را تسخير کرده‌اند به دليل اين نيست که واقعيت‌گرائی بيش‌تری دارند (يعنی: عينيت‌گراتر يا متدولوژيک‌ترند). بلکه بخاطر اين است که دولت‌ها به متصديان "علوم تجربی" بودجه می‌دهند.
حال همين "شمن‌های" باران‌زا اگر با بودجه‌ی يک دولت مواجه شوند، آنچنان کارآمدی اين حالت اثبات می‌شود که بساط "علوم تجربی" برچيده خواهد شد!
مثلا بودجه‌ای که برخی دولت‌ها به "طب سوزنی" چين دادند، حتی باعث رشد خود "علم پزشکی" هم شد!
از آثار مهم (فايرابند):
Against Method. London: Humanities press: 1975

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۷, شنبه

شنبه، 27 اردیبهشت، 1382

گاهی احساس می‌کنم که دارم در فضای "خلاء"، استفراغ "اکسيژن" می‌کنم!
شنبه، 27 اردیبهشت، 1382

وقتی طالبان در افغانستان برای ريش مردان، يک وجب طول تعيين کرده بودند و هر کس را که ريشش کمتر از آن مقدار بود سخت مجازات می‌کردند و زنان را از تحصيل در مدارس و دانشگاه منع می‌کردند و زدن (پوشيه) را بر زنان اجباری کرده بودند و حتی موی بلند مردان را به زور کوتاه می‌کردند و آثار باستانی افغانستان را تخريب می‌کردند (مانند منفجر کردن مجسمه‌های بودا) در چنين اوضاع و احوالی، يکی از اعضایِ "جامعه مدرسین" به يکی از اساتيد دانشگاه گفته بود: «اسلام را، اينها دارن پياده می‌کنن. [نه مثلا ما در ايران]».

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

پنجشنبه، 25 اردیبهشت، 1382

وقتی که کف‌گير "سوفيست" به ته ديگ می‌خوره.......!!!!
پنجشنبه، 25 اردیبهشت، 1382

"مردم‌سالاری دينی" همانقدر پارادوکسيکال و تناقض‌نماست، که"روشنفکری دينی".

نمایشگاه سرکوب کتاب

پنجشنبه، 25 اردیبهشت، 1382

يکشنبه اين هفته که رفته بودم نمايشگاه کتاب، سری هم به ناشران عرب زدم. دنبال کتاب‌های "نصر حامد ابوزيد" متفکر مصری بودم.
او چند سال پيش توسط دادگاهی در قاهرة به ارتداد محکوم شد و حکم دادن که همسرش هم بايد ازش جدا بشه. اما در همان ايام يک دانشگاه معتبر خارجی از او برای تدريس دعوت کرد و "ابو زيد" به همراه خانواده به آنجا رفت. او دکتری (ادبيات عرب) داره اما با مطالعات شخصی خودش در زمينه "هرمنوتيک" (علم تفسير مدرن) و فلسفه به نظرات جالبی رسيده است.
او در باب بلاغت قرآن، مجازهای به کار رفته در قرآن و شيوه تفسير متون مقدس ديدگاه‌های مهم و جنجال‌برانگيزی داره. مثلا معتقد هست که افعال الهی در تاريخ رخ می‌دهد نه در ورای تاريخ (شايد بشه گفت، يکجور خدای زمينی). آخرين شماره نشريه "کيان" مصاحبه‌ای اختصاصی با اين متفکر بود که بعدش توقيف شد!!!!
خلاصه، رفتم سراغ يکی از ناشرها و پرسيدم: از آثار "ابو زيد" چی داريد؟ با لهجه عربی جوابم داد: ممنوع، ممنوع! رفتم اطلاعات و search کردم، فهميدم همه آثارش رو "دارالهادی" منتشر کرده. رفتم اونجا و از مسوول غرفه پرسيدم: از "نصر حامد ابوزيد" چی داريد؟ با عصبانيت جوابم داد: "کدوم ابوزيد! روز اول نمايشگاه، سه نفر اومدن اينجا. يکی از وزارت اطلاعات، يکی از وزارت ارشاد و يکی هم از دفتر نمايشگاه و هر چه کتاب از "ابو زيد" بود، جمع کردن با خودشون بردن و هنوز هم به ما پس ندادن. نمايشگاه داره تموم می‌شه، اما اينها هر روز می‌آيند اينجا و می‌گن: اين ممنوع، اون ممنوع."
هيچ کاری نمی‌تونستم بکنم جز اظهار تاسف! گويا "جمهوری اسلامی" فکر کرده که مردم ساير کشورها هم مثل مردم بيچاره ايران مسخره دستش هستن تا هر بازی خواست سرشون در بياره!!!!
آخه! اگر اينها از ناشران کشورهای ديگر دعوت می‌کنن که در نمايشگاه کتاب تهران شرکت کنن، ديگه حق ندارن همون اعمال سليقه‌هائی رو که بر سر ناشران بيچاره ايرانی در می‌آورند (مثل اتفاقی که پارسال برای انتشارات "طرح نو" افتاد و کتاب تازه "اکبر گنجی" توسط دادگستری تهران در اواسط نمايشگاه، جمع‌آوری و توقيف شد!) سر ناشران خارجی هم در بيارن.
کشور ما که در زمينه "آزادی مطبوعات" شهره آفاق شد، حالا می‌خوان در زمينه "آزادی نشر کتاب" هم برای ايران افتخارآفرينی کنند!!!!!!!!!!!!

۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه

دوشنبه، 22 اردیبهشت، 1382

ما همون‌هائی هستيم که يک زمانی می‌خواستيم انقلابمون رو به جهان صادر کنيم! همچين از "صدور انقلاب" حرف می‌زديم که خودمون هم باورمون شده بود که کلی ايده‌های ناب برای جهان داريم. مثل اينکه ساير کشورهای جهان فقط منتظر بودن ببينن ما چه نسخه‌ای براشون می‌پيچيم تا بلافاصله در کشورشون اجرا کنن! ما می‌خواستيم جهان را اسلامی کنيم!!!
اما همون‌هائی که اول انقلاب اين حرف‌ها رو زدن، الان ديگه خوب می‌فهمن که چيزی بيش از يک اشتباه مرتکب شدن. اين اسلام در کشور خود ما هم قابل اجرا نيست تا چه رسد به بقيه ممالک! الان ديگه "بانکداری بدون ربا" يک جک به‌حساب می‌آيد تا ايده‌ای حساب شده!!!! اما اول انقلاب حرف‌های اميدوارکننده‌ای هم زده می‌شد. مثل اينکه حتی کمونيست‌ها هم در ابراز عقيده آزادن و الان بعد از بيست سال در کمال افتخار، متفکران مسلمان رو به زندان اوين می‌فرستن، کمونيست که ديگه تکليفش معلوم هست!
دوشنبه، 22 اردیبهشت، 1382

در اين "دين مبين" آمده است که: اگر يک کافر (بخوانيد: شهروند ايرانی) يک مسلمان را بکشد، نه تنها او را بايد کشت، بلکه اموالش را هم بايد به ورثه مقتول مسلمان بدهند و از اين انسانی‌تر اينکه فرزندان اين کافر را هم بعنوان (برده) به اولياء مقتول مسلمان می‌دهند!!!!
در اين "دين آسمانی" همچنين آمده است که: اگر يک مسلمان اموالی را از يک کافر دزديد، نه تنها گناهی مرتکب نشده است (که چه بسا ثواب هم کرده باشد. چون يکی از تاريک‌دلان را ناراحت ساخته و در عوض خداوند را خشنود گردانيده است!)، بلکه با خيال راحت مالک آن اموال می‌شود و می‌تواند آنها را مصرف کند!!!!
به‌تعبيری در اين دين، حرمت انسان‌ها بر اعتقاداتشان بار شده است که در اينصورت اگر کسی اعتقادی متفاوت با باورهای پيروان اين دين داشته باشد، گويا از مقام انسانيت هم بر کنارش می‌کنند و برای جان و مال وناموسش هيچ احترامی قائل نخواهند شد و خودش را هم نجس می‌دانند و مهدور‌الدم (خونش مباح و حلال است، برای هر کس که آنرا بريزد) و اين نهايت انصاف و انسان‌دوستی هست!!!!!!!!!

شخصیت‌پرستی

دوشنبه، 22 اردیبهشت، 1382

ملتی که برای امروز خود ـــ در برابر جهانيان ـــ حرفی برای گفتن ندارد، مجبور است که برای کسب وجاهت و اعتبار، دائما به گذشته خود استناد کند. درست مثل ما ايرانيان که برای زندگی امروز خود هيچ ايده غنی و منسجمی نداريم و مجبوريم دائم از مولوی، سعدی، حافظ و خيام خرج کنيم!!!! واقعا يک ملت چقدر بايد فقير باشد که هنوز بعد از بيست سال نام "مرتضی مطهری" را بعنوان متفکر امروز خود مطرح کند! مطهری متعلق به زمان خودش بود و در آنزمان حرف‌های نسبتا مهمی را به اقتضای شرائط روز و فهم خودش مطرح کرد.اما الان بيش از ۲۰ سال از آن سخنان می‌گذرد و حماقت است اگر کسی مدعی شود که دراين بيست سال نيازهای معرفتی نسل ما تغيير نکرده است. البته اين امر اختصاصی به مطهری ندارد و در مورد برخ متفکران فعلی ما هم سينه‌چاکانی را می‌توانيد بيابيد. مشکل ما ايرانيان آنست که عادت کرده‌ايم در زير علم يک نفر جمع شويم و سينه بزنيم! ما هنوز اين شعور را پيدا نکرده‌ايم که بفهميم نبايد يک شخصيت را تبديل به بت کرد و بعد او را تقديس و پرستش نمود. در غرب، هرگز با متفکرانشان چنين معامله‌ای نمی‌کنند. اگر هم همايشی مثلا برای بزرگداشت "جورج ادوار مور" (.Moore,G. E) ـ فيلسوف اخلاق قرن ۱۹ـ برگزار کنند، به‌طور جدی به نقد آرای او می‌پردازند و از اين طريق بزرگ‌ترين خدمت را به (مور) می‌کنند، چون انديشه‌های او را با اين کار به‌خوبی به همه می‌شناسانند و از آن مهم‌تر به مردم خود ياد می‌دهند که هيچ کس هر چقدر هم که بلندآوازه باشد، غيرقابل نقد نيست؛ حرفی که اگر در کشور ما زده شود، نه تنها گناه بزرگی شمرده می‌شود، بلکه تبعات سنگينی نيز برای قائل آن به همراه دارد!!!!!!!!!!!!!!

در باب خدای فرا زمان

دوشنبه، 22 اردیبهشت، 1382

سنت‌های توحيدی (غالب اديان ابراهيمی) بر "خدای فرا زمان" تاکيد بسيار دارند.
البته اگر فرا زمان بودن خداوند پذيرفته شود، می‌توان پذيرفت که او تغييرناپذير، فسادناپذير، فناناپذير واز همه مهم‌تر خالق زمان هم باشد. اما چگونه ممکن است که خداوند، فوق زمان باشد؟! به تعبير "چارلز تاليافرو" (Charls Taliaferro) ـــ فيلسوف دين ـــ معاصر: کسانی که خداوند را در چنبره زمان گرفتار نمی‌بينند، با معماهای مختلفی روبرو هستند.
آيا خدای حاضر در همه زمان‌ها، خدای به‌طور همزمان حاضر در هر چيز است؟
در صورتی که پاسخ مثبت باشد، مشکل رخ خواهد نمود: اگر خداوند به‌طور همزمان در شهر رم ( که در حال سوختن است) و در شما (که در حال مطالعه وبلاگ من هستيد) حاضر باشد، آنگاه به نظر می رسد که اکنون در زمان مطالعه‌ی شما، شهر رم بايد در حال سوختن باشد.
تمام مشکل اين اديان بخاطر تاکيد بيش از حد بر "زمانمند نبودن" خداوند است و بايد دید که در اين اديان واقعا چه برداشتی از زمان وجود دارد!!!
آيا با درک درستی از (زمان) می‌توان چيزی را از سيطره آن خارج کرد؟
دوشنبه، 22 اردیبهشت، 1382

اينکه می‌گن فلسفه ما مسلمان‌ها هم (‌theology) و الاهيات هست، کاملا درست می‌گن! ومرادشون اين هست که فيلسوفان ما درست مانند يک متکلم، در جائی با تمسک به يک آية يا رواية به نفی و اثبات يک مساله فلسفی مبادرت کرده‌اند. هر جا که پاس آية، رواية و قوانين مذهبی را داشته باشيم در وادی فلسفه گام نمی‌زنيم و لذا وقتی که "صدرای شيرازی" می‌گويد: "تبت لفلسفة لا تکون اصولها موافقة لشرايع الحقة الحقيقية." (وای بر فلسفه‌ای که قواعد و اصول آن با شريعت حق و حقيقـی ــ منظورش اسلام هست ــ موافق نباشد.) خوب! اين آدم با اين جمله داره با تمام وجود فرياد می‌زنه که: من در وادی الاهيات سير می‌کنم نه فلسفه. يعنی با این جمله داره می‌گه: من پاس دين را دارم و توصيه‌ام هم به فيلسوفان آنکه پاس دين را داشته باشند! و خيلی مضحک هست که "ملاصدرا" خودش رو يک فیلسوف بزرگ می‌دونست!!!!

۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

اثرپذیری من از ملکیان

چهارشنبه، 10 اردیبهشت، 1382

يک چيزی می‌خوام بگم، که اگر مطرحش نکنم دچار عذاب وجدان می‌شم: هر کس با انديشه‌های "مصطفي ملکيان" آشنا باشه و وبلاگ من رو هم بخونه، بخوبی می‌فهمه که من تا چه حد تحت تاثير انديشه‌های اين متفکر نسبتا گمنام کشورمون هستم. اصل آشنائی و علاقمندی من به فلسفه، با مطالعه آثار اون شروع شد. البته از ملکيان به خاطر وسواس بيش از حد خودش، هيچ اثر مکتوبی منتشر نشده (بجز يکی: راهی به رهائی، نشر نگاه معاصر). انديشه‌ها و آثارش بيشتر در قالب جزوات در ميان علاقمندان به اين مباحث دست به دست می‌شه. آشنائی با اين آدم زندگی من رو "زير و رو" کرد! مطالعات و تحقيقات اين آدم سير نجومی داره. انسانی شريف با نگاهی فوق‌العاده نافذ (کسانی که از نزديک با اون حشر و نشر دارن، خوب می‌فهمن که من چی می‌گم). ملکيان کسی هست که بر سر احقاق حق از يک دانشجو، از دوره دکتری انصراف می‌ده. اما الان ده‌ها پايان‌نامه دکتری با هدايت و نظارت او به مرحله دفاع می‌رسه. الان در ميان روشنفکران وطنی به نظر من حرف اول رو می‌زنه. اگر خواستيد درباره "ملکیان" بيش‌تر بشنويد و با برخی آثار و تفکراتش آشنا بشيد، می‌تونيد در نمايشگاه کتاب امسال، سری به غرفه نشر "نگاه معاصر" بزنيد.
چهارشنبه، 10 اردیبهشت، 1382

دينشون می‌گه که اگر يک مسلمان کافری رو به‌ناحق (دلبخواهی) کشت، هيچکس حق نداره اون مسلمان رو بکشه! و جالب‌تر اینکه: اگر پدر پسرش رو کشت، کسی حق کشتن "پدرقاتل" رو نداره!

جلوه‌گری دینی

چهارشنبه، 10 اردیبهشت، 1382

آيا جامعه ايران اصلا ظرفيت "سکولاريزاسيون" رو داره؟ مردم ما رو هر جوری حساب کنيد، متدين هستن. اون هم از نوعی که دوست دارن به اين تدين خودشون تظاهر کنن! به اين مردمی که در ايام عاشورا می‌ريزن تو خيابون‌ها چطور می‌شه فهموند که عقايد مذهبی‌تون رو برای خودتون نگه داريد، نه اينکه در سطح جامعه اونها رو فرياد کنيد!!!! در يک جامعه "سکولار" هيچ يک از پيروان اديان و مذاهب حق ندارن که فضای جامعه رو به‌نفع باورهای خودشون ملتهب و گل‌آلود کنن (چیزی که اگه شيعیان در ايران انجام ندن، دق می‌کنن!).
چهارشنبه، 10 اردیبهشت، 1382

چشم‌ها را بايد بست، جور ديگر بايد زيست.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

سنجه‌ی واقعیت؛ خواب یا بیداری

پنجشنبه، 4 اردیبهشت، 1382

چرا ما اموری رو که در بيداری می‌يابيم، پارادايم (معيار، ملاک و الگوی) واقعيت می‌دونيم؟ گويا تلقی ما اين است که با ورود به خواب، وارد اوهام و خيالات می‌شويم. خوب! چه دليلی داره که ما واقعيت رو، پديده‌های عالم بيداری بگيريم؟ می‌توان گفت که پديده‌های عالم خواب واقعيت دارن و صبح که چشممون رو باز می‌کنيم، وارد عالم اوهام می‌شويم و آرزو می‌کنيم که باز بخوابيم تا وارد عالم واقعيت بشيم! الان که ما بيداری رو ترجيح می‌ديم، به خاطر اينه که ساعات خواب ما کم هست. اما فرض کنيد که در طول روز ۱۲ساعت خواب و ۱۲ساعت بيدار هستيد. در تمام عمرتان در ۱۲ ساعت خواب، خواب پادشاهی قدرتمند رو می‌بينيد و در تمام ۱۲ ساعت بيداری، رفتگری در شهر تهران هستيد. حال اين دو وضع چه فرقی با هم می‌کنه؟ چه رجحانی بين اين دو هست؟ شما خودتون کدوم يکی رو ترجيح می‌ديد؟ پادشاه باشيد يا رفتگر؟!!!!!!
اگر دقت کنيد ميبينيد که هيچ رجحانی نيست که ما بيداری‌هامون رو واقعيت بدونيم. هيچ بعيد نيست که عکس باشه!!!! يکی از شاعران معروف آئين ذن (از اديان بودائی)، شب خوابيده بود و خواب پروانه‌ای در حال پرواز در گل‌ها رو می‌بينه. بعد که بيدار می‌شه اين جمله رو می‌گه: "نمی‌دانم من يک مرد چينی‌ام که ديشب خواب ديد پروانه‌ای روی گل‌ها می‌پرد، يا من يک پروانه‌ای هستم که روی گل‌ها می‌پرد و الان دارم خواب می‌بينم که يک مرد چينی‌ام."

نام‌انگاری

پنجشنبه، 4 اردیبهشت، 1382

"ارسطو" تا قرن‌ها پس از خودش بر تفکر فلسفی جهان حکم راند. به‌واقع او برای فيلسوفان حکم يک "آتوريته" (مرجع معرفتی مقدس) رو پيدا کرده بود. مثلا همين "ذات‌گرائی" (essentialism) ارسطوئی، تا قرن‌ها سکه رايج فيلسوفان بود و هيچ کس اين توهم که هر چيزی ذات ثابتی داره و تغييرات اشياء در ناحيه عوارض اونهاست، رو نقد نکرد. تا اينکه "جان لاک" اين بت بزرگ ذات‌گرائی رو شکست! اون در کتاب "تحقيقی در باب فاهمه بشر" به‌خوبی نشان داد که ذات‌گرائی ارسطوئی تا چه حد با دقت‌های فلسفی لاک (در باب تسميه اشياء) تعارض داره. او نشان داد که ما در نام‌گذاری يک شیء هر چند در حالات مختلف يک نام بر اون اطلاق می‌کنيم، اما در واقع هيچ خبری از يک ذات ثابت نيست. به‌تعبير من ذات‌گرائی يک خطای محض در عرف عام هست. امثال "ويليام اکام" هم مکتب "نوميناليزم" (nominalism) رو در مقابل ذات‌گرائی بنا کردند. اونا معتقد شدن که "کليات" چيزی جز نام‌انگاری نيست و ما در عالم هيچ امر کلی نداريم (به قول خودشون: در حالی که همه چيز در اين عالم جزئی هست، چطور کليات بوجود آمدند؟!). يعنی به‌زبان ساده بحث سر اين هست که وقتی ما می‌گوئيم: «انسان»، آيا منظورمان حسن، تقی، نقی و جواد هست يا اينکه در اين چهار نفر يک چيز مشترک هست که ما به اون امر مشترک "انسان" را اطلاق می‌کنيم. باورهای انسان جديد و مفاهيمی که حول اين انسان شکل گرفته (خصوصا در باب اخلاق)، به آموزه‌های "سقراط" شباهت بيش‌تری دارد تا "ارسطو".

۱۳۸۲ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

چهارشنبه، 3 اردیبهشت، 1382

"استنلی کوبريک" کارگردان متفکر سينما، مرد بزرگ و در عين حال آدم عجيبی بوده! آرزو می‌کنم که خداوند روحش رو با روح زيگموند فرويد محشور کنه!!!! پيشنهاد می‌کنم که همه‌تون آخرين فيلمش (EYES WIDE SHUT) رو ببينيد. بازی نيکول کيدمن با اون چهره معصومانه و پرنسس‌وارش در اين فيلم واقعا ديدني هست! اگر کسی با دقت اين فيلم رو ببينه، به تفاوت عميق بين (sex) و (love) پی می‌بره. و البته کارگردان در صحنه پايانی فيلم در قالب يک ديالوگ به مخاطب خودش می‌فهمونه که "سکس"، تاثير اساسی و غيرقابل انکاری در پايداری وتداوم "عشق" داره. زاويه دوربين در برخی صحنه‌های فيلم (مثلا صحنه‌ای که کيدمن در حال پوشيدن لباس زير هست) به‌گونه‌ای تنظيم شده که به بيننده احساس «ديد زدن» دست می‌ده! به‌نظر من که اين فيلم يک شاهکار هنری هست.

مسلمانان و یهودیان

چهارشنبه، 3 اردیبهشت، 1382

خيلی عجيبه! با اينکه اسلام و يهوديت دو دين با تشابه‌های فراوان هستن [مثلا هر دو از اديان پر شريعت هستن. که پر اند از مناسک و شعائر (ritual) و اعمال عبادی و لذا هر دو دين تا حد زيادی غيرقابل انعطاف و خشک هستن.] اما مسلمانان و يهوديان در جهان بيش‌ترين تنفر رو از هم دارن! البته يک وجه اشتراک هم دارن که کمابيش در پيروان همه اديان می‌شه ديد و البته در پيروان ايندو دين بيش‌تر، و اون تعصب و ارتدوکسی شديدی هست که در مسلمان‌ها و يهودي‌ها می‌شه ديد.

فلسفه اسلامی

چهارشنبه، 3 اردیبهشت، 1382

"فلسفه اسلامی" همونقدر مسخره هست که رياضی اسلامی، فيزيک اسلامي و شيمی اسلامی. جالب اونکه کسانی که معتقدند ما در اسلام "آزادی تفکر" نداريم، همونا می‌گن فلسفه اسلامی داريم. در حالی که فلسفه يعنی: تفکر عقلی آزاد و رها از هر قيد و بندی خصوصا قيد و بندهای دينی. مثلا در بيانات علی (ع) هست که درباره «قضا وقدر» تفکر نکنيد که بحر عميقی است. (و ممکنه توش غرق بشید!) اما در فلسفه هيچ محدوديتی برای تفکر در باب هيچ موضوعی وجود ندارد.
اما تعبير "فلسفه اسلامی" ابهامات ديگری هم داره: ۱.فلسفه اسلامی چه وظيفه، غايت و هدفی داره؟ ۲. اگر وظيفه‌اش دفاع عقلانی (بخونيد: فلسفه‌بافی) به‌نفع آموزه‌ها و باورهای دينی هست، پس ديگه "کلام اسلامی" چه فرقی با اين فلسفه داره؟ [با اينکه علم کلام و علم فلسفه هم در "روش" و هم در "اهداف و غايات" با هم متفاوتند.]

گفتگو با ماموت‌ها؟

چهارشنبه، 3 اردیبهشت، 1382

می‌دونيد چرا روشنفکران ما نمی‌تونن با روحانيت ديالوگ داشته باشن؟ برای اينکه خيلی سخته که شما بتونيد با يک "عقب‌مانده ذهنی" تفاهم برقرار کنيد! روحانيت ما اونقدر سر در قال الباقر و قال الصادق داشته که به‌کل از بعضی واقعيت‌های جهان کنونی بی‌خبر مونده. انس و الفت روحانيت با دين، اون‌ها رو از واقعيات جهان کنونی غافل کرده؛ دقيقا مثل يک عقب‌مانده ذهنی.

۱۳۸۲ اردیبهشت ۱, دوشنبه

دوشنبه، 1 اردیبهشت، 1382

من آخر نفهميدم بالاخره در فلسفه، "تعيين مصداق" می‌شود کرد يا نه؟! دکتر سروش از مخالفان جدی اين کار در فلسفه هست. اما بعضی ديگه، از مخالفان جدی سروش در اين مساله هستن. اونا معتقدند که فيلسوف از آنجهت که يک فيلسوف هست و درباره عالم واقع نظر می‌ده، بعد از اينکه يک مساله فلسفی رو با روش مورد قبول در فلسفه (روش عقلی) اثبات کرد، نه تنها حق تعيين مصداق داره، بلکه اين کار در فلسفه بنحو کاملا روشمند (methodic) قابل احراز هست.
دوشنبه، 1 اردیبهشت، 1382

يکی می‌گفت: "آدم بايد مسافرت بره، چون ائمه معصومين فرموده‌اند که به مسافرت برويد و در جهان پيرامون خود سير و سياحت کنيد". وقتی به اين حرف‌ها فکر می‌کردم، ياد اين جمله از نيچه افتادم: «نفرت از دروغ و ريا هم از سر حس شرف می‌تواند باشد هم از سر ترس: زيرا خدا فرموده است که دروغ نبايد گفت: [چنين کسی] ترسوتر از آنست که دروغ بگويد...»
دوشنبه، 1 اردیبهشت، 1382

آيا خدا خالق خودش هم هست؟
دوشنبه، 1 اردیبهشت، 1382

کرم زير پا رفته زيرکی به خرج می‌دهد و دور خود حلقه می‌زند تا مبادا دوباره زير پا برود. به زبان اخلاق: اين يعنی فروتنی.(فردريش نيچه)

نيچه به تصريح مکرر خودش،يک اخلاق‌ستيز يا اخلاق‌ناباور (Immoralist) بود. اين جمله هم شايد به نوعی تمسخر اخلاق باشه.
¤ نوشته شده در ساعت 22:58 توسط سيدامير موسوی
دوشنبه، 1 اردیبهشت، 1382

بله؟بشر همانا يکی از خطاهای خداست؟ يا خدا همانا يکی از خطاهای بشر؟ــــــ(فردريش نيچه)
دوشنبه، 1 اردیبهشت، 1382

زندگی يک کابوس است که می‌کوشيم از آن بيدار شويم. [اما وقتی که بيدار شديم، ديگه مرده‌ايم.]

۱۳۸۲ فروردین ۲۸, پنجشنبه

نقد سخنان رهبر در باب لیبرالیزم

پنجشنبه، 28 فروردين، 1382

رهبر مسلمين جهان در نماز جمعه گفته: "اولين پيامد حمله وحشيانه آمريکا به عراق، شکست ليبرال دموکراسي است."
آخه اين جانشين بر حق امام زمان!!! هنوز نفهميده که رفتار نادرست قا ئلان به يک تئوری دليلی بر شکست اون تئوری نخواهد بود.
و اين غير از شکست تئوری در مقام عمل است.
در طول تاريخ، اومانيست‌هائي بوده‌اند که بزرگ‌ترين جنايات رو در حق انسان‌ها کرده‌اند.حتما با منطق رهبر معظم، اين جنايات دليلی بر شکست اومانيسم هم خواهد بود.
با اين حساب بايد گفت که اسلام قرن‌ها پيش شکست خورده است!!! چون در طول تازيخ فراوان به نام اسلام آدم کشته‌اند، غارت کرده‌اند و زورگوئی کرده‌اند.
پس با اين همه جناياتی که بعض مسلمين در طول تاريخ و به نام اسلام انجام داده‌اند، پرونده اسلام سياه‌تر از همه مکاتب ديگر بايد باشد.
به اين کارها می‌گن عوام‌فريبی!
حکمرانان ما در اين باب، بسيار حرفه‌ای و پر استعداد هستن (چون اغلبشون آخوند اند).
اما بسياری از مردم ايران، بلا نسبت خر نيستن و می‌فهمن که اگر بر اثر نفوذ صهيونيست‌ها بعضی از آزادی‌های مخالفين در آمريکا و کشور های غربی سلب می‌شه، اين هيچ ربطی به ليبرال دموکراسی نداره. بلکه از بی‌عرضگی دولتمردانشون هست.
ما بهتره يک فکری به حال مملکت خودمون بکنيم که مسلمون‌ها هم توش آزادی ابراز عقيده ندارن چه برسه به پيروان اديان و مذاهب ديگه!!!